۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

مشکلات فرهنگ سیاسی ناسالم ايران


در مورد مشكلات فرهنگي ايرانيان قبلاًمحمد علی جمالزاده (خلقیات ما ایرانیان) و ملک الشعرای بهار در باره مسائل فرهنگ ایران نوشته بودند ولی توجه انها به "فرهنگ سیاسی" نبود. این اواخر محمود سریع القلم ( فرهنگ سیاسی ایران)  وعباس مصلی نژاد ( فرهنگ سیاسی در ایران) به این امر مهم پرداخته اند، و مقالات پراکنده ای هم در وب سایت های ایرانی منتشر شده اند.  همچنین، حسن نراقی (جامعه شناسی خودمانی) در باره فرهنگ عامه  و محمدعلی اسلامی ندوشن (ایران و تنهائیش) در باره تاریخ شکل گیری فرهنگ ویژه ایرانی کار های ارزنده ای کرده اند.  آنهائیکه به بحث مفصل تری دراین باره علاقمندند میتوانند به این نوشته ها رجوع کنند. مطالب زير گزيده اي از يك مقاله طولاني به قلم دكتر هوشنگ امير احمدي است . جداي از اينكه وبلاگ قاراقاشقا به سبب بسياري جهات تفاوت هاي بارز فرهنگي ، عقيدتي و سياسي با راقم مقاله مزبور دارد وليكن نكات ذيل قطعاً جاي تعمل و بازخواني دارد و اشاره دقيق و درستي به واقعيات سياسي جغرافياي سياسي ايران مي باشد :
میگویند کورش کبیرگاها دعا میکرده است که خداوند کشورش را از گزند "خشک سالی، دشمن، و دروغ" حفظ کند. کورش با هوش بود و بدرستی دریافته بود که اینها آفت های اصلی امپراطوری بزرگش هستند. خشک سالی و کم آبی مدیریت متمرکز برای ایجاد منابع آب را الزامی و در نهایت ایران را اسیر"استبداد شرقی" کرد؛ این استبداد به نوبه خود باعث شکست های ایران در جنگ با دشمنان خارجی شد و از ایرانی ها مردمانی "مظلوم" ساخت که نمیتوانند با دنیا همزیستی کنند؛ و بالاخره، برای زنده ماندن با وجود استبداد داخلی ودشمن خارجی، ایرانی ها هر چه بیشتر مجبور به دروغ گوئی شدند. حتی دینشان هم دروغ گوئی "مصلحت آمیز" را برای ادامه حیات آنها مشروع دانست و میداند، مجوزی که منشاء خیلی از فجایع و فساد های اجتماعی است.  نتیجتاً،  دروغگوئی، مظلوم نمائی،  قهرمان پروری، وضدیت با قد رت شد جزئی از فرهنگ سیاسی کشورکورش!  بدلیل استبداد، دشمن و دروغ، خصلت های دیگری هم درون فرهنگ سیاسی ملت ایران جا باز کردند که تزویر و ریا و خدعه؛ بدبینی و بی اعتمادی و تفکر توطئه از آن جمله اند.  در چنین فرهنگی "خود- محق بینی"، بی اعتمادی و اتهام زدن به غیر، و دفاعی و واکنشی برخورد کردن طبیعی میشود.  شرایط مظلومیت، ایرانیان را طالب عدالت کرد و برای بدست آوردن این "حق"، آنها به "مبارزه" رو آوردند و"برانداز" بی هدف شدند! این ویژه گی همچنین تحمل برای "همزیستی" در آنها را کم کرد و در عوض تفکر "دشمنی" و "دشمن تراشی" در آنها زیاد شد. اما چون ایرانیان جنگجویان خوبی نبودند، بیشتر باختند تا بردند و این باخت ها آنها را شاعر و عارف هم کرد!
یکی از پی آمدهای این باخت های تاریخی و مظلومیت ناشی از آن، "عقده حقارت"، "غرور کاذب"، و "توهم"  است.  ایرانی خودش را بزرگ میپندارد و به تاریخ خود افتخار میکند، ولی درعین حال هم از اینکه به غرب با خته و از آن عقب مانده  احساس حقارت میکند، و برای جبران این احساس، دست آورد های کاذب سرهم میکنیم و بعد هم توهم برش میدارد که "چیزمهمی" شده است!  بی دلیل نیست که ما کوچکترین دست آورد ایران و ایرانی را با بوق و کرنا توی گوش هممیهنان  و جهانیان میریزیم و برای خود غرور کاذب کسب میکنیم و توهم ایجاد میکنیم.  دولت غنی سازی را، که یک تکنولوژی 80 ساله است، یکی از بزرگترین دست آورد های ایران میداند؛ برنده شدن چند دانشجوی فیزیک و یا ریاضی ایرانی درالمپیاد های جهانی نشانه  برتری هوش ما میشود؛ رفتن به کره ماه بعنوان یک مسافر بزرگترین علامت موفقیت فضائی ما تلقی میگردد؛ دائما تاریخ قرون پیش خود را برخ دنیا میکشیم؛ کار کردن یکی از ما در سازمان ناسا را بزرگترین دست آورد علمی خود تلقی میکنیم؛ و حتی از اینکه یکی از زنان ایرانی "ملکه زیبائی" یا "دختر شایسته" شده است برای ما افتخار آفرین میشود. ازاینها متظاهرانه تر، اعطای جوایز به پولداران برای کسب امتیازات مالی است.  این "هوچی بازیها" در حالی اتفاق میافتد که ما ایرانی ها کمترین نقش را در بوجود آوردن علوم، اختراعات و تمدن جدید داشته ایم.  تاریخ ما فردوسی را بوجود آورد که کمی به ما در رابطه با عقده حقارت کمک کند ولی درعوض ما نژاد پرست، قهرمان پرور، شوونیست، و هوچی شدیم و گرفتار غرور کاذب و توهم.  میتوان ده ها مثال دیگر از این نوع برخوردهای سبکسرانه  و غیرعلمی زد و نشان داد که ما هنوز هم یک ملت پیشرفته ای نیستیم که میخواهیم حقارت ناشی از دست آوردهای ناچیز ملی خود در قرون اخیر را با بوق و کرنا  کردن دست آورد های مهم گذشته دور و کم اهمیت امروزی خود استتار کنیم و برای خود غرور کاذب کسب کنیم.
 
فرهنگ  سیاسی ناسالم ایران فاقد "علم و حلم" است و نتیجتاً بری از "خرد جمعی" (علیرغم هوش فردی بالای ما) . این فرهنگ که همه چیز را "سیاه یا سفید" میبیند (یا رومی روم، یا زنگی زنگ)، نمیتواند رابطه علت و معلول را درک کند و قادر به فکر کردن و خواندن "بین خطوط" نیست  و دینامیسم لازم برای بازی در حیطه خاکستری استراتژیک را ندارد.  این فرهنگ تغییر را نمپسندد وهرچه را هم که تجربه میکند بجای کل حقیقت میگیرد و سعی نمیکند به عمق پدیده ها رفته و آنها را از طریق مفاهیم هم درک کند. در واقع این فرهنگ عاشق گذشته است ومیکوشد آنچه کهنه مینماید و برابرعادت شکل گرفته است را به بهانه حراست از "سنت" و مخالفت با "فرهنگ وارداتی" حفظ کند. این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ و فراگیری مفهومی از تجربه، فرهنگ غیرعلمی ایران را بشدت ایستا کرده و باعث میشود که در مقابل هر فکر نو و هر گزینه جدیدی مقاومت کند.  خلاقیت و خلق کردن با این فرهنگ بیگانه اند؛ همانطورند آینده نگری علمی و برنامه ریزی برای پیشرفت، چون این فرهنگ کم حوصله است و فاقد حلم لازم.  بنابراین، "هرچه پیش آمد خوش آمد" فلسفه زندگی در این فرهنگ میشود که شده است؛ و گزینه های آن برای تغییر هم عمدتاً "گذشته های طلائی" هستند. در جائی هم که برای تغییر به آینده نظر دارد، این فرهنگ معمولا واکنشی برخوردمیکند و نه کنشی. مثلا، "حکومتی ها" تنها وقتی که در درون نظام دیگر مقبولیت و پستی ندارند مخالف آن میشوند و به  فکر یک گزینه دیگر میافتند.  البته وضعیت ها و انسان های استثنائی همیشه بوده و هستند.
درعین حال، این فرهنگ در ذات خود دگماتیک، آرمان گرا و ایدئولوژیک است و توان آن برای واقعیت نگری و عملگرائی بسیار محدود است. این فرهنگ احساساتی همچنین بسیار "خود خواه" است و اغراق میکند و ثبات ایدئولوژیک ندارد و هر از چند گاهی به رنگی در میاید و برخورد های تند وغافل گیرنده  و حتی "لمپنی" میکند. یک وقت مشروطه خواه است، وقت دیگری سلطنت طلب است؛ زمانی جمهوری خواه است، وقت دیگری کمونیست میشود؛ یکوقت به اسلام پناه میبرد، وقت دیگری هم ملی گرا میشود. این فرهنگ گاهی به دنبال دمکراسی است و وقت دیگری هم دیکتاتوری آرزویش است. نیروهای سیاسی در این فرهنگ یک وقت گروگان میگیرند و وقت دیگری طرفدار امریکا میشوند؛ یک وقت مخالفین را میکشند و وقت دیگری اصلاح طلب میشوند؛ یک وقت پاکسازی میکنند و وقت دیگری مخالف اسلامی کردن دانشگاه ها هستند.  این فرهنگ ایدئولوژیک به سیاست بعنوان یک پدیده کوتاه مدت مینگرد و در آن چهارچوب، دوست و دشمن را تعریف و تعیین میکند. این ویژه گی ناشی از این واقعیت است که ایران بدلیل جنگها و باختها اساسا یک کشور کوتاه مدت و بقول آقای دکتر همایون کاتوزیان "کلنگی"است. کمتر دوره ای در تاریخ ایران ثبات سیاسی برای یک مدت طولانی داشته است. متاسفانه در نتیجه این بی ثباتی سیاسی و "خود بینی" و "خود پرستی" ناشی از آن بعنوان یک تاکتیک "صیانت از خود"، ایرانی تبدیل به انسانی شده است که قادر نیست منافع یک رابطه دراز مدت مبتنی بر اعتماد متقابل را بپذیرد چونکه برایش "هیچ چیز دائمی نیست" مگر "دشمن" که فراوان است.
فرهنگ سیاسی ناسالم ایران بغایت "حداکثرخواه" است و با حداقل و یا حتی حدمتوسط قانع نیست. "یا همه یا هیچ"، و معمولا هم برای بدست آوردن همه، آن اندک را هم که دارد از د ست میدهد و هیچ گیرش میآید!  تثبیت دست آوردهای گذشته در تفکر این فرهنگ انقلابی، "سرنگون گر" وغوغاسالار جائی ندارد. در عوض تا بخواهی اعلامیه و مرثیه برای آنچه از دست داده است مینویسد و پخش میکند. این فرهنگ همچنین با الویت بندی نیازی و زمانی برای رسیدن به اهداف سیاسی بیگانه است و شکیبائی هم ندارد.  مثلا قبل از اینکه انتخابات منصف و آزاد را کسب و نهادینه کند، برای دمکراسی مبارزه میکند و آن را در اسرع وقت طلب میکند. تراژدی دراینجاست که نه تنها این خواست "برحق" را بدست نمیآورد، انتخابات نیم بند موجود را هم از دست میدهد! 
در فرهنگ های دمکراتیک، "آپوزیسیون" به معنی "مخالف غیر دشمن" است که در مقابل گزینه دیگری به نام "پوزیسیون" به معنی "موضع حاکم" قرار میگیرد. فرهنگ ناسالم سیاسی ایران مخالف سیاسی را دشمن میپندارد و نه رقیب، و حاضر نیست دگراندیشی و یا گزینه دیگر را تحمل کند. این همان فرهنگی است که شهروندان خود را به "خودی" و "غیرخودی" تقسیم میکند و آنوقت حتی بخشی از خودی ها را هم شریک تصمیم گیریها نمیکند. گفتگو، مذاکره، همکاری، مشارکت و ائتلاف در این فرهنگ معنی واقعی خودشان را ندارند وبیشتر شکلهائی از همان "وحدت کلمه" اند و بعنوان تاکتیک هائی جهت خنثی سازی حریف بکار گرفته میشوند.  اما چون این فرهنگ فاقد یک بینش دراز مدت است، دوست و دشمن هم پدیده های گذری اند، و وفاداری، خدمت  و خیانت هم بهمان اندازه بی اساس هستند، یعنی فرق زیادی بین خادم و خائن وجود ندارد.  بی دلیل نیست که اتحاد پدیده کمیابی در ایران بوده و در مقابل تا دلت بخواهد کشور گروهک و جناح سیاسی دارد و انشعاب درون سازمان های سیاسی امری طبیعی است. در چنین فرهنگی هیچ گزینه ای مقبولیت دراز مدت پیدا نمیکند.  در واقع برای این فرهنگ آرمان گرا و "ناب طلب"، شاه، بختیار، بازرگان، بنی صدر، رجائی، هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد همه از یک "قماش" غیر قابل قبول هستند-- البته تا وقتی که زنده هستند و در قدرت. بعد از مرگ و یا افتادن از قدرت، معمولا اینها دوباره مقبولیت پیدا میکنند -- یعنی این فرهنگ "مرده پرست" و ضد قدرت است وزنده کش و طرفدار ضعف!
یکی دیگر از مشکلات این فرهنگ این است که "مشاوره پذیر" نیست و نمی تواند خوب بشنود (ما شنوندگان خوبی نیستیم) و در همین حال هم مشاوره میجوید که برای نتیجه نامطلوب احتمالی مقصری داشته باشد و خود بیگناه بماند!  با این "کلک" برای توفیق احتمالی، خود اعتبار میگیرد و برای شکست احتمالی، کس دیگری سرزنش میشود.
 فرهنگ سیاسی ایران اجازه نمیدهد که فرد جایگاه سیاسی خود را خودش انتخاب کند. دیگران به او میگویند که در کجای مبارزه ایدئولوژیک یا سیاسی باید قرار بگیرد. حتی نحوه و فرم این وضعیت را هم برای او تعیین و تبیین میکنند.  اگر او بپذیرد برای مدتی ممکن است "همسنگر" بماند ولی اگر نپذیرد، یعنی مثل انها  فکر و عمل نکند، خائن و مزدور و "ضد انقلاب" میشود.  مثلا این فرهنگ به شما تکلیف میکند که مصدق را دوست داشته باشید و فکر و عمل او را بپذیرید. اگرغیر از این کنید خیانت کرده اید؛ این فرهنگ ناسالم به شما میگوید که رابطه ایران و امریکا باید خراب بماند.  اگر شما غیر از این کنید گناه کرده اید و "دلال" میشوید؛ این فرهنگ ناسالم به شما میگوید که از احمدی نژاد متنفر باشید و برای سرنگونی او به جنبش سبز بپیوندید. اگر گوش به این نظر ندهید "مزدور" احمدی نژاد میشوید؛ این فرهنگ ناسالم به شما میگوید که در انتخابات تقلب شده است. اگر نپذیرید زیرا که دلیل را قانع کننده نمی یابید، دشمن مردم ایران میشوید. این فرهنگ به شما تکلیف میکند که انتخابات را تحریم کنید. اگر نکنید مخالف دمکراسی میشوید! نظایر این نوع برخوردهای ناسالم و قرون وسطائی تا بخواهید زیاد است. متاسفانه این نوع برخورد ضد ارزشی را تحت عنوان"وحدت کلمه" توجیه میکنند.
فرهنگ سیاسی ناسالم ایران از یکی "امام مظلوم" و از دیگری "شمر ملعون" میسازد و بعد هم به موقع اش ممکن است جای این دو را عوض کند!  باخت های گذشته ما فرهنگ مظلومیت و شمر سازی را به اوج برده است همانگونه که "قهرمان پروری" و "رستم سازی" را.  معمولا شمر در قدرت است و امام در ضعف، و قدرت شمر برنده است و ضعف امام بازنده.  پس این وسط،  ملت یک رستم میخواهد که "حساب شمرملعون را کف دستش بگذارد". حال اگر شما با "ضعیف و مظلوم" به هر دلیلی نباشید با "ظالم و قدرت" هستید و مهم هم نیست که اصلا نقشی درایجاد این قدرت یا ضعف داشته اید و یا واقعاً در کنار آن هستید.
فرهنگ سیاسی ناسالم ایران، فرهنگ "کیش شخصیت" است. این فرهنگ هم "غرور شخصیت" میآفریند و هم "ترور شخصیت" میکند و برای هیچ یک هم لزوماً دلیلی ندارد! این فرهنگ هم از قدرت میترسد و به آن کرنش میکند و هم با آن مبارزه میکند و تخریبش مینماید.  یعنی فرهنگ ما فرهنگ فرد گرای ضد فرد است!  در همین حال، این فرهنگ ضد جمع هم هست! نه اتحاد میشناسد و نه اتفاق مگر وقتی که هدف تخریب باشد. این همان خصلت انقلابی فرهنگ سیاسی ایران است. برای تخریب جمع میکند و برای سازندگی تفریق. بی دلیل نیست که ایرانیان دوره های انقلابی و تخریب را بیشتر از دوره های ثبات و سازندگی داشته اند.  قهرمان پروری هم نوع د یگری از بد آموزیهائی است که این فرهنگ ناسالم ایجاد کرده است و از آن بدتر، این قهرمانان به مرور به "اسطوره" تبدیل میشوند و هرگونه انتقادی از انها حمل بر حمایت از "شمر ملعون" میشود.  این در حالی است که قهرمان یک نیرو ممکن است خار چشم نیروی دیگر باشد، و اکثرا هم از این قهرمانان "استفاده ابزاری" میکنند، چرا که برخورد ابزاری ذاتی فرهنگ سیاسی ناسالم ماست. مثلا، در حالیکه حتی یک کوچه هم در جمهوری اسلامی بنام مصدق نیست، و طرفداران ایشان هم حتی یک موسسه به اسم مصدق ایجاد نکرده اند، حکومتی ها و مصدقی ها به یک اندازه از کودتای 1332 علیه امریکا استفاده ابزاری کرده اند.   
فرهنگ احساساتی سیاسی ایران جز سیاه و سفید را نمیبیند و رنگ خاکستری در چنین فرهنگی رنگ "دوز و کلک"،  و یا عدم شفافیت میشود. در عین حال هم این فرهنگ جز به مبارزه برای گرفتن "حق مظلوم" و "نابودی ظالم" فکر نمیکند، و هر گونه راه حل میانه را "سازشکارانه" یعنی خیانت میداند و تکلیف خائن هم که در این فرهنگ "اعدام باید گردد" معلوم است. "انتقام سیاسی" از اصول مقدس این فرهنگ ناسالم شده است.  بی جهت نیست که ایران ده ها هزار امام زاده  دارد و ایرانیها چندین قرن است که برای شهید شدن امام حسین سینه و زنجیر و قمه میزنند و هنوز هم بدنبال آنند که شمر و یزید عرب را پیدا کنند و آنها را به "سزای اعمال قبیحشان" برسانند. در همین حال هم این ایرانی اسلامی ویا ایرانی ملی، ضد عرب است و آنرا "ملخ خور" میداند!  در هیچ کجای این دنیا چنین فرهنگ "مرده باد، زنده باد"ی  وجود ندارد.  در تاریخ معاصر ما متاسفانه مرحوم دکتر مصدق و مرحوم آیت الله خمینی هم به امام زاده تبدیل شده اند در حالیکه خود این شخصیت های تاریخی مطمئنا نمیخواستند به چنین سرنوشتی دچار شوند. این رهبران نه تنها امام زاده که "رستم" این ملت بازنده هم شده اند چون با "ضحاک زمان نوردیده اند".  بیچاره فردوسی طوسی که میخواست ملیت ایرانی و زبان پارسی اش را زنده کند، در عوض ملتی را به آرزوی آمدن "رستم" هایش دلخوش کرد!
این فرهنگ ناسالم درعین حال فرهنگ منفی بافی، غیبت و تخریب رقیب است. فرهنگ حسادت است و نه رقابت. مثلا مخالفین برای تخریب من همه نوع دروغی را گفته اند و آنها هم که این دروغ ها را میدانند و دروغگوها را میشناسند سکوت میکنند، یعنی بطور ضمنی به این دروغ پراکنی ها دامن میزنند. این در حالی است که این جماعت ادعای دمکراتیک بودن هم میکنند!
در فرهنگ ناسالم سیاسی ایران، حدی برای تخریب رقیب و یا کسی که بهر دلیلی دوست محسوب نمیشود وجود ندارد.  یا با من هستی یا علیه من.  درحالت اول هر نوع دروغی برای ساختن یک چهره خوب از "دوست" توجیه پذیر است و در حالت دوم هم هر نوع دروغی در تخریب چهره "دشمن" پذیرفتنی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از اينكه نظرات خود را با رعايت ادب و احترام به ساير خوانندگان وبلاگ مي نويسيد متشكرم