۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

تؤرک، فارس، عرب، مسأله این نیست!



اين مقاله در سايت آفتاب ديدم . بد نيست خوانندگان قاراقاشقا نيز آن را بخوانند.
چندی پیش، یادداشتی از صاحب این قلم در این مکان منتشر شد، که بازخوردهای فراوانی داشت. عنوان یادداشت «جنایت علیه زبان فارسی» بود و غرض از نگارش آن، انتقاد به نظام نامنتظم نامه نگاری های اداری کشور. اما متاسفانه شاهد آن بودم که بسیاری از خوانندگان آن مطلب، از سویی دیگر به ماجرا نگریسته بودند. گروهی با اشاره به آن یادداشت، از ظلمی که به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی می رود، شکایت کرده و یاد از ایران باستان و دوران شکوه کرده بودند، و گروهی دیگر در پاسخ به دسته نخست، به زبان فارسی تاخته و آن را لهجه ای از لهجه های زبان عربی خوانده بودند.
به اعتقاد نگارنده آن سطور و این سطور، هیچ یک از سه زبان فارسی و عربی و تؤرکی بر دیگری امتیازی ندارد و اصولا این سه فرهنگ در طول تاریخ با یکدیگر همراه بوده و راه پیموده اند. آنان که با شمشیر به جان هم افتاده اند و کشته اند و غارت کرده اند، پادشاهان بوده اند. آنچه ما از آن سخن می گوییم، فرهنگ است، نه زور بازو! این که پادشاه ایرانی، تنها برای کشورگشایی و ارضای حس قدرت طلبی خود، به هندوستان حمله می کند و مردم آن کشور را می کشد و اموال شان را به غارت می برد، مایه فخر ایرانیان نیست. این که خلیفه عرب، دست بر شکم می نهد و فرمان کشتار می دهد، موجب نازش اعراب نخواهد بود. این که فلان پادشاه عثمانی، در فلان سال، اهالی فلان منطقه را می کشد و سپاهی خونخوار و جنگجو ترتیب می دهد، افتخاری برای ما مردم تؤرک زبان نخواهد بود. این چه فخری است که بوی خون مردم بی گناه می دهد؟
خون هایی که پادشاهان ایران و عرب و تؤرک به زمین ریخته اند، مایه شرم می توانند بود، نه افتخار. آنچه مایه سربلندی ماست، فرهنگ است. فرهنگی که در میان فارس زبانان حافظ و سعدی و خیام می آفریند و در تؤرکی افسانه ای چون دده قورقود و بزرگانی چون فضولی و شهریار، و در میان عرب زبانان، بزرگانی چون متنبی و ابوالعلاء معری و شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی.
و اگر نیکو بنگریم، خواهیم دید که آنجا که جای پادشاهان و سپاهیان شان است، همه جنگ است و جدال، و آنجا که پای اهل فرهنگ در میان است، همه خوشرویی و یکدلی است. من ایمان دارم که حافظ، به عنوان شاعری فارسی زبان، هیچ دشمنی ای با مردم تؤرک زبان و عرب زبان نداشته است. و نه تنها دشمنی نداشته، که از آنان بهره ها گرفته است. بیایید تعصب را کنار بگذاریم و پادشاهان خوانخوار را به حال خویش رها کنیم، تا ببینیم که اتفاقا سه فرهنگ فارسی و تؤرکی و عربی، نزدیک ترین فرهنگ ها به یکدیگرند. بیایید، از تاریخ، صفحه ای دیگر بخوانیم. صفحه ای که در آن، بزرگترین شاعران ایرانی، که پرچم داران فرهنگ ایران زمینند، در میان بیت های نغزشان، به عربی می سرایند؛
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
حافظ
سل المصانع رکباً تهیم فی الفلواتی
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟
سعدی
به شکرخنده اگر می ببرد جان مرا
متع الله فوادی بحبیبی ابدا
مولوی
این، همان صفحه از تاریخ است که می توان بدان افتخار کرد. صفحه ای که در آن سخن از کشتار نیست. و در آن، میان تؤرک و فارس و عرب، هیچ دشمنی نیست، هرچه هست، دوستی است و یکدلی، چنان که جناب مولوی فرمود؛
پس زبام محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است…
آن پادشاهان خونریز بودند که به بهانه بیگانگی، جان های متحد ما را به تفرقه می انداختند، تا خود کشورگشایی کنند. و کلام شاعران چنان است که شهریار درباره ملامحمد فضولی میگوید؛
تؤرکی، فارسی، عربی ده نه فضایل واریمیش
که فضولی کیمی بیر شاعر عارف دوغولور؟
(در تؤرکی و فارسی و عربی، چه فضایلی است که شاعری عارف، چونان فضولی می پرورد؟)
باری، اهل فرهنگ، همچون ملامحمد فضولی اند، که لیلی و مجنون او به زبان تؤرکی، دل از تؤرکان می برد و ساقی نامه اش هوش  از فارس زبانان می رباید… او خود تؤرک زبان است، اما چه نیکو به فارسی می گوید؛
نیستی فنته ولی زین سبب انداخته است
انتساب تو جدل در عرب و تؤرک و عجم!
ویا در جایی دیگر می گوید؛
نیستم شرمنده هر مهمان که سوی من رسد
خواه از تؤرک آید و خواه از عرب، خواه از عجم
چه فرقی می کند که ما تؤرک باشیم یا فارس، ما افتخار می کنیم که بزرگانی چون اینان داشته ایم، که می دانستند درد چیست و کجاست، و فریاد «همدلی از همزبانی خوشتر است» را به خاطر همین دردشناسی سر داده اند. مگر می توان منکر بهره گیری شاملوی بزرگ، از ناظم حکمت بزرگ شد؟ مگر می توان منکر تاثیر شاعران بزرگ فارس، بر شاعران تؤرک شد؟ مگرمی توان ادعا کرد که سعدی شیرازی، از متنبی بهره نگرفته است؟ مگر می توان منکر بهره مندی مولوی از کلمات عارفان بزرگ عرب زبان و به ویژه ابن عربی شد؟
در حیرتم از کسانی که کورکورانه در پی کوردلی افتاده اند که زبان فارسی را الکن می داند! اگر زبان فارسی الکن است، پس چطور طی قرون و سالیان مردمان بسیاری بدین زبان سخن گفته اند و آثار بلندمرتبه ای آفریده اند؟!
و در حیرتم از کسانی که می خواهند تمام کلمات غیرفارسی را از زبان فارسی بروبند! چه زبانی خواهد شد زبان فارسی اگر کلمات دخیل در آن نباشند! بی شک بارها و بارها سخت تر و دشوارتر از نامه ای خواهد شد، که در نوشته پیشین بدان اشاره شد.
ای کاش مقال و مجال تنگ نبود و می شد کلامی درباره مولوی گفت. شاعری که امروز، گروهی با گروهی دیگر بر سر تؤرک یا فارس بودن او بر سر جنگند! و البته مولوی نه تؤرک است، نه فارس. او انسان است. انسان است که می گوید؛
سختگیری و تعصب خامی است…
در این باره، در آینده  بیشتر سخن خواهیم گفت…