۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

شعوبيه بزرگترين نهضت جعل تاريخ و دروغ سازي

 فعالیت اتاق های فکر شعوبیه قریب به هشت سده منجر به تفکر پان فارسی و ایران پرستی شده است که بسیار وحشی ، بدون ترحم و صد البته بسیار ریشه دار می باشد بطوریکه دهها و صدها فدایی از بین خود ملت تورک و آن هم از قشر تحصیل کرده برای خود پیدا کرده که در پوشش تفکرات ، احزاب و تشکل های مختلف سیاسی ، غیر سیاسی ، دولتی و غیر دولتی هویت مردمان غیر فارس را در ایران نشانه گرفته و در حال نابودی کامل فرهنگی ملل غیر فارس در ایران می باشند.
این تفکر چنان ریشه دار و اختاپوس وار به تمام نهاد ها و ارکان اجتماعی در ایران
نفوذ کرده که اعضای خود را در بین بالاترین رده های حکومتی تا آخرین قشرهای اجتماعی انتخاب کرده است. آسيب شناسي تاريخي و آسيميلاسيون ملت هاي غير فارس بدون شناخت كامل از شعوبيه غير ممكن مي باشد. لذا اين سلسله مقالات که قبلاً در وبلاگ شخصی نگارنده - اورمو آزه ربایجانین قلبیدیر- در تابستان 1388درج شده بود بار دیگر برای مطالعه تاریخ پژوهان و هویت طلبان و دوستداران راستین حقیقت باز نشر می شود .نسخه پي دي اف اين سلسله مقالات را مي توانيد از قسمت دانلود كنيد همين وبلاگ به آرشيو خود بيافزائيد.
تایماز اورمولو
نهضت شعوبيه را بشناسيم
مقدمه:
حق آن است كه بگوييم اين گروه سياسي كه مشخصاً در پاسخ بر سيادت اعراب بر غير اعراب مقارن با سلسله هاي اموي و عباسي در خراسان بوجود آمد، در طول تاريخ جريان داشته و بدون اغراق امروزه ما در هر كتاب علمي يا فرهنگي و ادبي را مي گشائيم كساني آگاهانه و يا ناآگاهانه از آن پيروي نموده يا بر آن دامن زده اند. بنابراين براي شناخت اين گروه لازم است اندكي با تاريخچه و منش اين گروه آشنا شويم.
احمد امين نويسنده كتاب ضحي الاسلام پيدايش اين گروه را مربوط به قرن اول خلافت عباسي كه مقارن با پيدايش علوم و فنون اسلامي ،حكمت، شريعت و فقه مي داند.
جداي از مضار و بدعت هاي ناصوابي كه اين گروه داشتند و به رقابت جدي با اعراب در دواير دولتي مي پرداختند ؛ به طور نا خواسته باعث ظهور جريان سومي شدند كه هيچگاه نتوانستند آنها را تاكنون عقب بزنند .اگرچه در صد ساله اخير به پيروزيهايي نائل آمده اند. اين جريان سوم عنصر ترك نام دارد. به طوريكه بعد ها مركز خلافت مملو از ترك ها شد و سلسله هاي متعدد ترك در آناتولي و فلات ايران بيش از هزار سال بر منطقه حكم راندند.
به نظر نگارنده شناخت سازمان يا نهضت شعوبيه و نيز مداخلات يهود در سير تاريخ شرق بخصوص آنچه اكنون به نام تاريخ ايران به طور رسمي تبليغ مي گردد علاوه بر اهميت تاريخي، بسياري از رفتارها و مشكلات مزمن و بيماريهاي اجتماعي ، سياسي ،فرهنگي ، عقيدتي را كه در عصر حاضر گريبان همه مردمي كه در ايران زندگي مي كنند را گرفته به طور واضح و روشن توضيح خواهد داد. گسست فرهنگي ، تاريخي و اجتماعي كه بين ايرانيان و ملل همسايه و نيز گسست هاي اجتماعي ، قومي كه بين ملل ساكن در ايران اين روزها بيشتر مشهود شده است ؛خود معلول اقدامات اين سازمان سياسي مي باشد. اين همه جوك ها ي  سخيف و تحقير ها بر عليه ترك و عرب و رشتي و قزويني و ديگران، بيماري خود بزرگ بيني ايرانيان(فارس ها ) ، امثال بي معني از قبيل هنر نزد ايرانيان است و بس، بي اعتنايي به فرهنگ و زبان ملل و اقوام غير فارس در ايران ، عدم رسيدگي به معيشت و زندگي اقوام ؛ملل و اقليت هاي زباني و قومي و مهم تر از همه عمق و وسعت پديده دروغ گويي و تهمت زني ،دورويي و نخبه كشي در ايران همه و همه بيش از تمام عوامل ديگر مديون قرن ها ترويج دروغ و هتك حرمت و جعل و سند سازي تاريخي است كه ملت پرستان فارس از قرن اول سيادت عباسيان و حتي قبل از آن در خراسان شروع كرده اند و تا كنون بدون وقفه به آن ادامه مي دهند. نگارنده در اين مقاله سعي نموده است به تبيين نهضت شعوبيه بپردازد. اين مرقومه شامل چهار  فصل اصلي شامل:الف) زمينه هاي تاريخي و اجتماعي پيدايش نهضت شعوبيه. ب) ترمينولوژي. ج) اشكال مختلف منازعه شعوبيه با عرب.  و د)جاي پاي شعوبيه در عصر معاصر مي باشد. ليكن براي درك بهتر موضوع ، مطالعه  ضميمه هاي يك تا چهار در باب موضوعات هم راستا و مرتبط مفيد فايده خواهد بود. در پايان ضميمه شماره پنج يك مقاله مي باشد كه توسط حاميان و طرفداران شعوبيه نوشته شده است كه مطالعه آن بي شك خالي از فايده نيست.
زمينه هاي تاريخي و اجتماعي پيدايش نهضت شعوبيه:
بايد توجه داشت كه در صدر اسلام تا پايان زمامداري خلفاي راشدين مسائلي از قبيل نژاد ،مليت، رنگ و غيره مطلقاً در ميان مسلمانان مطرح نبود. با تعويض مسير خلافت اسلامي و افتادن قدرت بدست سلاطين خليفه نماي اموي و عباسي و نيز توسعه قلمرو خلافت و فتوحات جديد كه در نتيجه آن رنگ ها ،نژاد ها و ملل مختلف زير يك حاكميت گرد آمدند؛ بتدريج اعراب در اقليت قرارگرفتند و شماره مسلمانان غير عرب بر اعراب پيشي گرفت. امويان بتدريج شروع به اضافه نمودن برتري عرب بر غير عرب در فرهنگ جامعه نمودند. و ما شاهد ظاهر شدن عناويني چون موالي (جمع مولي به معناي بنده)،عجم ،رقيق و عبد در فرهنگ و ادب عربي هستيم. رفتار غير انساني برخي سرداران عرب با غير عرب و نيز روحيه سركش و آزاديخواه برخي ملل كه براحتي حاضر به تسليم در برابر استيلاي عرب نبودند باعث كشمكش ها و جنگ هاي خونين در برخي مناطق شد. در آذربايجان بايبك(بابك)بمدت بيش از دو دهه در مقابل مهاجمان ايستاد و تلفات و ضايعات بسياري را بر مهاجم تحميل نمود. گردنكشي ها و انقلاب هاي نا فرجام از اين دست باعث شد جمعي از يهوديان ؛ نصارا و شاهزادگان ساساني با كمك زرتشتي هاي هند نهضت فكري زيرزميني بسيار سياس ،منسجم و پيچيده اي را پايه گذاشتند كه با استفاده از انواع روشها سعي در تخريب و انحراف اصل اسلام داشت تا به اين طريق بتواند سيادت جامعه را در دست بگيرد .عمده روش يا تاكتيك اين گروه مبتني بر محور هاي عمده زير مي باشد:
الف)اختراع تاريخ و مفاخر فرهنگي ؛ علمي و تاريخي دروغين بر پايه تورات و ايجاد روح ملت پرستي پارس ، و ايجاد يك نهضت بزرگ جعل تاريخ .
تحقير اعراب و ايجاد حس برتري نژادي ايرانيان يا به گفته بهتر فارس ها نسبت به اعراب كه بعد ها به تورك ها هم تعميم پيدا كرد.
مثال بارز اين تلاش تدوين شاهنامه بدست چهار شاعر خراساني يكي پس از ديگري مي باشد كه نهايتا بدست ابولقاسم فردوسي تكميل شد.
ب)احياي زرتشتي گري به طوريكه  چهار صد سال پس از ظهور اسلام اولين نسخه مكتوب اوستا در خراسان نوشته مي شود.
ج)پناه بردن به تفكر تشيع با استفاده از برخي تعصبات ديني رقيق كه بعدا جهت پيدا كرد و در خدمت تشيع قرارگرفت. از اين جمله است بزرگ نمايي بيش از حد نقش سلمان فارسي در صدر اسلام ، ازدواج امام حسين با دختر يزد گرد و غيره كه در جاي خود به تفضيل در اين خصوص صحبت خواهيم كرد.
آنچه شعوبيه بدان متكي بود تمايلات ميهني در وهله اول ، و تنفر از سلطه عرب بود. زرتشتيان ،يهوديان و نصارا كراهت داشتند از اينكه به سلطه عرب تن دهند. بعلاوه جهان وطني اسلامي براي ايشان توجيه نشده بود و اعراب با اخذ جزيه و سرانه و غير تا حدي نا معقول ايشان را مي آزردند.
شايد بتوان گفت نخستين حزب در تاريخ بعد از اسلام شعوبيه بود . و نيز شايد بتوان گفت نخستين توطئه سياسي اين حزب (در واقع بسيار قبل از ظهور عيان و آشكار اين نهضت در خراسان) قتل عمر ابن خطاب خليفه دوم مسلمين توسط ابولولو يا فيروز مي باشد. به تقاص خون خليفه دوم برخي سرداران فارس مانند هرمزان كشته شدند. به همين علت سازمان اوليه شعوبيه تخم كينه عمر را در دلها پروراند كه هم اكنون تظاهرات مختلف آن در فرهنگ عامه كاملاً مشهود است .از قبيل جشن عمر كشان در اصفهان كه مردان در آن شب لباس زنانه مي پوشند و با آرايش زنانه و اعمال و لطيفه هاي بسيار سخيف  كه در مذهبي ترين قشر جامعه (حتي برخي معممين )و مجالسشان ديده و شنيده مي شود ، شركت مي كنند.
ترمينولوژي:
اما شعوبيه و شعوبي از نظر لغت به چه معني است ؟در لسان العرب ذيل واژه شعوبي آمده است:
آنكه از شان عرب بكاهد و از براي عرب فضيلتي بر غير عرب نبيند.
واژه شعوبي از شعب مشتق شده است .كه جمع آن شعوب مي شود. و آن توده مردم است. چنانكه در عرب گويند : اول شعب است، بعد قبيله ، بعد بطن ، بعد فخذ و آخر فضيله ، به اين قرار شعب به معني ملت است.
برخي ديگر شعب و جمع آن شعوب را از كلام خداوند ماءخوذ مي دانند كه مي فرمايد:
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفو. ان اكرمكم عندالله اتقيكم.ان الله عليم خبير.(سوره حجرات آيه 12)
اي مردمان بدرستي كه ما شما را از مذكر و مو نث آفريديم و گردانديم شما را از ملت ها و قبيله ها تا بشناسيد يكديگر را . بدرستي كه گرامي ترين شما نزد خدا پرهيز گارترين شماست.
شعوبيه چنين تفسير كرده اند: شعوب عجم ها و قبايل اعراب مي باشند. كه البته صحيح نيست.
اشكال مختلف منازعه شعوبيه با عرب:
يكي از مواضعي كه عرب به آن تفاخر نموده فن سخنوري و خطابه ايشان است. شعوبيه در تخطئه و تمسخر عرب در كتاب "البيان و التبيين "چنين مي گويد: پس جاحظ به اعراب گويد : كجاست معاني و حكم شما ؟ و طريق فكري شما ؟ كه آن يا از ايرانيان ( فرس) آمده يا از يونا ن يا هند!
دوم: آلات و ادوات و تنظيم لشگريان عرب را به تمسخر مي گرفتند ، گويي فراموش كرده بودند كه اعراب با همين تجهيزات و وسايل ابتدايي موفق شدند ايران (امپراتوري ساساني ) و روم را شكست دهند.
سوم : جعل اسناد و كتب. شعوبيه كتاب هاي فراوان در منقبت اهل عجم و تحقير عرب تصنيف كرده اند. سعيد ابن حميد بختگان ادعا مي كرد كه از اولاد پادشاهان ساساني بوده و كتابهايي داشته به نامهاي انتصاف العجم من العرب و فضل العجم علي العرب و افتخار ها ؛ ابن نديم در الفهرست كتابي به نام مفاخر العجم به او نسبت مي دهد. هيثم ابن عدي نيز در كتب متعدد در مثلب عرب نوشته از جمله : كتاب المثالب الصغير و كتاب المثالب الكبير و كتاب المثالب الربيعه. ابن نديم باز در الفهرست مي نويسد  سهل ابن هارون حكيمي فصيح و شاعر بود ، ايراني الاصل ، شعوبي مذهب و شديد العصبيه نسبت به عرب و او را كتب متعدد است در اين باب. به همين ترتيب ابو عبيده معمر بن المثني كه از مشهورترين علما در نحو و اخبار بوده اصلش از يهوديان ايراني بوده و كتبي در ضم (دشنام) و هتك حرمت اعراب تصنيف كرده است. از آن جمله كتاب لصوص العرب و ادعيا العرب و كتاب فضائل الفرس را مي توان نام برد.
ابن نديم در كتاب الفهرست به صدها كتاب و رساله از نويسندگان متعدد شناخته نشده ذكر مي كند و صد ها صفحه در خصوص اين كتاب ها مي نگارد. اما نكته جالب توجه اين است كه در پايان مي نويسد كه از اين همه تاليف چيزي به ما نرسيده است.!!! گويا عرب ها و اسكندر مقدوني تمام كتب را در كتابخانه تيسفون آتش زده اند! ظاهرا در اين مملكت به اين فراخي بجز تيسفون هيچ جا كسي از اين كتاب ها نمي خوانده و يا نگهداري نمي كرده است!!! اين در حالي است كه اساساً نه زبان پهلوي و نه كتابت ميخي ايران باستان اساساً اجازه تاليف متون ادبي و علمي و فلسفي و غيره را نمي داده است. شاهد اين امر نيز اين است كه بعد از زمان بسيار طولاني پس از ورود اسلام به ايران فعلي در سايه خط و زبان عربي است كه فارسي رشد مي كند ؛بطوريكه اگر كلمات عربي را از فارسي خارج كنيم در حقيقت چيز زيادي باقي نخواهد ماند. تاكنون اثري از شعر به پهلوي و امثالهم ديده نشده است. در صورتيكه شعري نباشد خود حدس بزنيد وضع موسيقي و ترانه هاي عاشقانه چه مي توانسته باشد. و توصيف باربد و خنياگران پارسي دربار ساساني تا چه حد واقعي است؟!
بزرگان شعوبيه در ذكر مثالب عرب تنها به تاليف و تصنيف كتب اكتفا نكرده اند و از طريق ديگر نيز به مقابله با اعراب پرداخته اند. از آن جمله است دست بردن در ادب عرب و جعل امثال و داستان هاي فراوان در تاييد مدعياتشان. اين امر به مراتب خطرناك تر از موارد پيشين است. اين چنين جعليات را مي توان بدو دسته تقسيم كرد:
دسته اول: قصه هاي تحقير آميز و گاه شنيع در شرح ادبيات يا امثال عرب كه عاري از حقيقت است ساخته اند. هيثم ابن عدي داستاني طويل از اين مقوله روايت مي كند كه خلاصه آن چنين است:
مردي از قبيله تنوخ به قبيله اي از بني عامر نزول كرد و كنيزكي او را پيش آمد و پرسيد از كدام قبيله اي ؟ گفت از تميم. پس كنيزك ابياتي گفت در ضم بني تميم. مرد او را گفت من از تميم نيستم بلكه از قبيله عجل هستم. كنيزك مشابه آنچه گفته بود در ضم قبيله عجل انشا كرد. سپس مرد به ترتيب قبايل عرب را ذكر نمود و كنيزك ابياتي در ضم ايشان مي گفت تا اينكه اكثريت قبايل را بر شمردند و نوبت به بني هاشم رسيد.
دسته دوم: انتساب فساد و هرج و مرج به عرب و اغراق و مبالغه نسبت به آنچه از ايران آمده . يعني بزرگ كردن و غلو در مورد ادباي فارس. مثلاً از عقلايي نظير بوذرجمهر امثال و روايات زياد به بهترين و بديع ترين وجه ممكن بيان داشته اند. به پادشاهان حكم و سياسات فراوان نسبت داده اند و بديشان تا آنجا كه در توان قلم و گفتار بوده لباس مجد و عظمت پوشانده اند. از جمله حتي حضرت علي (ع) را خواسته اند به نوعي به ايران نزديك كنند. مثلا شعوبيه در حديثي نقل مي كند: شخصي از اصل علي (ع) پرسيد. حضرت فرمود: ما جماعت قريش نبط از اهل كوثي هستيم. (كوثي شهري در حدود عراق است كه به تيسفون (مدائن) پايتخت ساسانيان نزديك مي باشد.
يا ارج عظيمي كه نسبت به سلمان فارسي بخشيده اند. و چيزهايي به او از زهد و حكمت روايت كرده اند كه براي ديگر اصحاب متصور نبوده است. از جمله حيات سلمان را بسيار طولاني نوشته اند و گفته اند زمان عيسي مسيح را درك نموده است.
به همين ترتيب جعل حديث در نزد شعوبيه شايع بوده است. از اين جمله است احاديثي در فضيلت ابوحنفيه ايراني الاصل وارد شده است. "ان آدم افتخر و انا افتخر برجل من  امتي ، اسمه نعمان و كنيته ابو حنيفه" و آنچه به عنوان نمونه هنوز مي توان ذكر كرد اثر انگشت شعوبيه در مسائل فقهي ديانت است. از جمله كفو يا هم وزن بودن و هم شان بودن در امر ازدواج بين موالي و عرب.( براي توضيح بيشتر به كتاب مبسوط اثر سرخسي نگاه كنيد.)
تاويل و تطبيق برخي آيات قرآن بر اساطير و تاريخ باستان ايران، نمونه برجسته آن ؛تاويل ذوالقرنين بر كوروش هخامنشي. در حوزه فقه اسلامي به خلق قواعدي در كاستن از فشار حقوقي بر اعاجم و تلاش بر به رسميت شناختن دين باستاني ايران.
در حوزه مذهب شيعه شعوبيه تلاش نموده تا با ايجاد و تعقيب خط غلو با مايه هاي اشرافيت نژادي و خوني ايران باستان و ادغام الهيات ثنوي و خط تحريف افسانه ؛كيش شخصيت امامان و ادعاي الوهيت براي امامان و تلاش براي تجزيه اصحاب پيغمبر اسلام برخي اوهام و خرافات را وارد مذهب كند. بخصوص در دوره غيبت با پشتوانه قراردادن ازدواج امام حسين با دختر يزدگرد و رسميت دادن به شعائر و سنن باستاني به ادغام اساطير ايران در ادبيات مذهبي شيعه بپردازد. در قالب جاسازي و جايگزيني مرثيه سياووش و حماسه رستم در قالب تعزيه و نوحه سرايي بر ائمه به ايرانيزه كردن تمام عيار تشيع اقدام نمودند.(نگاه كنيد به كتاب اسلام در ايران اثر محمود افتخارزاده)
آنچه بيشتر مورد تاسف است اينكه شعوبيه در عصري ظاهر شدند و شروع به تبليغ نمودند كه عصر تدوين علوم و فنون اسلامي بود. و اينان از زمان امويه تا حال جعليات و انحرافات بسياري ايجاد نموده اند. قطعاً نقش شعوبيه در تاريخ  تخريبي و در جهت فضيلت سازي براي فارس بوده است. فضيلتي بيش از آنكه واقعاً دارا بوده و اگر اين گروه و يهوديان اجازه نشو و نماي عادي براي اين قوم مي دادند قطعاً امروزه مشكلات مزمني كه به آنها دچار مي باشيم اين چنين ما را آزار نمي داد. اين سازمان سياسي همچنان كه قبلاً هم گفتيم با قدرت گرفتن ملل ديگر بخصوص ترك ها در دربار خلفاي عباسي به همان اندازه اعراب سعي در تخريب چهره تركان نيز داشته اند. شدت و حدت اين امر در صد ساله اخير بخصوص بعد از انقلاب مشروطيت و بخصوص پس از قدرت گرفتن رضا خان بيشتر و بيشتر شده است.
جاي پاي شعوبيه در عصر معاصر:
با روي كار آمدن رضا شاه و سرازير شدن مستشرقين رنگ وارنگ از روسيه ، فرانسه ، آلمان و حتي آمريكا از قبيل هرتسفلد؛ گريشمن؛دياكونوف؛ ويل دورانت و ديگران كه همگي يا خود يهودي بودند و يا همسران يهودي داشتند موج جديد تاريخ سازي و جعل اسناد، راه اندازي شد. روشنفکران دوران پهلوی با اشاره یهود (در پوسته استعمار انگلیس) چنان با استناد به جعلیات شعوبیه و یهودیان آنزمان، تاریخ و هویت ملل این سرزمین را تحریف کردند که بازسازی و درست سازی آنها سالهای طولانی وقت می گیرد. موضوع جالب آن است که در حدود هزار سالی که از بوجود آمدن شاهنامه می گذشت هیچ سخنی و اثری از فردوسی و شاهنامه در بین مردم نمی بینیم و تا این اواخر می توان گفت که شاهنامه به درستی به ورطۀ فراموشی سپرده شده بود، ولی چه سود که شعوبیان تازه به دوران آمده‌ای چون پورداوود، دشتی، تقی زاده و ... با هدف مخالفت با اسلام و ملل این سرزمین با بر کشیدن شاهنامه و گرفتن هزاره برای فردوسی و ایجاد بنیاد شاهنامه فردوسی و بازسازی قبر او آنهم درست به شکل قبر به اصطلاح کوروش کبیر، توانستند تخم نفاق و تفرقه را در این سرزمین بکارند و بدین وسیله به اهداف اربابان خود دست یابند.
اينان با نابود كردن يا مخفي نمودن نشانه هاي تمدن هزاران ساله قبل و هزار و چهارصد ساله بعد از سلسله هاي هخامنشي و اشكاني و ساساني ونيز دوران سلوكيان ، سعي در اختراع ملت و فرهنگ جداگانه اي در ايران نمودند. اين بد اخلاقي تاريخي متاسفانه بعد از انقلاب اسلامي هم ادامه پيدا كرد و نمايندگاني چند از درون و بيرون نظام مي توان نام برد. به طور عمده جبهه ملي؛ نهضت آزادي ؛حزب ملت ايران؛ پان ايرانيست ها ؛مجاهدين خلق از اپوزوسيون و گروههايي از حاكميت منسوب به انجمن حجتيه و برخي عناصر كه در راديو و تلوزيون ؛ بانك مركزي ؛ ايران خودرو و شوراي عالي انقلاب فرهنگي و بسياري از نقاط كليدي ، فعال هستند از اين جمله مي باشند.(نگاه كنيد به ضميمه شماره يك)از اقدامات گروه اخير مي توان به نشر برنامه هاي ترك ستيز از صدا و سيما؛ انتشار اسكناس پنج هزار توماني با حديثي جعلي از پيامبر اسلام ؛نامگذاري پرشيا بر محصولات توليدي ايران خودرو و صدها مثال ديگر اشاره نمود.
پيروان اخير شعوبيه در قرن معاصر به خلق دروغ هاي شاخداري همچون نوشته شدن شعر معروف سعدي(بني آدم اعضاي يكديگرند...) بر سر در سازمان ملل گرفته تا ايراني جلوه دادن دانشمندان اسلامي از قبيل ابن سينا و فارابي تا سخنوراني همچون نظامي و دهلوي و مولانا  گرفته تا مردان سياسي همچون سيد جمال الدين افغاني به ايران نيز ابايي نداشته اند. در سايه اقدامات همينان است كه اكنون دروغ به قدري در كشور نهادينه شده كه به عمق جامعه و سياست و اقتصاد و نيز دين ايرانيان رخنه نموده است. يكي از اين دروغ هاي شاخدار كه همه هم مي گويند اين است كه ملت ايران باهوش ترين ملت دنياست. معلوم نيست اين نوع تحقيقات را چه كسي انجام داده وچه كسي تاييد كرده است. از اين نوع چرنديات بيش از همه مردم ايران كه از ملل متفاوت هم تشكيل شده اند ضرر مي كنند. به نظر نگارنده تنها راه پيشرفت كشور به دور ريختن چرنديات شعوبيه و كار و تلاش و عدالت در سايه آزادي و احترام به تفاوت هاي ملل همسايه كه در يك كشور زندگي مي كنند ، مي باشد و لا غير.
 

 احیاء دوباره تفکرات نهضت شعوبیه و نشر جعلیات آنها در روزنامه‌ی دولتی

می‌خواهم به مطالب مندرج در نشریه خبری – تحلیلی و آموزش «نگاه» که وابسته به وزارت آموزش و پرورش و به مدیریت احمد مرادی و سردبیری محسن فریدی می باشد اشاره کنم. متاسفانه در این وضعیت بحرانی موجود هیچ توجیهی برای درج چنین مطالب تفرقه انداز وجود ندارد ولی نمی‌دانم چرا یک عده می خواهند باعث حادتر شدن اختلاف شیعه و سنی، ترک و فارس و عرب و غیره. شوند!
در صفحه 11 این نشریه وزین تحت عنوان «ایرانیان در قرآن» و با قلم خلیل تهمتن و حکیمه آتش‌زر –  فسا چنین آمده است:
«....1- در آیه‌ی 3 از سوره جمعه می‌خوانیم:
و آخرین منهم لما یلحقوابهم و هو العزی الحکیم
و پیامبر برای تعلیم و تزکیه‌ی افراد دیگری از مؤمنان (غیر عرب) نیز آمده است که هنوز به مؤمنان نپیوسته‌اند و خداوند، ارجمند و آگاه است.
امام محمد باقر (ع) به نقل از پیامبر این آیه را تلاوت کرد، شخصی از وی پرسید: این افراد چه کسانی هستند؟ در آن زمان، سلمان فارسی نزد پیامبر اسلام (ص) حاضر بود. پیامبر دست خود را بر شانه سلمان گذاشت و فرمود:
ولو کان الایمان فی الثریا لنالته رجال من هوالاء.
اگر ایمان در ثریا باشد، مردانی از طایفه‌ی سلمان، آن را به دست می‌آورند. به دیگر سخن، اگر ایمان آن قدر دور شود که مانند دوری ستاره‌ی ثریا باشد، ایرانیان آن را به دست می‌آورند. حضور سلمان در کنار پیامبر نیز دلیل اصلی شناخت پیامبر از قوم ایرانی است.
2. در پایان سوره‌ی محمد(ص) می خوانیم:
ان تتولو یستبدل قوما فیر کم ثم لا یکونو.
و اگر از پیروی خدا و رسولش روی برگردان[شوید]، خداوند به جای شما، قومی بیاورد که مانند شما نیست. (بلکه بهتر از شمایند و در راه پیروی از خدا گام بر می‌دارند).
از رسول اکرم(ص) پرسیدند: اینان که اگر ما روی برتابیم خداوند آنها را به جای ما قرار می‌دهد چه کسانی هستند؟ حضرت همان جوابی دادند که در سوال قبلی گذشت یعنی در حالیکه دست بر شانه سلمان فارسی می‌زدند فرمودند:
هذا قومه، والذی نفسی بیده لوکان الایمان منوطا بالثریا لتناوله رجال من فارس.
آن قوم، این (سلمان فارسی) و قومش (هم زبانانش) هستند. سوگند به خدایی که جانم در اختیار اوست، اگر ایمان به ستاره‌ی ثریا آویخته شود، به یقین، مردانی از فارس آن را به دست می‌آورند.
3- در آیه‌ی 54 سوره‌ی مائده می خوانیم:
یا ایهالذین ءامنو من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المومنین اعره علی الکفرین یجهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومه لایم ذلک فضل الله یوتیه من یشاء ولله وسع علیم.
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هر کس از شما از آیین خود برگردد، خداوند در آینده گروهی را می‌آورد که آنان را دوست دارد آنان نیز او را دوست دارند. اینان در برابر مومنان، سرافکنده و فروتن و در برابر کافران، سرافراز و مقترند، در راه خدا جهاد می‌کنند و از نکوهش هیچ سرزنشی گری باک ندارند. این فضل خداست که به هر کس عطا می‌کند و خداوند گشایشگر داناست.
هنگامی که از پیامبر(ص) درباره‌ی این آیه پرسیدند، دست خود را برشانه سلمان زد و فرمود:
هذا و ذووه، ثم قال: لو کان الدین معلقا بالثریا و لتناوله رجال من ابناء فارس.
این مرد و هم وطنان او هستند. سپس فرمود: اگر دین به ثریا آویخته باشد هر آینه مردانی از فارس به آن دست می‌یابند. به این ترتیب، آن حضرت اسلام آوردن ایرانیان و کوشش‌های پر ثمر آنان را برای پیشرفت اسلام در زمینه‌های گوناگون، پیشگویی کرده و بشارت داده است.
4. در آیه 198 و 199 سوره شعرا می‌خوانیم:
ولو نزلنه علی بعض الا عجمین
فقراه علیهم ما کانو به مومنین.
اگر آن را بر برخی از غیر عربها نازل می‌کردیم و پیامبر آن را برایشان می‌خواند(عربها) به آن ایمان نمی آوردند.
امام صادق(ع) درباره این آیه می‌فرمایند:
اگر قرآن بر غیر عربها نازل می شد عربها به آن ایمان نمی آورند، در حالیکه بر عربها نازل شد و غیر عربها به آن ایمان آوردند و این فضیلتی برای عجمهاست. در این آیه روحیات مختلف و ارزشمند ملت ایران به خصوص حق‌گرایی و استقامت در راه حق و نیز بی تعصبی آنها را ذکر کرده و ستوده است.؟!»

بنده برای اینکه صحبت به درازا نکشد خلاصه و مفید مواردی را می خواهم اشاره کنم:
بهترین کار برای قبول هر مطلب صحت منابع و راویان آن می باشد ولی در این مقاله مطالبی که از امام صادق (ع) نقل شده بدون منبع بوده و در ارتباط با آیات قرآن، کلمات قرار داده شده در داخل پرانتزها را هر قومی می‌تواند قرار بدهد و رای به برتری و لیاقت قوم خود دهد. ولی موضوع جالب این است. جریان این ثریا چیست؟ حال خوب است این ثریا نزدیک کره زمین نیست و الی یک تابلوی از ایمان و مطالبی از علم را در آنجا قرار می‌دادند و برای اینکه افکار عمومی را فریب دهند یک پرچمی را تحت عنوان پرچم ساسانی و یا درفش کاویانی را در آنجا قرار می دادند تا اکاذب خود را به اثبات برسانند؟ این آقایان خیال می کنند که اکنون هفتصد و یا هزار سال قبل می باشد تا آقایان با این احادیث جعلی مردم را فریب دهند و دعوای عرب و عجم سر بدهند!
برای درک صحیح افسانه ازدواج شهربانو با امام حسین به کتاب «شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی» مراجعه شود و نگاه کنید به صفحات 189 تا 326. و موضوع جالب برگذاری مراسم ماتم و سوگواری برای شهربانو می‌باشد که در صفحات 326 تا 329 آمده است!
در صفحه 364 این کتاب در ارتباط با جعلیات عرب‌ها و فارس‌ها موارد جالبی آمده است:
.. 1 هماوردي زبان فارسی با زبان عربی و برتری آن بر سایر زبانها، با استناد به اقوال ابو حنیفه و شاگردان وی مبنی بر جواز قرائت نماز به زبان فارسی و نقل قطعات تاریخی ساخت شعوبیه از این قبیل که: ابو سعید بردعی گفته خواندن نماز تنها به زبان فارسی جایز است زیرا این زبان بر سایر زبانها برتری دارد، چرا که در حدیث[؟!] آمده: زبان بهشتیان عربی و فارسی دری است.
.... 3. تفاخر نژادی و قومی ایرانیان بر ترکان، رومی و عربان که پیامبر گفته: ایرانیان و رومیان از فرزندان اسحاق بین ابراهیم هستند، این دو قوم، قریش عجم می باشند، منهی ترکان رومی(رومیان) دورترین مردم از اسلام بوده و این تنها (فارسها) هستند که به علم و دانش اگر در آسمانها باشد، دست می یابند[؟!]...
در صفحه 360 چنین می‌خوانیم: «.. فقهای شعوبی و یا متمایل به شعوبیه موفق شدند تا فتوای جواز قرائت نماز به زبان فارسی را صادر نمایند و در این زمینه رساله‌ها و کتابهائی نوشتند از جمله در سده سوم هجری ابو عبدلله بصری، متکلم و فقیه معروف، کتاب «جواز اصلوه بالفارسیه» را نوشت و می‌دانیم که در نیمه دوم سده نخست هجری مردم بخارا به فارسی نماز می‌خواندند،....»
با این توصیفات باید منتظر این باشیم که در سال‌های بعد اگر کنکور سراسری برچیده نشود چنین آیاتی تحت عنوان سوال کنکور طرح شوند و در جاهای خالی که به شکل پرانتز خواهند آمد دانش آموزان باید این کلمات من‌درآوردی آقایان شعوبیه‌گرا را قرار بدهند؟!
و شاید یکی دو سال بعد هم شاهد این باشیم نماز را اجبارا به زبان فارسی (شما بخوانید زبان حوری‌های بهشتی) بخوانیم!
در مورد سلمان عجمی که در کشور ما او را فارس حساب می‌کنند بهتر است به کتاب‌های ناصر پورپیرار مراجعه شود تا جعلی بودن شخصیت فارسی بودن سلمان سامی غیر عرب نیز مشخص شود.
آیا بس نیست این همه جعل و حدیث سازی. اطمینان دارم دست‌های پنهان یهود که در جعل حدیث و سایر تفرقه افکنی ها ید طولانی داشته به ریش همه مسلمانان از جمله شیعان می خندند.
سرودن شاهنامهپیشۀ فردوسی بوده است نه اندیشۀ او !
سرآغاز : آنتا دیوپ انسان‌شناس و پزشک سنگالی معتقد است : «هویت فرهنگی یک جامعه به سه عامل بستگی دارد : تاریخی، زبانی و عامل روانشناختی. هر گاه یکی از عوامل مزبور تحت تأثیر قرار گیرد، شخصیت فرهنگی جمعی یا فردی تغییر می کند و این تغییرات ممکن است تا آنجا ادامه یابد که موجب یک بحران هویتی شود.» پس می بینیم که آشنایی با تاریخ صحیح و به دور از اغراض و تعصبات کورکورانه برای هر جامعه ای نه تنها لازم بلکه امری حیاتی است. به عبارتی راز پیشرفت هر ملتی داشتن هویتی مشخص و صحیح و به دور از بحران‌زدگی است. به دیگر معنی هر گاه بخواهند مردمانی را از جادۀ ترقی و اعتلا به حضیض انحطاط بکشانند، آنان را دچار بحران هویت می کنند که یکی از راهکارهای آن ایجاد شک و شبهه در گذشته آنان و تحریف تاریخ گذشتگانشان می باشد. امری که مردمان مشرق زمین به کَرّات و در طی قرون اخیر از آن ضربه خورده و ضمن از دست دادن موقعیت بالنسبه درخشان خویش، در سراشیبی سقوط و احتضار نیز گرفتار شده اند.
اخیراً سری کتابهایی تحت عنوان «تأملی در بنیان تاریخ ایران» توسط نویسنده ای گمنام به نام ناصر پورپیرار به چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان مسایل تاریخی قرار گرفته اند. آنگونه که از دو کتاب به بازار آمدۀ این نویسنده بر می‌آید، نویسنده قصد دارد تا با کنکاشی دگرگونه و متفاوت از دیگران، نگاهی نو به تاریخ مشرق زمین و خصوصاً خاورمیانه داشته باشد. به اعتقاد او، تاریخی که در طی صد سال اخیر بوسیله نویسندگان اکثراً غربی و گاهی پیروان ایرانی آنان برای آشکار کردن گذشته های دور این سرزمین نگاشته شده است، نه تنها صحیح و درست نیست بلکه عبارت است از مشتی بافته ها و سفارش‌ها و غرض‌ورزی‌ها. آقای پورپیرار بر این عقیده است که مردمان خاورمیانه، مردمانی متنوع، تیزچنگ و تیزهوش بودند که در سرزمینی بزرگ از 7000 سال پیش بدین سوی با مسالمت و مهربانی در کنار هم زندگی می کرده اند و نخستین گامهای رو به پیش بشر را با پای خویش پیموده اند و به عبارتی پدید آورندگان اولین تمدنهای بشری بر روی کرۀ خاکی بوده اند. چنین بود که 2500 سال پیش و با اضمحلال یهودیان در منطقه بوسیله نبوکدنصر، آنان هخامنشان اسلاونژاد را با هدف بر هم زدن موازنه قوا در منطقه و باز یافتن اموال و ثروتهای مصادره شده خود بوسیلۀ حکومت های آشور و بابل، به منطقه فراخواندند و اینگونه بود که تا زمان بر آمدن اسلام یعنی به درازای 1200 سال (دوازده قرن) مردم خاورمیانه در زیر سلطه و سیطره اقوام وحشی‌ای بودند که از شمال بر این سرزمینها سرازیر شدند و نه تنها اثری از آن همه حشمت و پیشرفت تمدن باقی نگذاشتند، بل از خود نیز چیزی و نشانه ای از تمدن بر جای نگذاردند. آنگاه آفتاب اسلام در منطقه تابیدن آغازید و رفته رفته مردمان این قسمت از زمین، کم کم فروغ از دست داده خویش را باز یافتند. در این بین گروههای مختلفی مخالف گسترش اسلام و پیشرفت ملل و اقوام خاورمیانه بودند که در این بین می توان یهودیان ثروتمند که اسلام را تجدید حیات بین النهرین می دیدند، مسیحیان که گسترش اسلام را بر نمی تافتند، اشراف ساسانی زمین باخته و نو زمین ‌داران عرب که راهی برای گریز از پرداخت مالیات به مرکز خلافت می جستند و نیز بقایای شاهزادگان ساسانی را بر شمرد.
این طیف های مختلف نهضتی را بر علیه اسلام و مسلمانان شروع کردند که در تاریخ به نهضت شعوبیه معروف است و مرکز فعالیت آنان نیز خراسان بود که به مقدار کافی از مرکز خلافت دوری داشت. شعوبیان با حمایتهای مالی و معنوی حامیان خود، دست به جعل کتابهایی در موضوعات ادبی، فلسفی، اخلاقی، دینی و علمی برای ایران پیش از اسلام، آنهم بوسیلۀ مؤلفین ناشناس و حتی ساختن کتابی مجعول‌تر به نام الفهرست ابن الندیم برای اثبات صحت آن کتابها زدند و آنگاه که از این کار فارغ شدند برای آنکه دارندگان چنین ذخایر علمی ـ ادبی از داشتن تاریخ و گذشته نیز محروم نباشند به تدوین یک تاریخ ملی که قدمت آن نه تنها بر عرب که بر تمام ملل پیشی گیرد، پرداختند و چنین شد که شاهنامه به عنوان شاهکاری تاریخی ـ حماسی پدید آمد.
در این مقال ما تنها خلاصه ای از چگونگی پدیداری شاهنامه را از کتاب دوم آقای پورپیرار خواهیم آورد و علاقمندان می توانند برای خواندن ادله و اسنادی که ایشان برای اثبات گفته های خود آورده اند، به دو کتاب مزبور مراجعه نمایند. البته مطالعه دقیق هر دو جلد این مجموعه بر دوستداران تاریخ و ادبیات توصیه می گردد.
*     *     *
نویسنده قبل از هر چیز اذعان می دارد که شاهنامه را از سه مدخل و منظر متفاوت می توان دید. یک،  اینکه شاهنامه شعر مجرد است. سخنی منظوم و مقفع و تراش‌خورده، بی توجه به متن آن، است. دو اینکه فردوسی خود انسانی است که می توان او را و اصل او را از سخنان گوهر گونه‌اش در جای جای شاهنامه شناخت :
تبه گردد این روی و رنگ رخان
بپوسد به خاک اندرون استخوان
اگر شهریاری  اگر  زیر     دست
به جز خاک تیره نیابی    نشست
یا :
خنک آن کز او نیکویی یادگار
بماند،  اگر  بنده  گر  شهریار
و سه، آن افسانه‌هاست که فردوسی می سراید در موضوع تاریخ ایران. یعنی آنچه که امروزه به زور و به سعی می خواهند آن را به عنوان تاریخ درست و اصلی ایران بشناسیم و هرگاه دانشمندان بزرگوار داخلی و خارجی ما اسب استدلالشان برای نمونه و مورد لنگ می افتد، بر استر یک یا چند بیت از شاهنامه می نشینند و بار خود به مقصد برده گمان می برند و در این راه چه افتضاح هایی نیز به بار نمی آورند. و البته که موضوع مورد بحث در این مقال دیدگاه سوم و تاریخ شناسانه است بر شاهنامه و چگونگی پدیداری آن.
ببینید از شاهنامه چگونه به درستی برداشت می کنند : « ... در بخش تاریخ سیمای سلطنت باستان را روشن و نورانی سازد که حسرت انگیز و غرور آفرین جلوه کند و به تازی و ترک و بعدها تاتار و ... که بر اریکه سلطنت ایران تکیه زده اند بفهماند که تخت و تاج سلطنت جایگاه و شایسته پاک خونان، خدایگان و خسروان بوده که نیابت از اهورا مزدا داشته اند و نه شما بوزینگان.» (محمودرضا افتخارزاده، اسلام در ایران). نویسنده با یادآوری اینچنین اندیشه های ... در بین اکثر عالمان کشور، قصد خود را از این مقال اینگونه بیان می دارد : « [این دفتر] شاهنامه را از این منظر بررسی می کند که فردوسی نه مؤلف و مدون شاهنامه، بل فقط سراینده آن بوده است و آن اندیشه و افسانه که در تاریخ‌گویی و خلق و خو تراشی برای ایران و ایرانیان در شاهنامه می گذرد، نه حاصل برداشت و تتبع فردوسی، (بر خلاف آنچه که عالمان !! خودِ فردوسی را گردآورنده و پدید آورنده شاهنامه می دانند و علت آن را نیز غیرت ملی و میهنی !! او می پندارند) بل برآمدۀ توصیه و تزریق سفارش دهندگان شاهنامه به فردوسی یعنی شعوبیه بوده است.» و برای این گفته خود دلایلی نیز می آورد بدین گونه که : آنچه که مسلم است آن که میل به شاهنامه سرایی امری نبوده است که مختص فردوسی بوده باشد بلکه در محدوده مختصری از خراسان بزرگ و در دورانی به عرض و پهنای نیم قرن، حداقل شش نفر مشغول سرودن شاهنامه بوده اند و همه نیز با یک مضمون، همه یک کیومرث دارند، یک فریدون، یک زال و رستم و سیاوش و کیقباد و کیکاووس و افسانه ای واحد را به نظم و یا به نثر بیان می کنند!!
پورپیرار در اینجا این سئوال را مطرح می کند که : آیا این شش نفر به طور مجزا، ناگهان و ظاهراً به قصد ادای دین به یک درد و غیرت ملی واحد، به یک خیال تاریخی واحد مبتلا شده اند، یک کوشش فرهنگی و ادبی واحد را پیش گرفته اند و آیا این تعداد توارد است؟ و سپس این شش نفر را اینگونه می شناساند : (بر گرفته از لغت نامه مرحوم دهخدا)
1. مسعودی مروزی ـ از شاعران قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. ایشان اولین شاهنامه سرای خراسان بوده اند که نمونه های باقی مانده از کار او نشان می دهند که چندان در سرودن حماسی تاریخ توانا و ماهر و کارش باپسند شاهنامه خواهان منطبق نبوده است.
2. شاهنامه ابو منصور ابن عبدالرزاق طوسی. از تاریخ تألیف و احوال بانی آن اطلاعات و معلومات کمی در دست است. اما می دانیم اصل شاهنامه فردوسی همان شاهنامه منثوری است که به حکم ابومنصور عبدالرزاق و به اهتمام و مباشرت کدخدای او یا وکیل امورات پدرش ابومنصور بن احمد (یا محمد) بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد (یا سعود) بن منصور معمری و به دستیاری چهار نفر یا بیشتر از دانشمندان و ارباب خبر و سیر ایرانی و ظاهراً زردشتی (و شاید موبدان) تالیف و پرداخته شده است. ابوریحان بیرونی این شاهنامه را دیده و به دیده انتقاد بدان نیز نگریسته است. چنانکه گوید : " ... برای پسر عبدالرزاق طوسی در شاهنامه نسب نامه ای جعل کرده اند که نسب او را به منوچهر می رساند."
نکته جالب آنکه شاهنامه معمری از سعودی موفقتر است. چندانکه پسر سفارش دهنده شاهنامه را شایسته دریافت نسب نامه ای تا منوچهر می کند.
3. ابوالمؤید بلخی ـ از شاعران دوره سامانی و نیمه اول قرن چهارم. شاهنامه او نیز به نثر بوده است.
4. ابوعلی محمد بن احمد البلخی ـ از نویسندگان نیمه دوم قرن چهارم ـ بنا به گفته ها شاهنامۀ منثور او بسیار معتبر و مورد اطمینان و بیشتر مستند به روایات کتبی بوده است تا شفاهی !!!
ابوعلی بلخی نیز نتوانسته نظر سفارش دهندگان شاهنامه را برآورد، چرا که شاهنامه او به نظم نبوده است. سؤال اینجاست که این همه آزمایش برای یافتن متنی منظوم و موفق برای شاهنامه به چه منظور صورت می‌گرفته است؟ اگر این نویسندگان و سرایندگان مؤلف موضوعی به اختیار خود بوده‌اند، پس چه کسی و چرا کار آنها را نپسندیده و از گردونه تالیف خارج کرده است؟ آیا دیوان و منظومه و مؤلف دیگری می شناسید که سرنوشتی چنین را دنبال کرده باشد؟
5. ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی ـ از شاعران بزرگ قرن چهارم و معاصر سامانیان. بعضی او را طوسی و بعضی بلخی گفته اند. دقیقی به نظم شاهنامه پرداخت و اتفاقا در کارش نیز موفق بود. منتهی غلامبارگی او کار دستش داد و به دست غلامش به قتل رسید. از دقیقی تنها گشتاسب نامه باقی مانده به اندازه هزار بیت که فردوسی آنرا بدون دستکاری و تغییر در شاهنامه خود آورده است.
6. حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی ـ او برای نظم شاهنامه سی سال زحمت کشید و نهایت آن را هنگامیکه «پنج هشتاد بار از هجرت» می گذشت به پایان رسانید.
آیا این همه فعالیت در طول کمتر از نیم قرن در محدوده ای از مرو تا طوس عجیب نیست؟ هر کس می تواند، بیاید و با این عناصری که در اختیارش می گذاریم یک شاهنامه بسازد!! باید گفت که شاهنامه تاریخ به معنی اصلیش نیست، چرا که اگر چنین بود پس چرا در اوان اسلام متوقف مانده و به روز نیست؟ سؤال اینجاست که چرا اینقدر لجاجت از سوی شعوبیه برای تالیف شاهنامه صورت می گرفته است؟
همانطوری که قبلا اشاره شد، شعوبیان برای ساختن تأییده‌ای برای جعلیات پیش‌ساخته خود از قبیل یشتهای اوستا، یادگار زریران، کارنامه اردشیر بابکان، داستان رستم و اسفندیار و غیره، احتیاج مبرمی به چنین کتابی داشتند، زیرا از یک طرف این کتاب می توانست مرجع تأییدی بر روایتهای جعلی آنان برای تاریخ پیش از اسلام بسازد و از دیگر سو تاریخ ایران را که چشم انداز پیش از اسلام آن تیره و تار بود، جان تازه بخشد و ایرانیان را تا زمان ظهور نخستین انسان ـ کیومرث ـ همه‌کارۀ جهان بنمایاند. چنانکه آقای ندوشن در کتاب زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه نیز می گوید : «واقع امر آن است که ما از لحاظ آثار مکتوب ایران باستان با یک خلا دو هزار ساله روبه روییم. شاهنامه از این بابت توانسته است جانشینی منحصر به فرد باشد.» و این خود دلیل دیگری است بر اینکه واقعا قبل از اسلام و به مدت قرنها، سرزمینهای شرق میانه زیر سلطه اقوام وحشی و غیر متمدن هخامنشی و اسلاف آنها، نشانه ای از تمدن و آثار آن ـ مثلا آثار مکتوب ـ به خود ندیده و دوران تاریکی را گذرانده و قصد شعوبیان نیز پرکردن این خلا و عقدۀ بی کتابی بوده است. و البته نیز شعوبیان در کار خود تا به امروز موفق بوده اند، چه از لحاظ تاریخی که شاهنامه وظیفه اش را با موفقیت انجام داده و چه از لحاظ ادبی، فلسفی، دینی و اجتماعی که الفهرست کار خود را کرده است.
به اعتقاد آقای پورپیرار برپاکنندگان مسابقه شاهنامه نویسی و شاهنامه سرایی تنها یک هدف مقطعی، معلوم و سیاسی را دنبال می‌کرده اند، نه یک ادای دین به فرهنگ و هویت ملی.( چیزی که امروزه سعی می کنند علت اصلی برآمدن شاهنامه شناخته شود.) هدفی که آقای فروزانفر نیز در کتاب سخن و سخنوران آنرا بیان می دارد : فردوسی، مجد و عظمت از میان رفته ایران را با تعصب طرفداران عرب بر خواطر و انظار ایرانیان گذرانید و ایشان را به فکر شوکت باستانی نیاکان خود افکند!!!
مسئله ایکه در این قسمت باید مطرح شود آن است که این سفارش دهندگان شاهنامه چه کسانی بوده اند و اختیار فردوسی در مورد منابعی که در اختیارش می گذاردند، چه مقدار بوده است؟ باید گفت که فردوسی در سرودن و نظم شاهنامه هم از منابع کتبی استفاده کرده است و هم از منابع شفاهی که راویان بوده اند. اسامی این راویان در خود شاهنامه البته به صورت اسامی مستعار موجود است. چون پیر مرزبان هری، سخن گوی بلخ، شاهوی بیداردل، مهبود دستور، دهقان موبد نژاد و .... اما حدود اختیار فردوسی؛ فردوسی خود از داستانهایی که برایش می گفته اند بی خبر بوده و حتی اختیار تغییر آنها را نیز نداشته است :
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان سر به سر
البته فردوسی یک زیرکی خاصی نیز در این میان به کار برده است و آن اینکه با ذکر مکرر و مشخص منابع اصلی متن و حاملان آنها، خود را از محتوا و متن شاهنامه مبرا کرده است. چرا که فردوسی خود به پوچی و جعلی بودن گفته های خویش ایمان داشته و تنها برای گذران زندگی و کسب درآمد تن به چنین کاری داده بود.
آنچه که معلوم است اینکه، پس از به قتل رسیدن دقیقی، فردوسی که از قضیه شاهنامه سرایی ها خبردار بوده است، در پی یافتن سفارش دهندگان شاهنامه بر می آید و به قول خودش «دوست در یک پوستی» این کار را برای او انجام می دهد و وسایل ارتباط فردوسی را با جمعی که «انجمن» می خواندش، فراهم می سازد. سفارش دهنده پهلوانی دهقان نژاد است که منبع جمع آوری افسانه ها را موبدان سالخورده معرفی می کند و نیز اینکه با جریانات دوران خویش موافق نیست. بدین ترتیب، فردوسی کار دقیقی را که همانا به نظم درآوردن شاهنامه است ادامه می دهد. نکته جالب آنکه قصد فردوسی برای شعر کردن شاهنامه، مقدم بر آگاهی او از متنی است که باید به نظم درآورد و بدین ترتیب پیداست که محرک کسی که در آستانه سرودن شاهنامه، نمی داند چه چیز را باید به شعر درآورد، نمی تواند احساسات میهنی و ادای وظیفه ملی باشد.
مرا گفت کز من چه باید       همی
که جانت سخن برگراید     همی؟
به چیزی که باشد مرا دست رس
بکوشم، نیازت نیارم به         کس
این ابیات، بی هیچ اما و اگری از پیوند رسمی فردوسی با یک مرکز تدوین و تنظیم شاهنامه خبر می دهد. حتی پس از آنکه سفارش دهنده شاهنامه یعنی آن جوان روشن روان و نرم خوی بدست «نهنگ سیرتان» کشته می شود، باز گروهی از زبدگان کار او را ادامه داده و مطالب را پی در پی به نزد فردوسی برای تبدیل شدن به شعر می فرستند.
نکته بسیار جالبی که در شاهنامه و در مورد راویان و گویندگان آن به فردوسی باید بدان اشاره کرد، وجود زنی است ماه روی که فردوسی در اشعارش بدو اشاره دارد. نویسنده کتاب این زن را اولین رابط بین مرکز تدوین شاهنامه با فردوسی می داند و علاوه می کند که : چنین می نماید که [زن] تأثیر مطلوبی بر او گذارده و محرک مؤثری در تشویق فردوسی به شاهنامه سرایی بوده است :
بدان سرو بن گفتم ای     ماه روی
یکی داستان           امشبم باز گوی
مر ا         مهربان یار بشنو چه گفت
از آن پس که با کام گشتیم جفت!!
پس آنگه به گفت ار     زمن بشنوی
به شعر آری این          دفتر پهلوی
و نتیجۀ این به شعر آوردن دفتر پهلوی (البته بعد از کام گیری)، داستان بیژن و منیژه می شود که یکی از زیباترین و کار شده‌ترین بخشهای شاهنامه است. جالب آنکه ابیات بیژن و منیژه، شباهت فراوانی به ابیات دقیقی دارد و چنین می نماید که این ابیات از نخستین سروده های فردوسی برای انجمن شعوبیه بوده اند.
گفتیم که فردوسی هم از منابع کتبی استفاده می کرد و هم از منابع شفاهی. او منابع کتبی خود را چنین می شناساند : نامه باستان، گفته باستان، دفتر، نامورنامه، دفتر پهلوی.
اما اشکالاتی که در شاهنامه موجود است :
اول اینکه اصولا داستانهایی که در شاهنامه نقل می شوند، اصولا داستانهای ایرانی نیستند. به عبارتی دیگر شاهنامه بدلی است از افسانه های چینی، هندی، یهودی و مصری که به خراسان و شرق ایران کشانده اند با نامهای علی البدل. در این داستانها نشانه ها و آثاری از افسانه های مردمان گذشته این سرزمینها چون ایلامی ها، اورارتویی ها و ... وجود ندارد.
دوم اینکه اغلاط تاریخی و جغرافیایی يسیار و صریحی در شاهنامه موجود است. به عنوان مثال :
ـ زال آدمی بوده که منوچهر و نوذز و زاب و کیقباد و کیخسرو و کیکاوس و لهراسب و گشتاسب و پسر خود رستم همه را به خاک سپرده و آخر سر هم سرانجامش معلوم نشده.
ـ شهرناز واَرنواز دختران جمشید، عهد پدر خود و دوره پادشاهی هزارسالۀ ضحاک را به سر برده اند و باز از فریدون دلستانی کرده اند.
ـ در شاهنامه اسکندر را مسیحی می شناسیم.
ـ در شاهنامه پیش از حضرت عیسی با اسقف و سکوبا گفتگو به میان می آید.
ـ در شاهنامه در زمان گشتاسب کیانی، سخن از قیصر روم به میان می آید.
ـ فردوسی به عنوان برکشنده هویت ملی ایرانیان، از ایران نقشه ای در ذهن ندارد. به عبارتی دیگر اصلاً او جغرافیایی برای ایران رؤیایی اش متصور نیست و تنها ارتباط جغرافیایی موجه در شاهنامه فقط شامل خراسان می شود و جالب آنکه در همه جا خراسان را با ایران یکی می گیرد. این مطلب خود می رساند که شعوبیه نه یک نهضت سراسری ایرانی، بل، تجمعی حوزه ای و محلی است. به عنوان مثال مازندران که در شاهنامه زیاد بدان بر می خوریم مکان مشخصی ندارد. گاهی در تهران، گاه در خراسان، گاه در مغرب و گاهی حتی در یمن و مصر است و شاهنامه سازان آن را محل و مأمن شریران، ددان، دیوان و ساحران دانسته اند. حتی در شاهنامه گفته می شود که آمل و ساری در سیستان واقعند. ما این اغلاط محض و خنده‌دار را در شاهنامه منثور ابو منصوری که منبع فردوسی بوده است نیز می بینیم. به عنوان مثال شاهنامه سازان در این کتاب، معنی باختر و خاور را بدرستی نمی دانند و حتی آشنایی هر چند جزیی با جغرافیای جهان ندارند. و جالب تر آنکه امروزه فرهنگ نویسان بسیار می کوشند تا بر این فضاحت عقل و نقل به صورتی سرپوش نهند. مثلاً می گویند که باختر هم معنی شرق می دهد و هم غرب و گاهی نیز شمال!!! والبته این اشکالات و اغلاط کاملا توجیه‌پذیرند چرا که آنچه پیش از ساسانیان در شاهنامه می گذرد (و مشتی اراجبف است) مقدمه مفصلی است برای آماده کردن ذهن خواننده به ورود و پذیرش و باور حشمت و شکوه و عدل و دوستی ساسانیان! بدین ترتیب نه حاملان و گویندگان داستانها به صحت تاریخی مطالب، امکان وقوع، تطبیق جغرافیایی و درستی نامها و موضوعات کاری داشته اند و نه فردوسی که تنها وظیفه اش سرایش شاهنامه بوده است. بدین ترتیب آنانکه با کپی برداری از شاهنامه، کتاب تاریخ می نویسند و یا برای دست و پا کردن صحت اظهار فضلهای تاریخی خود و یا تأیید خلق و خو و دین و منش و کردار  و باور و شاه دوستی ایرانیان، به سؤال و دریافت از فردوسی می روند، نه فقط قصد تحمیق خوانندگان خویش دارند، بل بدین وسیله خود را عضوی از آن محفل و حاملی با همان هدفها، معرفی می کنند.
موضوع دیگری که باید بدان پرداخت اینکه اولاً فردوسی از سرودن بعضی از قسمتهای شاهنامه نارضایتی داشته است و نکوهش خود را مخفی نمی کند. حال آنکه اگر فردوسی خودش به تنهایی سازندۀ شاهنامه بود، می توانست این موضوعاتی را که به نظرش بی محتوا بوده اند حذف کند، کاری که هرگز نمی توانست انجام دهد :
خردمند کاین  داستان بشنود
به دانش  گراید بدین   نگرود
تو بشنو ز گفتار  دهقان     پیر
اگر چه نباشد سخن دل پذیر
خرد هم بدین گفت ها نگرود
مگر نیک معینش   می بشنود
دوم اینکه هر چه از سرایش شاهنامه می گذرد و خصوصاً از میانه به بعد آن، از شوق فراوان فردوسی به وضوح کاسته می شود. این کار دو دلیل می تواند داشته باشد اول آنکه فردوسی خود نیز از سرودن داده های بی سر و ته کارگزاران انجمن به ستوه آمده بود. ثانیاً فردوسی که هدف اصلیش بدست آوردن مال و منال و گذران خوب امور دنیوی است، با درگذشت حامیان اصلی خویش و عدم حمایت مادی دیگر انجمنی ها، آرزوهای خود را از دست یافته می بیند لذا تنها به ناچار به پایان بردن شاهنامه را ادامه می دهد بلکه فرجی حاصل شود.
چنین نام داران  و   گردن   کشان
که دارم در این نامه زیشان  نشان
نشسته  نظاره  من از        دورشان
تو گفتی بُدم پیش         مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبُد   بهره ام
بگفت اندر احسنت شان    زهره ام
سر بدره های کهن ، بسته        شد
وزان بند، روشن دل ام  خسته شد.
فردوسی با سرودن این ابیات، نارضایتی خود را بیان می دارد و سپس از کسانی می گوید که پیش تر از او حمایت می کرده اند :
علی دیلمی، بودلف، ابونصر وراق، حسین قتیب.
حسین  قُتیب        است ز آزادگان
که از من نخواهد     سخن رایگان
از اویم خو رو پوشش و  سیم و زر
از او  یافتم  جنبش   و  پای    و پر
*     *     *
سی و پنج     سال از سرای سپنج
بسی     رنج بردم به       امید گنج
چو بر باد    دادند              رنج مرا
نبد حاصلی    سی          و پنج مرا
کنون  عمر  نزدیک     هشتاد شد
امیدم  به یکباره            بر باد شد
پیوسته رسم بود که مؤلف در پایان کار خود به حمد الهی بپردازد، از اجر اخروی و از ارزش معنوی سخن گوید نه اینکه بدین صراحت از بر باد رفتن عمر و از دست دادن گنج سخن گوید!
و اما پایان کار شاهنامه و فردوسی :
اتمام کار شاهنامه همزمان است با اتمام کار شعوبیه و ساخته شدن کار آنها بوسیله سلطان محمود غزنوی.
فردوسی در پایان عمر بی پناه و تنها می شود و کتابش را که که به سفارش شعوبیه به امید دست یافتن به گنجی سرشار ساخته بود، خریداری دیگر نمی یابد. دلیل اینکه ارتباط فردوسی در اواخر کار با انجمن شعوبیه قطع شده بود این است که اولاً فردوسی در بازگویی از سلاطین سدۀ آخر ساسانی دچار شتاب می شود. حال آنکه با توجه به متأخر بودن این دوران به فردوسی، باید که توضیحات بیشتری درباره این دوره در شاهنامه می یافتیم. دوم اینکه دیگر خبری از راویان اخبار که فردوسی در تمامی مقاطع شاهنامه از آنها یاد می کرد، وجود ندارد و این خود فردوسی است که به نقل حوادث می پردازد، آنهم با چه شتابی!!
کنون گر کند مغزم اندیشه گرد
بگویم جهان جستن      یزدگرد
فردوسی خود به موضوع برافتادن شعوبیه اشاره دارد و آرزو می کند که ای کاش حسين قتیب باز برای دستگیری از او می آ مد :
همه کار باشد سر اندر  نشیب
مگر دست گیرد  حسين قتیب
بدین ترتیب کار شعوبیه ساخته می شود و سلطه سلطان محمود غزنوی بر تمام خراسان سایه می افکند و برای فردوسی چاره ای نمی ماند بجز اینکه با دستکاری در متن شاهنامه، آنچنانکه مورد پسند سلطان محمود واقع شود، آن را به پیشگاه سلطان ترکان (همانها که در سرتاسر کتابش از بهتانها، شکست ها و خوار شمردنها امانشان نداده است) تقدیم دارد. پس اینکه می گویند فردوسی شاهنامه را به امر سلطان محمود غزنوی آغازید و سرانجام نیز با بد عهدی او مواجه شد، به تصریح حبیب یغمایی بیهوده و بی دلیل و سند است :
بپیوستم این   نامه     بر نام او
همه مهتری  باد        فرجام او
که باشد به پیری  مرا دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
خود فردوسی در ابیات بالا به موضوع تقدیم داشتن شاهنامه به سلطان محمود غزنوی اشاره دارد و هدفش را نیز دستگیری محمود از خودش از لحاظ مادی و دنیوی اعلام می دارد.
مطلبی را که باید بدان اشاره کرد آنکه، متأسفانه ما از ویرایش اول شاهنامه چیزی در دست نداریم و آنچه که امروزه در دست ماست ویرایش دوم آن است که فردوسی آن را برای تقدیم به پیشگاه سلطان تاج و شمشیر محمود غزنوی آماده کرده است و معلوم نیست که فردوسی پیش از ویرایش دوم، در مقدمه شاهنامه به جای محمود، آنرا به چه کسانی تقدیم کرده بود!
بدین ترتیب فردوسی شاهنامه را به پیشگاه سلطان می برد، ولی محمود که هم از سفارش دهندگان اصلی شاهنامه بی خبر نبوده است و هم اینکه مطالب موجود شاهنامه با اعتقادات ملی ـ دینی او مغایرت داشتند، با بی اعتنایی کامل فردوسی را از خود می راند و بدین ترتیب تیر فردوسی به سنگ می خورد. پس از آن فردوسی ترک دیار کرده، سوی بغداد می رود و در آنجا منظومۀ «یوسف و زلیخا» را که توبه‌نامه سرودن شاهنامه است و متأسفانه بر خلاف شاهنامه که در هر جا و مکانی به جا و بی جا به نیکی یاد می شود، در پس پرده ای از اوهام و شک ها نهفته است، می سراید.
افسوس که آن بزرگ مرد، توان سخنوری خود را به محفلی فروخت که مسیر نادرست را پیمودند، هویت، هستی، دین مردم خاورمیانه را به بازی گرفتند و اسناد مهم ترین و معتبر ترین دوران بر آمدن دوباره اقوام و ملت های ایران را چنان در هم ریختند که هنوز هم دوست از دشمن نمی شناسیم. اعتبار اولیه و اصلی خویش گم کرده ایم و به افسانه ها و افسونهای دست‌ساز شعوبیه دل خوشیم.
روشنفکران دوران پهلوی با اشاره یهود (در پوسته استعمار انگلیس) چنان با استناد به جعلیات شعوبیه و یهودیان آنزمان، تاریخ و هویت ملل این سرزمین را تحریف کردند که بازسازی و درست سازی آنها سالهای طولانی وقت می گیرد. موضوع جالب آن است که در حدود هزار سالی که از بوجود آمدن شاهنامه می گذشت هیچ سخنی و اثری از فردوسی و شاهنامه در بین مردم نمی بینیم و تا این اواخر می توان گفت که شاهنامه به درستی به ورطۀ فراموشی سپرده شده بود، ولی چه سود که شعوبیان تازه به دوران آمده‌ای چون پورداوود، دشتی، تقی زاده و ... با هدف مخالفت با اسلام و ملل این سرزمین با بر کشیدن شاهنامه و گرفتن هزاره برای فردوسی و ایجاد بنیاد شاهنامه فردوسی و بازسازی قبر او آنهم درست به شکل قبر به اصطلاح کوروش کبیر، توانستند تخم نفاق و تفرقه را در این سرزمین بکارند و بدین وسیله به اهداف اربابان خود دست یابند.
افسوس که امروزه نیز به پسند مسائل سیاسی بار دیگر شاهنامه را ابزار بازی های روشنفکری خویش می انگارند و فردوسی را به راهی می کشانند که به گواه مقدمه منظومه «یوسف و زلیخا» خود از پیمودن آن بسیار می نالید.
منبع : «پلی بر گذشته ـ ناصر پورپیرار ـ نشر کارنگ ـ 1380 چاپ اول»
این نوشته در شماره های 294 و 295 نشریه نوید آذربایجان به چاپ رسیده است.

توبـــــــــــــــه نامــــــــــــه فردوســـــــــــی

ابولقاسم منصورابن حسن فردوسی مشهور به ابوالقاسم فردوسی درسال 329 ه.ق در روستای پاز از توابع طوس متولد شد.در سال 400 ه.ق شاهنامه را به اتمام رساند وبالاخره درسال 416 ه.ق در 87 سالگی دیده از جهان فرویست.آرامگاه کنونی وی درسال 1313 ش. در محدوده باغی که او را دفن کرده بودند ، درنظر گرفته شده است.او دهها سال در دربار سلاطین غزنوی مورد لطف دربار بود وسلطان محمود غزنوی بنا به ذوق شاعری وروح حماسی فردوسی،پیشنهاد سرودن دیوانی حماسی را به ایشان داد با این شرط که سلطان محمود به ازای هر بیتی ازآن یک دینار طلا به فردوسی بدهد.او 35 سال تلاش کرد ومثنوی عظیم از تاریخ ایران کهن مربوط به قبل از اسلام گردآوری نمود.او شاهنامه را با الهام از شاهنامه منثور ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق فرمانروای طوس به رشته نظم درآورد.ضمن آنکه قبل از ایشان نیز داستانهای حماسی شاهان ایران منظوم شده بود که از آن جمله می توان به منظوم شاعری کهن بنام ابوالمؤید بلخی و یا مسعودی مروزی و دقیقی طوسی اشاره داشت.بعد از فردوسی نیز دهها شاعر برجسته به سرودن شاهنامه اقدام کردند اما ناکام ماندند.فردوسی35 سال به سرودن شعر پرداخت و60 هزار بیت مثنوی به نظم درآورد.به امید 60 هزار دینار زرین از سلطان ، دیوان سترگش را به سلطان پیشکش کرد وحتی اوایل آنرا شاهنامه سلطان محمود غزنوی نام نهاد.سلطان محمود با خواندن اشعاری از این دیوان سترگ نا خرسند شد اما ارزش حجمی شاهنامه را فراموش نکرد وبجای دینار زرین، درهم سیمین بدو داد. فردوسی نیز که امیدش را از دست داده بود ،قهر گونه دربار را ترک کرده واشعاری دشنام گونه تحت عنوان هجونامه را خطاب به سلطان محمود سرود. “برتلس” می گوید((فردوسی با دیدن فروپاشی تمام آرزوها وبرباد رفتن تمام وعده ها ،اشک از چشمانش سرازیر شده واز قهرمانی که خود آفریده بود ،نفرت به دل می گیرد)) . فردوسی برای جبران مافات، اشعاری از مدح امام علی (ع) را به شاهنامه اضافه کرد تا آنرا به حاکمی دیگر که شیعه بود داد و او نیز با آغوش باز پذیرا شد وانعامش بخشید.فردوسی نیمی از عمر سپری شده اش را روی منظم کردن شاهنامه گذاشته بود.حال با استقبال سرد و شاید متقابل دربار مواجه شده بود.دیگر سپیدی بجای سیاهی نشسته بود وواپسین سالهای عمرش را سپری می کرد.عمر او از هفتاد سال گذشته بود و بخاطر غافل شدن از آخرت وسرودن ملحمه های افسانه ای بجای حماسی های دینی پشیمان شده بود.سالهای واپسین عمر او به بیزاری  از دنیا وسیر و سفر تعلق داشت.پیش شعرا وعرفا میرود تا چاره ای جوید.تا اینکه در سفر عراق در شهر بغداد با “ابو علی حسن بن محمد ابن اسماعیل” درد دل می کند و او به فردوسی پیشنهاد می کند که داستانی از قرآن را منظوم نماید تا آذوقه آخرت گردد.فردوسی از این پیشنهاد استقبال کرده واثر بی نظیر “یوسف وزلیخا” را در اواخر عمرش به رشته نظم در می آورد.فردوسی داستان یوسف وزلیخا را با الهام از قرآن در قالب 6400 بیت منظوم می کند.یوسف و زلیخای فردوسی پس از هزار سال غربت،برای نخستین بار در سال 1889 توسط “هرمان اته” خاورشناس وادیب آلمانی رسما به جهانیان معرفی گردید.100 سال بعد این اثر توسط دکتر صدیق به ایرانیان معرفی شد.ولی گویا رازی که نباید فاش میشد ، برملا شده بود.غالب ادیبان ما از معرفی این کتاب به عامه مردم به خشم آمدند وچونان آب در خوابگه مورچگان ریختن همه به سراسیمه افتاده ودست به توجیه وتخریب وتنبیه وتمسخر این اثر کهن شدند.تنها بدین خاطر که چند بیت اول این شاه اثر، به اضهار پشیمانی فردوسی از سروده های ماضی وتوبه ایشان مربوط است.هم اکنون 24 نسخه از این اثر بی نظیر پس از هزار سال از دست یازی کوته فکران در امان مانده وچون گوهری از آن پاسداری می شود.   آری .فردوسی پس از 70 سال واندی توبه می کند واز تخم نفاق افکنی، تحقیر ترکها ،افسانه و رویا تراشی وغافل شدن از آخرت پشیمان شده ودست به دامن خدا می برد و   داستان قرآنی یوسف و زلیخا را ضمن اتابه وتوبه  نسبت به گذشته     می آغازد:
بگفتم    درو   هر  چه  خود    خواستم
ز  هر   گونه ای  نظم           آراستم
همی    کاشتم   تخم   رنج     و    بزه
اگر   چه  دلم  بود   از  آن       بامزه
زبان     را  و   دل  را   گره   بر    زدم
از  آن تخم کشتن پشیمان     شدم
سخن  را  به  گفتار       ندهم    فروغ
نگویم   کنون  نامه های         دروغ
که    آمد  سپیدی  به    جای     سیاه
نکارم  کنون تخم   رنج  و       گناه
مرا  زان  چه؟ کو  ملک  ضحاك  برد؟
دلم  سیر گشت  از  فریدون    گرد
ز    کیخسرو     و   جنگ     افراسیاب
ندانم  چه خواهد   بدن  جز    عذاب
ز  من   خود  کجا  کی  پسندد   خرد؟
برین  می سزد   گر بخندد      خرد
جهاني   پر   ز   نام    رستم      كنم؟
كه  يك  نيمه  عمر  خود    كم كنم
هم از گیو و طوس و  هم  از پور   زال
دلم گشت  سیر  و  گرفتم       ملال
دگر  نسپرم   جز    همه  راه    راست
کنون  گر  مرا  روز  چندی   بقاست
دلک  سیر   شد   ز   آستان      ملوک
نگویم     دگر   داستان          ملوک
دوصد زان نیارزد به یک مشت   خاک 
که  آن  داستانها  دروغ  است  پاک
 
مداخله يهوديت در سير تاريخ و سياست ايران
يهوديان از قرون متمادي در ميان جوامع مختلف زندگي كرده اند و به دلايل عديده كه بر من پوشيده مي باشد داراي قدرت فوق العاده مادي بوده اند. و تقريباً در تمام جوامع داراي كسبه ، پزشكان و ديپلمات هاي قوي بوده اند. يهوديان در تمام منازعات قديم و جديد دنيا صحنه گردان يا حداقل يكي از طرفهاي ثابت و اثر گذار منازعات بوده اند . كسي نمي تواند اثر دين اين قوم را بر ديانت هاي ابراهيمي رد كند . خيلي ها معتقدند مسيحيت و اسلاميت نسخه هايي از يهوديت مي باشند. انجيل مسيحيان شامل دو قسمت عهد عتيق و عهد جديد مي باشد كه عهد قديم همان تورات مي باشد. از ابتداي اسلام نيز رقابت بين يهوديان و مسلمانان پيوسته وجود داشته و تاكنون نيز ادامه دارد . تقريباً همه پيامبران بجز پيامبر اسلام يهودي بوده اند. اكنون قدرت سياسي  و اقتصادي و نظامي دنيا بدون شك در اختيار  آمريكا و كشورهاي اروپايي مي باشد و همه مي دانند كه پشت پرده تمام اين قدرت ها به نحوي در اختيار يهوديان قرار دارد. يهوديان در ادوار مختلف تاريخي مورد تضييقات و كشتارها و اسارت  قرارداشته اند و تقريباً در بين  تمام ملل محبوبيت چنداني نداشته اند .مصائب مختلف ، قدمت و تجربه تاريخي اين ملت آنها را شديدا مدير و منسجم بار آورده است. به هر روي بررسي اقدامات و مداخلاتي كه اين قوم در كشور ما انجام داده بسيار حائز اهميت مي باشد و طبيعي است كه جمع آوري تمام اين اطلاعات در يك مقاله يا حتي در يك كتاب غير ممكن است . در اينجا سعي خواهم نمود به اختصار فقط و فقط عناوين مهم را ذكر كنم و انگيزه ام در نوشتن اين مقال نوشته اي بود كه در سايت دكتر مهدي خزعلي خواندم كه علي رغم مختصر بودن بسيار تكان دهنده مي باشد. بنابراين ابتدا اصل مطلب آقاي دكتر مهدي خزعلي فرزند آيت الله ابولقاسم خزعلي عضو شوراي نگهبان را با هم بخوانيم :
یک چیزی همیشه فکر من را به خود  مشغول می کند و روزی راجع به اون تحقیقمی کنم،  چرا قدرت بازار در موتلفه جمع است و چگونه است که رهبر موتلفهیهودی زاده است و فامیلی خود را به عسگر اولادی مسلمان تغییر داده است ؟ به گونه ای از اقتصاد اسلامی دفاع می کند که پیر و برنا، نه تنها ازاقتصاد اسلامی، بلکه از دین می گریزد !!
در قم آنکه بیشتر دم از اسلام و ولایت می زند و دست همه مراجع را در تعصب دینی بسته است و آن چنان تئوری حکومت اسلامی سر می دهد و بر طبل تحجر می کوبد،  که دین و آیین محمدی در نظر مردم ناخوش آید ! و تمام دین گریزی مردم از قرائت دینی اوست،  حتی دین روحانیت مبارز را قبول ندارد، خود را آسمانی می داند و همه را زمینی !!  باز به حسب و نسب که برمی گردیم به اجداد یهودی می رسیم !!
در افغانستان، طالبان چهره ای زشت از اسلام عرضه می کنند،  و رهبرانطالبان و القاعده در امریکا و با پول آزانس های یهود تربیت و تجهیز میشوند !!
اخیرا شنیدم احمدی نژاد هم که دست کمی در تظاهرات افراطی دینی از آنان ندارد، از خانواده ای یهودی تبار بوده است ،  نگاهی به صفحه توضیحات شناسنامه او بیاندازیم تا تغییر فامیلی از " سبور چیان" به احمدی نژاد را دیده و ریشه خانواده سبورچیان در آرادان را بررسی کنیم!! اگر حقیقت داشته باشد ، حلقه قدرت ، ثروت  و روحانیت در نسل قوم یهود در ایران تحکیم شده است !
نگاهی به سابقه خانوادگی طراح مسئله هولوکاست بیاندازیم، همان مسئله ای که موجب مظلوم نمایی اسرائیل شد، مسئله ای که برای اولین بار در شورای امنیت ایران، به نفع اسرائیل محکوم شد، مسئله ای که اروپارا علیه ایران متحد کرد، بهتر است نظام اسلامی به حسب و نسب مادری او و محل رشد و نمو او بیشتر دقت کند، شاید رئیس جمهور در این موضوع بازی خورده باشد !
من صاحبخانه ای دارم یهودی، که فامیلی خود را عوض کرده است و یکفامیلی صد در صد اسلامی به معنای دوستدار خداوند یکتا برگزیده است، انتخابفامیلی عربی و اسلامی برای حفظ اموال بوده است، او در جلسات آنقدر از علی (ع) و حب علی(ع) می گوید و به نام علی قسم می خورد که من گاهی احساس میکنم دارد به ریش من می خندد و امام مرا به سخره می گیرد! به او می گویم : نمی خواهد بنام امیر مومنان سوگند یاد کنی ، تو به موسی ابن عمران (ع) سوگند بخور کافی است چون من به پیامبر شما ایمان دارم و نیازی نیست ازامام ما خرج کنی که به او ایمان نداری! در این دو سال و اندی که مستاجراویم در جلسات ، بیش از پدرم که خود را وقف علی (ع) کرده است، او ازعلی(ع) گفته است!!!)
نمی دانم یکی تاکید دارد که عسگر اولادیمسلماناست ، دیگری اصرار دارد ازنژاد احمداست، و صاحبخانه ما " کشریم" را رها کرده و می گوید "محب یکتا " ست، آن یکی هم که آسمانی وچراغ هدایتاست ! خدا را شکر که هنوز هیچ کدام ادعای سیادت نکرده اند !  یادش به خیردر سفری که در زمان صدام ملعون به عتبات داشتیم، در یکی از رواق های حرمحضرت ابوالفضل(ع) بر روی دیوار با کاشی کاری شجره نامه صدام نصب شده بودکه به امیر مومنان می رسید!!!
ملاحظه فرموديد! واقعاً پشت آدم مي لرزد!ولي وقتي بيشتر در تاريخ عقب مي رويم ديگر زبانمان هم بند مي آيد . براي درك بهتر موضوع لطفاً همراه نگارنده به يك سفر عبرت آموز در تاريخ بياييد:
ا0سقوط بابل و ظهور هخامنشيان :
مردخاي ثروتمند و زيرك در اسارت بخت النصر در بابل با استفاده از كلني هاي يهودي پراكنده در تمام دنيا در فكر شكستن يوغ بردگي قوم يهود و ازادي است . فرستادگان او در استپ هاي يخ زده سيبري قوم وحشي و جنگجوي پارس از نژاد اسلاو را  كشف و طي نقشه دقيق و اعجاب آور از دربند (همان جايي كه در شمال باكو قراردارد و بعد ها اسكندر مقدوني، سد سكندر را در مقبل تهاجم اسلاو ها احداث كرد) عبور داده و بعد از ويراني بابل، بر فلات ايران مسلط نمود . مردخاي براي تسلط همه جانبه بر هخامنشيان دختر زيباي خود استر را ملكه كوروش كرد و بدين ترتيب شاهان بعدي همه از تركه يهود بوجود آمدند. تسلط يهود در اين سلسله به حدي بود كه نافرماني و اقدامات كمبوجيه و برديا با كودتاي خونين جواب داده شد كه منجر به ظهور داريوش گرديد. بلافصله پس از سقوط بابل يهوديان با استفاده از سپاه كوروش دست به قتل عام ملل فلات ايران زدند كه اين واقعه در تاريخ بنام پوريم مشهور است. در اين قتل عام به گواهي كتيبه كوروش سي ملت و قوم از صحنه گيتي پاك شد .اين واقعه را همه ساله يهوديان بنام عيد پاك يا پوريم مصادف با عيد نوروز جشن مي گيرند.
02بعد از تسلط اسلام و اعراب و بخصوص در اثر اقداماتي كه امويان در جهت سيادت اعراب بر غير اعراب انجام دادند مقاومت هاي نظامي از قبيل قيام بابك در آذربايجان اتفاق افتاد كه تلفات بسياري در برداشت.
بنابراين يهوديان و شاهزادگان ساساني از تجربه اي كه اندوخته بودند به صورت مكارانه و موزيانه بهره جستند و خراسان را به مركز نهضت شعوبيه(اول) تبديل كردند. شعوبيه با صرف پول و زمان بسيار توانست ضمينه فكري مساعدي را پايه ريزي كند كه تاكنون ادامه دارد . اولين پروژه شاهنامه بود كه به ترتيب توسط شش شاعرسروده شد كه آخرين آنها فردوسي بود كه با دريافت سي سال حقوق شاهنامه را نوشت. اما پس از پايان كار رها شد و در اثر تنگدستي پس از سي سال سوختن عمرش به بهاي شاهنامه، توبه نامه يوسف و زليخا را نوشت .پروژه بعدي تهيه فهرست ابن نديم بود كه در آن فهرست هزاران كتاب نام برده شده كه گويا قبل از اسلام نوشته شده اند در حاليكه حتي يك برگ از آنها باقي نمانده است.(البته كتابت ميخي و زبان پهلوي آنقدر چلاق و الكن بودند كه نوشتن چند سطر نوشته هم تقريباً غير ممكن بوده چه رسد به نوشتن كتاب در موضوعات مختلف).در قدم بعدي شعوبيه در صدد احياي زرتشتي گري برخاست و اولين نسخه اوستا چند قرن بعد از اسلام نوشته شد.به اين ترتيب پايه هاي تفكر پان فارسيسم و برتري جويي ايراني ريخته شد.البته تسلط سلسله هاي متعدد تورك در جغرافيايي كه اينك ايران ناميده مي شود اجازه ابراز وجود از اينها را گرفت.بعد از انتقال پايتخت توسط شاه عباس صفوي از آذربايجان به اصفهان ،نهضت شعوبيه دوم ،بعد از محو تسلط قزلباش ها توانست شيعه بكتاشي شاه اسماعيل را به شيعه دوازده امامي تبديل كند و دور دوم ورود نشانه هاي يهوديت در اسلام شروع شد.(براي مطالعه بيشتر بنگريد به سلسله كتاب هاي ناصر پور پيرار (دوازده قرن سكوت)
03پس از جنگ جهاني اول و سقوط امپراطوري عثماني ،انگليسي ها تصميم گرفتند به تسلط تركها در ايران پايان داده و با ساخت فرهنگ و تمدن و تاريخ جديد ودر واقع با اختراع تاريخي جديد بر پايه تعليمات تورات پيوستگي تاريخي ايران با ملل اطراف را از بين ببرند. سيل شرق شناسان آلماني آمريكايي ، فرانسوي و حتي روسي به ايران سرازير شد و شروع به كشف تخت جمشيد و نقش رستم و غيره و غيره كردند وتا توانستند تاريخ قبل از دوهزارو پانصد سال را معدوم يا مخفي كردند .و در عوض افسانه هاي با شكوه از كر و فر باستاني ساختند .جالب اين است كه تمام اين شرق شناسان از قبيل گريشمن و هرتسفلد و دياكانوف و ديگران يا خود يهودي بودند يا همسرانشان.اولين كنگره فردوسي شناسي در اين زمان برگزار شد.امثال ملك الشعرا بهار ،شهبازي ،پير نيا ،باستاني و ديگران نيز از روي اينها رو نويسي كردند و آش شله قلمكاري را پختند كه همه مي بينيم كه كام همه را تلخ و تلخ تر كرده است . . براي درك بهتر موضوع بفرماييد با هم نوشته ديگري از دكتر خزعلي از سايت خود ايشان را مرور كنيم:
آنوسی ها ! ( یهودیان مسلمان نما (
وجود یهودیان مسلمان نما (آنوسی) در میان همه طبقات جامعه به خصوص اقشارتاثیر گذار ، سیاستمداران، فرهنگ سازان، روحانیون و پزشکان، دقت و هوشیاریبیش از پیش ما را می طلبد !
آنوسي کیست؟
آنوسی یک کلمه عبری است و به یهودیانی اطلاق می شود که به هر دلیل،داوطلبانه یا به اجبار، تظاهر به اسلام می کنند، و تغییر دین آنها ظاهریاست، بعضی از آنوسی ها در اروپا تظاهر به مسیحیت می کنند و به مسیحیانصهیونیست مشهورند !
آنها در ظاهر مسلمانند، نماز می خوانند ، روزه می گیرند، حج میروند و خمس و زکات می پردازند، اما کنیسه های زیر زمینی خود را دارند !
آنوسی ها برای جلب اعتماد مردم به هر لباسی در می آیند، در صورتامکان به حوزه های علمیه می روند و تحصیلات حوزوی خود را تا بالاترینمدارج پی می گیرند!   بعضی به دنبال طب می روند و در کسوت پزشک تاثیراتمهمی می گذارند! به نظر می رسد لغت حکیم برای طبیب ، برداشتی از لغت خاخامبه معنای دانا و دانشمند است ، و باز تخصص اصلی یهودیان یعنی اقتصاد وبازار ، پایگاه اصلی آنوسی ها است!   در آن پایگاه نیز ارتباط تنگاتنگ باحوزه و روحانیت در دستور کار آنان است ، برخی ادعا می کنند از اولادپیامبر و سیدند!  ( علاقمندان به آشنایی با علمای آنوسی می توانند به کتاب " فرزندان استر " رجوع کنند )  از مشاغل مورد علاقه آنان موسیقی و سیاستاست !
آنوسی ها تظاهر شدید به تدین دارند ، حتی المقدور زندگی ساده وفقیرانه همراه با مظلوم نمایی و ترحم دارند، با این روشها راه را برای کسباعتماد و قدرت در جامعه اسلامی باز می کنند، پله های ترقی را طی کرده و درصورت رسیدن به قدرت حتی المقدور از آنوسی ها به عنوان همکار وکارگزاراستفاده می کنند ، بدین ترتیب هرم قدرت خود را روز به روز قوی ترمی کنند و به هدف نهایی که ضربه زدن از درون به مسلمین است نزدیکتر میشوند!  با پنهان کاری دقیق کمتر کسی به هویت یهودی آنان پی می برد!
مهمترین حرفه آنان که نبض اقتصاد را در دست دارد و می تواند حامیقوم یهود باشد و در صورت لزوم خون مسلمین را در شیشه کند، بانکداری و رباخواری است ، آنان با این بنگاههای اقتصادی دست یکدیگر را گرفته و توانمسلمین را می کاهند!  اگر به سیاستهای کلان اقتصادی دست پیدا کنند بانکهایمسلمین را به ورشکستگی و بانکهای خود را فربه می سازند، گاهی سیاست گذاریاحمقانه ای میکنند اما در بطن آن نابودی بانک های اسلامی و شکست اقتصادکشورهای اسلامی است !
قطعا تصديق مي كنيد كه موضوع پيچيده تر و حساس تر از آن چيزي است كه تصورش را بكنيم.
تبيين نهضت شعوبيه 
(اين مقاله توسط هواداران شعوبيه نوشته شده و عينا ًدر اينجا در معرض قضاوت خوانندگان محترم قرار داده شده است)
گرچه در اكثر منابع تاريخي از شعوبيه بعنوان نهضت ياد نمي كنند ، ليكن محتواي شعوبيه و نيروهاي سياسي آنها دلالت بر نهضت بودن آن دارد . نخستين حزب در تاريخ ايران بعد از اسلام شعوبيه بود . حزب شعوبيه متشكل بود از اشراف و فئودالها و نخبگان و خردمندان ايراني به مثابه نيروي ملي كه در راس ديگر نهضتها ، با تسلط سياسي اعراب و ديگر بيگانگان متجاوز بعدي مبارزه مي كرد . از جمله مواردي كه باعث پيدايش حزب شعوبيه گرديد مي توان به موارد زير اشاره كرد :
غرور بربري و خود برتر انگاري ، قتل و غارت سرداران عرب ، ماليات سنگين و مالياتهاي سرانه (جزيه) از هل ذمه ، موالي شمردن ملل ديگر كه بمعني اسيران و بردگان آزاد شده بود و تصرف نيمي از كارمزد آنان ، كنيز شمردن خواهران و مادران موالي و غيره .
ابوالفرج اصفهاني مي نويسد : وقتي زني عرب با مردي از موالي ازدواج كرد حاكم مدينه ماموري فرستاد و آن زن را مجبور كرد تا از شوهرش طلاق بگيرد . سپس دستور داد به آن مرد دويست تازيانه زدند تا بمرد (1).
شايد بتوان از قتل عمر بدست ابولولو (فيروز) ، بعنوان نخستين توطئه سياسي اين حزب نامبرد . گرچه پس از قتل عمر ، چند تن از سرداران معروف ايراني مثل هرمزان به تقاص خون خليفه كشته شدند ، ولي اثرات كشتن عمر لزوم هر چه بيشتر تشكل شخصيتهاي ايراني را اشكار كرد . بهمين علت سازمان اوليه شعوبيه به تلافي كشته شدن هرمزان و ايرانيان ديگر و يورش اعراب به ايران تخم كينه عمر را در دل ايرانيان در طي قرنها پروراندند  .
بنظر مي رسد نهضت شعوبيه پس از بر سر كار آمدن بني اميه اولين تشكل خود را سازماندهي كرده بود . بطوريكه از تاريخ بر مي آيد ، نخستين جامعه اي كه با نظرات معترضانه بعنوان مخالفان بني اميه  سربرداشتند ، اهل تسويه نام داشتند كه اين نماد دلالتي بر حزب مخفي شعوبيه دارد .حزب تسويه براي رسوا كردن اعراب و خواستهاي جاه طلبانه آنان ، عقايد و انديشه هاي خود را موافق با بعضي آيات قرآن ساخته ومي گفتند :( مطابق حديث نبوي عرب هيچ برتري نسبت به عجم ندارد مگر به پرهيزكاري ) . يا به نقل از قرآن مي گفتند :
(اگرمردم از زن و مرد بوجود آمده اند و به ملت ها و اقوام منشعب شده اند از براي كسب معرفت از يكديگر است و گرنه هيچ يك نزد خدا برتري ندارد مگر به تقوي (2) .
حزب شعوبيه علاوه بر شهرت اهل تسويه(برابري) بنام اهل تفضيل(برتري) نيز معروف بودند ، و آشكارا زبان به طعن و لعن اعراب گشودند.
آنها استدلال مي كردند : در سوره حجرات آيه 12 آمده كه : خدا با مقدم شمردن شعوب يعني مردم متمدن به قبايل چادر نشين ، ايرانيان را برتر از اعراب خوانده است . بدين ترتيب برتري اعراب را مخالف نص صريح قرآن مي دانستند (3) .
شعوبيان بمنظور براندازي بني اميه از اعرابي كه ناراضي بودند نيز حمايت مي كردند و همچنين شيعيان بني هاشم را نيز مورد حمايت قرار مي دادند .
قيام ملي ايرانيان به سرداري ابومسلم و شكست اعراب و انقراض بني اميه را بايد نتيجه همين نهضت دانست . اگر بزرگان ايران براي براندازي بني اميه  از بني هاشم و سپس براي براندازي بني عباس از علويان حمايت مي كردند ، بدين دليل بود كه خود را علاقمند به دين و پيامبر نشان دهند تا  بتوانند در لقاي آنان و فارغ از سلطه عرب حكومت كنند .
از مهمترين نشانه هاي پيشرفت شعوبيه ، از بين رفتن تعصب خلفاي عباسي نسبت به ايرانيان بود كه ديگر خود را برتر از ايرانيان نمي پنداشتند و صاحب مقامان و بلند پايگان ايراني ، خلفا را تحت نفوذ خود گرفته و كشورها را به راي خويش اداره مي كردند .
مسعودي مي نويسد : ابوجعفر منصور خليفه عباسي خطاب به ايرانيان مي گفت : شما شيعه و يار و ياور ما هستيد و دولت ما بواسطه شما منتشر  گرديد(4) .
جاحظ مي نويسد : دولت بني عباس ايراني و خراساني و دولت بني اميه عرب بدوي بود (5) .
جهشياري مي نويسد : نعيم بن حازم ، يكي از بزرگان عرب در حضور مامون با فضل بن سهل مناقشه كرد و گفت : تو مي خواهي دولت را بني عباس به اولاد علي منتقل كني و دوره اكاسره و امپراطوري ساسانيان را تجديد كني (6) .
در سال 198 هجري سپاهيان مامون كه همه ايراني بودند ، به سرداري  طاهر حسين به بغداد حمله كرده آنجا را گشودند و محمد امين  را كشته سرش را به خراسان براي مامون فرستادند و اين پيروزي  در حقيقت  غلبه ايرانيان بر اعراب بود (7) .
ابولفرج اصفهاني مي نويسد : طاهر حسين آنقدر ضد عرب بود كه به علان شعوبي به پاداش نوشتن كتابي در مثالب و معايب عرب سي هزار دينار بخشيد (8) .
شعوبيه بدودسته تقسيم مي گردد : اول ملي ها كه از طبقه طبقه ممتاز يا وابسته به آن بودند و با احساسات وطن پرستي با نفوذ سياسي خلافت مبارزه مي كردند و به نفوذ در دستگاههاي  خلافت  و بيرون آوردن آن از دست  اعراب معتقد بودند .
 دوم گروه تحصيل كرده ها و خردگرايان طبقه متوسط كه بواسطه اظهار عقايد فلسفي زنديق خوانده مي شدند و در مبارزات شدت عمل نشان مي دادند .
شعوبيان دسته اول كه محافظه كار بودند ، هر نهضت ضد عرب و ملي را تاييد مي كردند و مرم و شيعيان را با ذكر فجايع بني اميه و كشته شدن حسين بن علي و زيد بن علي و ذكر قتل ناجوانمردانه ابوسلمه خلال و ابومسلم بدست بني عباس بر ضد خلافت و اعراب تهييج مي كردند.
شعوبيان دسته دوم با آنكه با اسلام موافق نبودند و يا دست كم با آن مخالفتي نداشتند ، ولي بخاطر مصالح ملي و برانداختن بني اميه و بني عباس و بازگرداندن ايران به عظمت خود از لحاظ ديني با مردم اشتراك داشتند .
حزب شعوبيه  در مراحل ابتدايي تبليغات خود را بر اساس اسلام پيش مي برد  و اعضاي آن دم از مساوات مي زدند . هنگامي كه طرفداران زيادي پيدا كردند و تا حد امكان زمام دولت عباسي را بدست گرفتند ، بناي  سخن از شناخت برتر و مخالفت با اسلام را گذاشتند . بهمين علت آنهايي كه معتقد بدين بودند ، از ياري آنها امتناع  ورزيدند و به آنها  برچسب الحاد زدند .
جاحظ بصري درباره شعوبيه مي نويسد : شايد دشمني مردم با آنها ناشي  از تعصب باشد زيرا تمام كساني كه در اسلام شك برده اند ، از روي عقايد شعوبيه مي باشد چرا كه هر كس از كسي متنفر باشد ، از آنچه كه به وي هم منتسب است متنفر مي گردد . از عرب متنفرند از        جزيره العرب نيز بيزارند و با اين تنفر كه روز به روز شدت مي يابد ، از اسلام خارج مي شوند زيرا دين اسلام به عرب منتسب است (9).
حزب زنديقان شعوبي :
خود برتر انگاري شعوبيه كه از منش اشرافي آنان ناشي مي شد ، مشابه با همين خصلت زشت در بني اميه بود كه قواي نيروي شعوبيه را بتحليل برد كه  نتيجه آن كاهش نفوذ در اعراب و ايراني ها بود .
حزب تندرو زنديقان شعوبي از زمان خلافت مهدي وسعت يافت و اين خليفه  براي  برانداختن آنها كوشش بسيار كرد . طبري مي نويسد : روزي خليفه مهدي به اتاق موسي پسر خود وارد شد و يكي از زنديقان را ديد كه نزد او نشسته . بيدرنگ فرمان داد تا آن زنديق را از خانه پسرش بيرون كنند و سر از تنش جدا كردند و او را به دار آويختند آنگاه  پس از بدگويي فراوان از زنديقان به پسرش گفت : تو بايد براي استحكام منصب خود هر جا كه يكي از آنان را يافتي با تازيانه از خود دور كني و يا سر از تنش جدا كني چه من جدت عباس  را در خواب ديدم كه مرا به سفارش بستن دو شمشير كرد و به كشتار پيروان نور و ظلمت فرمان داد . موسي ده ماه پس از اين وصيت دست به قتل عام زنديقان زد و خونهاي بسيار ريخت (10)
پيش از اين هم از زمان منصور سركوبي و تعقيب زنديقان معمول بوده است . در اخبار اغاني آمده است  وقتي در مدائن عده اي  از زنديقان را بازداشت و در پيش روي مردم  در كوچه وبازار مي گرداندند ، در بين زنديقان پسر ابن مقفع  معروف  نيز بوده است (11).
احمد امين مي نويسد : در آن عصر شيوع  زندقه يكي از مقتضيات روزگار بود ، زيرا گروهي مانند نياكان خود هنوز به آيين مجوس بودند و عادات و رسوم  خود را براي فرزندان هم به ارث مي گذاشتند . زادگان عجم چون ديدند در اسلام ، مناصب عالي بسيار است و نيل بدان مقامات بدون قبول آن دين ميسر نمي گردد ، ناگزير اسلام را مي پذيرفتند و در باطن به دين خود مي ماندند وهر گاه به همكيشان خود مي رسيدند با اسلام و عرب دشمني مي كردند و به شعوبيه دعوت مي كردند (12).
زنديقان :
 زنديق كه جمع عربي آن زنادقه مي باشد ، مشتق كلمه زند اوستاست . مسعودي مي گويد : اين كلمه از زمان ماني معمول گشته و به پيروان ماني اطلاق مي گرديده است (13) .
به موجب روايات مينو خرد (زنديك) در اواخر ساسانيان به كساني گفته مي شد كه بطور كلي به خدا و بهشت و دوزخ و روز رستاخيز و كل مباني دين  و اصول و فروع آن معتقد نبودند  (14) .
دكتر صادق گوهرين مي نويسد : كلمه زنديق در عهد اسلام  اول به كساني اطلاق مي گرديد كه به اسلام اعتقاد نداشتند و با تبليغات             مي خواستند مسلمانان را از دين خارج كنند ولي بعدها به كسي كه حتي اندك مخالفتي با دين داشت نيز اطلاق مي گرديد .
مبارزات فرهنگي شعوبيه :
اعضاي حزب شعوبيه كه دريافته بودند شكست يك ملت به ساقط شدن دولت  و از هم پاشيدن نيروي نظامي آن نيست بلكه نابود شدن ارزشهاي فرهنگي است ، ابتدا شروع به ترويج  آثار تاريخي و پديده هاي فكري و آداب و منش هاي ملي و يادگارهاي سنتي و آئين هاي ايراني  كردند .
در آن زمانها كه نوشتن به پارسي گناه شمرده مي شد  و نويسنده تحت پيگرد قانوني قرار مي گرفت ، شعوبيان  پديده هاي فكري و فرهنگي ايران و آثار قبل از اسلام را به عربي مي نوشتند  . شعوبيان نه تنها از ملت خود كه از تمام ملتها در برابر تازيان دفاع مي كردند و فلسفه دانش هاي بشري را كه اعراب از آن چيزي نمي فهميدند ، برخشان مي كشيدند اعراب در مقابل آنها مي گفتند : چون اسلام در عربستان ظهور كرده پس اعراب ملتي برترند و آنها جواب مي دادند : چون عرب نه هنر دارد نه فرهنگ هيچ افتخار هم ندارد مانند گرگان خونخوار طايفه به طايفه به جان هم مي افتند و خون هم مي ريزند  زنان و مردان يكديگر را به اسارت گرفته و در بازار برده فروشان به حراج مي گذارند . مي گفتند عرب خرد نمي شناسد همه عصبيت است  . براي بدست آوردن غنيمت بر ملت و ناموس خود نيز رحم نمي كنند .
شعوببيان مي گفتند :عربستان سرزميني خشك و باير است و مردم چادر نشين داشته اينها كجا و و شكوه و عظمت ايراني كجا . در مورد اسلام مي گفتند : اسلام دين خداست كه  خدا براي معجزه نمايي در بين پست ترين مردم نازل كرده است و به عرب اختصاص ندارد و اگر پيامبر در ميان اين مردم بر نمي خواست اينها هيچگاه رستگار نمي شدند چرا كه آمده "الاعراب اشد كفرا و نفاقا" (15) .
جاحظ مي نويسد : زنديقان آيات قرآن را مردود مي شمردند و اخبار پيامبر را تكذيب مي كردند  و سخن از معجزات او را به مسخره مي گرفتند و هر گاه كسي در مجالسشان از فضايل قرآن و حديث مي گفت ، بر خفت عقل او حمل مي كردند و در چنان مجالسي از سياست اردشير بابكان و تدبير انوشيروان مي گفتند (16) .
طبري مي گويد : اينان گاه آشكارا هم با اسلام مخالفت نشان مي دادند و چنانكه يزدان بن باذان كاتب يقطين عامل مشهور مهدي عباسي  هنگامي كه در مكه ديده بود مسلمانان در مكه ضمن طواف كعبه هروله مي كردند و فرياد مي كشيدند گفت : چقدر  شبيه  گاواني  هستند كه  گرد  سنگ  عصاري  مي گردند.(17)
بلعمي مي گويد : آنان آشكارا چون مسلمانان نماز كردندي گفتندي كه مثل شتران به صف ايستاده اند و چون به صفا و مروه شدندي گفتندي اين مردم چه گم كرده اند كه بدين كوه ها مي دوند (18) .
شاعر ايراني عرب سراي (ابونواس)به تمسخر اخبار غير عقلايي ، در روز باراني قدحي در باران گذاشت و قطره هاي باران را كه در آن جمع شده بود نوشيد و به يكي از دوستانش گفت : مي گويند با هر قطره باران يك فرشته همراه است بنظر تو اكنون من چند فرشته نوشيده ام ؟ اين شاعر بزرگ را براي بسياري اعتراضات فلسفي اش تكفير كرده بزندان انداختند ( 19) .
از مبارزات ديگر شعوبيان به منظور خراب كردن اساس دين اسلام ، جعل صد ها هزار حديث ضد و نقيض بود به سود ايرانيان و به زيان اعراب و وارد كردن آنها در كتابها و اسناد معتبر .
از جمله كتب مشهور شعوبيه : آئين نامه ، خداينامه ، كتاب تاج ، كتاب كاروند ، عهد اردشير ، جاودان ، ويس ورامين و ...
از جمله مولفان شعوبي : ابن مقفع ، ابوعبيده معمر ابن مثني ، هيثم بن عدي ، ابو عبيده راويه و...
از جمله شاعران شعوبي : اسماعيل بن يسار سنايي ، بشاربن برد طخارستاني ، ابونواس و ...

بابي كوهي  22 آبان 1381

 
اين نوشته در مورد ناگفته هايي در مورد تشيع بوده و در جواب برخي دوستان مثل مهران بهاري و حميد دباغ كه به نوعي تز استفاده از تشيع تركي را در جريان حركت ملي آذربايجان مطرح كرده اند نوشته شده و متضمن نكات جالبي مي باشد.
گونای تبریزی
این اواخر دوستانی که در حسن نیت شان شکی نیست و در راهی که همه مسافرش هستیم بر ما تقدم دارند (اینها را میگویم که سو تفاهم نشود وگرنه چه خوب بود که دیگر کسی از سابقه کس دیگر سوال نکند و دیگری در دفاع از خودش قلم فرسایی نفرماید ، آیا بس نیست؟) در وادی پرمناقشه دین وارد شده و یک راست سراغ مذهبی رفته اند به اسم "تشیع جعفری" و به ظن خود می خواهند با علم کردن آن در برابر تشیع امامی ، تورکان آذربایجان را به دینی جدید که از قدیم الایام نزدشان بوده و خود بی خبر از آن ، مفتخر کنند.
لیک وقتی زمان شرح و بسط آن فرا میرسد دست به دامان نادر شاه افشار میشوند که گویی علمدار این تشیع مخصوص تورکان بوده است . یا للعجب!
بعد برای همین مذهب که ظاهرا روحانیت در آن جایی ندارد مطالبات تعیین میکنند که مثلا حوزه های علمیه ما را به خودمان بسپارید ، حال ما با این حوزه ها و طلبه ها که اگر کسی اندک آشنایی با آنها داشته باشد میداند که به مراتب متعصب تر و البته خرافی تر از حوزه های فارسستان تشریف دارند چه خواهیم کرد؟، چه می دانم.
یا باور کنیم مردمانی که برای ابوالفضل و ... معصومیت قائلند روزگاری مذهبی داشته اند که عصمت امام جایی در آن نداشته است.
سالی که نکوست از بهارش پیداست ، جناب بهاری.
هر چند فعلا علاقه ای به ورود در مبحث مذهب نداشتم و بیشتر میخواستم در پدیده دین و رفرم در آن تامل کنم لیکن برخی مصاحبه ها نگرانم کرد که مبادا این مباحث چنان گسترش یابند که وقتی ما به آنجا رسیدیم دیگر خیلی دیر شده باشد ، آخر چطور تعجب خود را پنهان کنم از کار بزرگوارانی که میخواهند در مقوله دین وارد شوند اما از تشیع جعفری سربرمی آورند. حال این تشیع از کجا شروع شده و دشمنی با عرب و اسلام چه نقشی در اوج گیری آن داشته و چگونه نسخه ای شده برای تورکان تا پرچمدارش شوند و دشمن خویشتن خویش و به غایت متعصب تر از همه شیعیان ، خواهیم دید.
اگر تشیع در ابتدا در حد یک حرکت شورشی محدود بوده که با شعوبیه و معتزله جان دوباره گرفته و دغدغه آریایی پیدا کرده ، چرا ملت ما در دامش افتاد؟
باید بدانیم که در تاریخ شیعه صدها نفر بوده اند که ادعای امامت کنند و بعد از مرگشان هم عده ای بوده اند تا بگویند که فلانی نمرده و دوباره ظهور خواهد کرد. حتی بعدها که بقول شریعتی نهضت به نظام تبدیل شد و روحانیون شیعه (12 امامی) سعی کردند بر 12 اسم بیشتر تاکید کنند و آنان را امامان حقیقی معرفی کنند باز هم این 12 نفر پسران و برادران و عموهایی داشته اند که ادعای امامت کرده و بعدها که مرده اند (یا بهتر است بگوییم نمرده اند) گروهی چشم براه ظهور دوباره شان مانده اند. شاید هم بعضی هاشان به 13 امام رسیده بودند که می گفتند "امامان از بطن فاطمه 12 نفر هستند" (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، ص 130)
حال در چنین غوغایی که هر که از راه میرسد امام میشود (حتی ابومسلم خراسانی) و عده ای را مشغول خود میکند و همه این انتقال امامت ها هم با قتل عام ها و خونریزیهای بسیار همراه میشود ما در به در به دنبال یک نوع شیعه ضعیف شده و اصطلاحا طرفدار تساهل بنام جعفری میگردیم. کار سختی است:
- در دوران مهدی (خلیفه عباسی) مقنعیان در خراسان ظهور کردند ، آنها ابومسلم را امام می دانستند و "گفتند روح خدا در ابومسلم جلوه کرده و ..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ترجمه ابولقاسم پاینده ، انتشارات جاویدان ، ص 114
در این بررسی درون دینی (و نه نگاه مستقل به ماهیت دین) ما دو راه بیشتر نداریم: یا باید به کتب و رسالات و تواریخ متعدد و مشکوک و درهم که مورخان خود فروخته یکی پس از دیگری در تایید هم نوشته اند و کتابهایی که مثلا در الفهرست ابن ندیم آمده و یکی پس از دیگری با زحمات جبران ناپذیر شعوبیه متولد میشوند ، اعتماد کنیم که در این صورت شروع تشیع بزمان حضرت علی و فردی بنام "عبداله ابن سبا" میرسد که دیوانه وار علی را می پرستید و پس از آن امامان متعدد که بسیارشان نیز پس از مرگ نمرده اند و روزی ظهور خواهند کرد می رسیم.
این یک راه است و راه دیگر اینکه نقادانه به آن کتب مشکوک و متناقض نظر کنیم که وجود خیلی از شخصیتها هم زیر سوال میرود و جریانی قدرتمند به اسم شعوبیه می بینیم که اوج قدرتش از قرن دوم هجری به بعد است و قبل از آن هیچ!
من در اینجا صرفا مسائل را طرح میکنم و جانب یکی از این دو راه را که هر کدام برای خود استدلالاتی نیز دارند نمی گیرم که هنوز برای نتیجه گیری کمی زود است.
لیک راه نخست را به تفضیل و راه دوم را اشاراتی خواهم داشت که خبر دارم دوستی بزرگوار (جناب اردم) در آن مورد مطالعاتی داشته و یادداشتی نیز خواهد داشت که جویندگان را به آن ارجاع میدهم.
در این روزهایی که تامل در تواریخ و شخصیتها و جریانات تشیع ، بار عصبی شدیدی بر انسان وارد میکند تا آن حد که بعضا لرزش دستها اجازه نوشتن نمی دهد و به سختی خویشتن داری میکند تا مبادا این بار عصبی باعث نشود که سخنی ناصواب یا خارج از چهارچوب اخلاق گفته شود ، اینها کافی نیست ، از طرف دیگر هم دوستانی را می بینم که در این آشفته بازار بدنبال استخراج تشیع جعفری هستند. هر کسی از ظن خود یاری می جوید بی آنکه توجه کند اسیر چه جریان مخوفی شده است که در هر حالت همه جناحها و زوایایش شوونیستی است و هر جا فرصتی یافته اند حرفشان را لای حرفها زده اند و ساده انگاران را فریفته اند ، آخر کمی عمیق نگاه کنیم ، که حتی قرآن شدیدا محافظه کار هم از دست اینان در امان نمانده و چه حرفها که در تفاسیرشان نیاورده اند ، بیائید کمی عمیق تر نگاه کنیم.
وقتی این بلا سر قرآن می آید شما خود حساب دیگر کتب را بکنید که انسان وقتی به برخی کتب که جنبه رسمی و دانشگاهی هم پیدا کرده اند می نگرد ، خجالت می کشد ، نه از بابت نویسندگانش که آنان کار خود کرده و مزدشان را هم گرفته اند بل از این بابت که اینان ما را چه فرض کرده اند؟
بگذریم.
نمود مسلمانان را به بیعت با علی بن ابیطالب دعوت کرد و شایسته تر بودن او را به امر خلافت مطرح ساخت و عده ای از مسلمانان نیز از او پیروی کردند و بنام شیعه علی نامیده شدند." (المذاهب الاسلامیه ، ابوزهره ، ص 46 – السنه و الشیعه ، رشید رضا ، صص 4-6)
این خلاصه ای از داستان شروع تشیع است که عمدتا از سوی اهل سنت مطرح شده اما همه آن نیست که در ادامه از عقاید عجیب ابن سبا هم سخن به میان می آید:
"عبداله بن سبا معتقد بود که علی خداست." (الفرق بین الفرق ، عبدالقادر البغدادی ، ص 15)
یا شهرستانی می گوید: "عبداله بن سبا معتقد بود که علی بن ابیطالب خدای کامل نبود ، بلکه بخشی از الوهیت در او حلول کرده بود." (الملل و النحل ، شهرستانی ، ج 1 ، ص 174)
اما گروهی نیز ابن سبا را جزو شورشیانی که در قتل عثمان دست داشته اند حساب کرده اند:
"وقتی عثمان به قتل رسید گروهی از شورشیان که ابن سبا در راس آنها بود به جانب علی متمایل شدند..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 306)
و حتی نزدیکی آنان به علی را به عنوان یکی از عوامل شروع جنگی دانسته اند که بین علی و خونخواهان عثمان (عایشه ، طلحه ، زبیر) در گرفت:
"اما علی همدستان ابن سبا را که در خون عثمان شرکت داشتند به سپاه خود راه داده بود و اینکار سبب می شد که وی را به همدستی در قتل عثمان منتسب سازند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 312)
در هر حال روحانیون متاخر شیعه ، یا وجود چنین شخصی را منکر شده اند و یا با قبول وجود او ، او را منحرفی دانسته اند که خود علی مجازاتش کرد. احتمالی دیگر اینست که ابن سبا ساخته و پرداخته شعوبیه است تا تاریخ تشیع را از قرن دوم به زمان حضرت علی برسانند. برخی دیگر ابن سبا را ساخته تاریخ طبری می دانند. ملک الشعرا بهار تاریخ طبری را از محصولات شعوبیه می داند:
"می توان ترجمه های ابن مقفع و مجلدات تاریخ طبری و مسعودی و حمزه و سیرالملوک و عیون الاخبار و غررالاخبار ملوک الفرس ثعالبی و غیره را از کارهای شعوبیه شمرد." (سبک شناسی ، بهار ، ج 1 ، ص 187)
بگذریم از خود گوینده این سخن که شاید بهتر بود خودش را هم به آن لیست اضافه می کرد!
"دشمنی با عمر"
اگر فردی بی طرف ، خلفای راشدین را مطالعه کند اگر نگوید که بهترین کارنامه را در بین آن چهار نفر عمر داشته است حداقل آنقدر از او متنفر نمی شود که ...
- روایتی از امام صادق: "صهاک کنیز عبدالمطلب بود و زنی بود با کفل بزرگ و شتر می چراند و زنی حبشی بود ، تمایل به جفت گیری در او پدید آمد و نفیل جد عمر چشمش به او افتاد و هوس تحریک شد و بر او افتاد و او خطاب را از او آبستن شد خطاب که به سن بلوغ رسید چشمش به مادرش صهاک افتاد و از کفل مادرش خوشش آمد و بر روی او پرید و او ختمه را از پسرش خطاب حامله شد و چون او را بزائید از خویشانش ترسید و فرزندش را بین چهارپایان مکه انداخت و هشام بن مغیره بن ولید کودک را یافت و به منزلش برد و اسمش را ختمه گذاشت و این نامگذاری عرب است برای طفل بی پدری که بفرزندی می گیرند و چون خطاب چشمش به ختمه افتاد به او هوس کرد و او را از هشام خواستگاری نمود و با او ازدواج کرد و عمر از او پدید آمد و خطاب هم پدر عمر بود و هم جدش و هم دائی اش و ختمه هم مادرش بود و هم خواهرش و هم عمه اش و در این باره به امام صادق (ع) شعری منسوب است که ...." (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، صص 90-91)
این چه کینه ای است که شیعیان از عمر دارند؟
"ایرانیان نسبت به خلیفه دوم کینه سخت داشتند که وی را عامل سقوط شاهنشاهی ایران می دانستند و این کینه اگرچه در لباس تمایلات دینی جلوه گر شد اما محقق دقیق از کشف ریشه آن غافل نمی ماند..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 35)
ایرانیان هیچگاه نمی توانستند بپذیرند که از اعراب شکست خورده اند:
"جنگ چند روز طول کشید و روز آخر بادی سخت بسوی ایرانیان وزیدن گرفت چنانکه نزدیک بود غبار آنها را کور کند ، رستم و گروهی از سپاهش کشته شدند و باقیمانده فرار کردند و اموالشان بدست عربها افتاد" (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 248)
پس باور کنیم که این شکست صرفا یک بدبیاری بوده و عاملش عمر ، پس شعوبیه تا آنجا که می توانست در بدگویی از عمر و لعن او همت بخرج داد ، بی توجه به اینکه عملکرد متین و معقول عمر حتی تحسین و تمجید حضرت علی را نیز برانگیخته بود:
"خدا شهرهاى فلان را بركت دهد و نگاه‏دارد كه كجى‏ها را راست، و بيمارى‏ها را درمان، و سنّت پيامبر ص را به پاداشت، و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكى‏هاى دنيا رسيده و از بدى‏هاى آن رهايى يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى مى‏ترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد." (نهج البلاغه، صبحي صالح،‌ خطبه: 228؛ فيض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبي الحديد، خطبه: 223.)
همه شارحان نخستین نهج البلاغه این جملات را پس از مرگ عمر و خطاب به او می دانند:
- محمد عبده منظور از "فلان" را عمر می داند. (نهج البلاغه ، شرح محمد عبده ، ص 430)
- ابن ابی الحدید می گوید : " نسخه‌اى به خط سيد رضي، گرد آورنده نهج البلاغه ديده شده كه زير کلمه «فلان» عمر، نوشته شده است...درباره این شخص از ابوجعفر نقیب پرسیدم به من گفت او عمر بن الخطاب است ..." (شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 12 ، ص 3 ، دارالکتب العلمیه ، بیروت)
هر چقدر هم برخی روحانیون متاخر شیعه منکر تعلق این جملات از حضرت علی به عمر باشند لحن و معانی آن چنین میرساند که می باید خطاب به شخصی با مسئولیت بزرگ بوده باشد. علی شریعتی نیز این جملات را خطاب به عمر میداند. (ر.ک. به تشیع علوی و تشیع صفوی ، ص 108)
حال میرسیم به فتح ایران و آذربایجان و داستان شهربانو که از نیرنگهای اساسی شعوبیه در گسترش تفکر شیعی در ایران بود.
می گویند که اکثر ایرانیان اسلام را قلبا نپذیرفتند. مجبورا حفظ ظاهر کردند. روحانیون ادیان سابق علنا از قبول اسلام سرباز زدند و جزیه پرداختند. گروه دوم هم بظاهر پذیرفتند اما در باطن سودای دیگری در سر می پروراندند ، جز اندکی که ایمان آوردند:
"ایرانیان می گفتند حسین که کوچکترین فرزند فاطمه دختر پیغمبر و علی پسر عم او بود با شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی ازدواج کرده بنابراین در نظر ایرانیان امامان شیعه نه فقط وارث حق نبوت بودند بلکه مظهر حق سلطنت قدیم ایران نیز بشمار می رفتند که با خاندان محمد و نژاد ساسان هر دو پیوستگی داشتند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 35)
اگر بخواهیم خیلی خوشبینانه به این داستان نگاه کنیم ، شاید در ابتدا فقط شوخی و مزاحی بود که بین شعوبیان رد و بدل شده ، آنقدر که این داستان بی بنیاد است:
" چه بسا که شوخی های شعوبیه در قالب حدیثی موثق و مستند یا متن کلامی متین و یا قطعه ای تاریخی ، بخشی از عقاید مذهبی و خیلی جدی ما را ساخته و معتقدان متعبد و متعصبی را یافته است، در بسیاری موارد اسلاف شعوبی ما ، ما را دست انداخته و لطایف و گاه عقده های ملی و ضد عربی خود را در باور عقیدتی ما تزریق کرده اند !" (محمود رضا افتخار زاده – اسلام در ایران –ص387)
و سالها بعد ، در زمان صفویه که شوخی های ماجراجویان شعوبی دیگر سیاست رسمی حکومت شده بود باید حق دهیم به روحانی حکومتی ، علامه مجلسی که داستان شهربانو را با آب و تاب به شکل حدیث معتبر نقل کند و هر چه در توان دارد در دفاعش دریغ نکند:
"چون دختر یزدگرد را به مدینه آوردند ، تا چشمش به عمر می افتد از قیافه اش بدش می آید و فحش می دهد و عمر هم به او فحش میدهد و می خواهد او را مثل دیگر اسیران بفروشد که ...." (بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 11 ، ص 4)
بقیه این داستان چنین است که حضرت علی مانع می شود و میگوید دختر پادشاه را نباید بفروشیم و سپس با شاهزاده خانم صحبت میکند و جالب اینکه حضرت علی به زبان فارسی سوال میکند و شاهزاده خانم ساسانی به عربی جوابش را میدهد و حضرت علی او را به عقد امام حسین در می آورد و شهربانو از امام حسین تنها یک فرزند بدنیا می آورد که او هم کسی نیست جز امام سجاد. بعد اشکالی پیش می آید که اگر اینها درست باشد شهربانو در سال 18 هجری عروس اهل بیت می شود و امام سجاد بیست سال بعد یعنی در 38 هجری متولد می شود و این فاصله بیست ساله آن هم از امامان شیعه بسیار بعید است! علامه مجلسی جهت رفع اشکال مومنین وارد معرکه می شود و با پررویی می افزاید:
"بعید نیست که در این روایت ، کلمه عمر ، تصحیف کلمه عثمان باشد." (همان)
علامه مجلسی که پیش از این ، صحنه فحش دادن خلیفه مسلمین (عمر) و شهربانو به یکدیگر و قیافه زشت عمر را به زیبائی تمام به تصویر کشیده بود اینک برای تطابق سالها با یکدیگر از عمر صرف نظر کرده عثمان را هم وارد این ماجرا میکند و با چاره جوئی حکیمانه خویش دلهای مومنین را شاد میکند.
بحارالانوار هم در زمره آن کتابهائی است که با خواندنش انسان احساس میکند به شعورش توهین می شود:
"متن روایت با هر عقل سلیمی سر جنگ دارد." (تشیع علوی و تشیع صفوی ، شریعتی ، ص 120)
می توانید به بحارالانوار و کتابهایی نظیر آن نگاه کنید که گویی روزگاری مولفانشان به ازاء هر کیلو نوشته و حدیث ، پول می گرفته اند و امروز برای ما دائره المعارف شیعه شده اند و تقدس یافته اند و این است که انبوهی از مطالب و احادیث جعلی و حیرت آور و چندش آور را شامل می شوند که امامانش در مرتبه ای بالاتر از پیامبران قرار گرفته اند ، اما جیره خوار و جیره بگیر پسرعموهای غاصب خلافتشان و حتی بنده خلیفه جور!
و اگر نمی خواهید با خواندن آن کتب وقت خود را تلف کنید ، می توانید به " تشیع علوی و تشیع صفوی" علی شریعتی نظر کنید که او نمونه هایی از آن احادیث را در کتابش آورده و در ادامه کار به جایی می رسد که حدیث تضرع و زاری و اقرار به بندگی امام سجاد به یزید ، خواب از چشمان شریعتی می رباید و مثل مار به خود می پیچد:
- ماجرا از این قرار است که یزید در سفر حج از مردی قریشی می خواهد که اقرار به بندگی کند ، مرد قریشی مقاومت می کند و کشته می شود. فردای آنروز همان درخواست را از امام سجاد میکند و امام سوال میکند که اگر نگویم مرا هم مثل مرد دیروزی خواهی کشت؟ پاسخ یزید مثبت است. پس امام سجاد به بندگی اقرار میکند. جالب آنکه علامه مجلسی که شک دارد یزید به سفر حج رفته باشد باز هم راه حل مناسبی می یابد:
"با اختلافی که در قول سیره هست ، این خبر صحیحی بنظر میرسد و من فکر می کنم این ملاقات و گفتگو بین امام و یزید صورت نگرفته است بلکه احتمال می دهم که این ملاقات و گفتگو و اعتراف امام بین امام و مسلم بن عقبه روی داده است که برای اخذ بیعت از طرف یزید به ماموریت بمدینه آمده است." (بحارالانوار ، علامه مجلسی ، ج 11 ، ص 40)
قضاوت با شما.
اما همین شریعتی که ظاهرا خوب متوجه نیرنگ ها و نقشه های روحانیون شیعه و پشتیبانان شعوبی شان شده ، چه می شود که در نتیجه گیری اشتباه میکند و همه آنها را با نام تشیع صفوی رد میکند و می راند و خود به استقبال تشیع علوی می رود؟
حال اگر همه حرفهای احساسی و انقلابی او (که فقط به درد جوانان آن دوره می خورد و بس!) را کنار بگذاریم و بپرسیم که این تشیع علوی بر چه اساسی پایه گذاری شده می بینیم که وضع تشیع علوی شریعتی هم بهتر از تشیع جعفری دوستان ما نیست و این هم پایه هایی از باد دارد که فقط می تواند عوام بیچاره را تخدیر کند و جستجوگر سمج ، همچنان دست خالی...
"ما اهل کوفه نیستیم..."
داستان کوفه چنین آغازی دارد:
- به سال 17 هجری سپاه اعراب بفرماندهی سعد بن ابی وقاص در محل کوفه فرود آمدند و بدستور عمر شهر کوفه را بنا نهادند:
"ساختمان مسجد و دارالاماره را معماران ایرانی بشیوه ساختمانهای خسروان ساختند" (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 477)
بعد از سعد بن ابی وقاص ، عمار یاسر حاکم کوفه میشود:
"در همانسال (21 هجری) شکایات متوالی و متواتر از مردم کوفه به عمر راجع به بدرفتاری عمار بن یاسر حاکم آنجا میرسید. عمر او را عزل کرد و ..." (از عرب تا دیالمه ، عباس پرویز ، انتشارات علمی ، ص 291)
این ماجرا در تاریخ طبری صفحات 329 و 330 نیز آمده است.
هر چند که این روزها هیچ کس دوست ندارد اهل کوفه باشد اما روزگاری از مراکز مورد علاقه شعوبیه بوده است:
- پس از آنکه علی بخلافت رسید مرکز خلافت را از مدینه بشهر کوفه (شهر خسروان ایرانی) انتقال داد:
"وقتی علی بخلافت رسید مدینه را ترک کرد و کوفه را مرکز خلافت خود قرار داد زیرا شیعیان و یاران وی در کوفه بودند." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 477)
"تسلط بر آذربایجان"
در سال 22 هجری تسلط بر آذربایجان اتفاق می افتد لیکن سراسر قفقاز و دربند با سپاهیان اسلام صلح کرده و نه اسلام را پذیرفتند و نه جزیه دادند. تنها کاری که می باید می کردند این بود که از هجوم اقوام خزر به متصرفات اسلامی جلوگیری کنند. جالب آنکه اینکار با اصول عقاید مسلمین که یا دشمن را وادار به قبول اسلام میکردند و یا جزیه میگرفتند نیز مغایر بود. (ر.ک. به از عرب تا دیالمه ، ص 299)
در حاشیه این بحث ، نکته ای هم در خصوص جغرافیای آذربایجان به چشم میخورد که ذکرش خالی از لطف نیست:
"کلمه آذربایجان در آن تاریخ به قسمتی از ایران اطلاق میشد که واقع بود بین همدان و دربند خزران. بین ایندو ناحیه راهها و جاده های متعددی وجود داشت که همدان را به آذربایجان و قفقازیه را تا دربند خزران مربوط میساخت." (همان ، ص 297)
یعنی اصطلاح "آران" از ابداعات اخیر شعوبیه است؟
"حادثه کربلا"
ما در اینجا صرفا به تاثیر آن بر شعوبیه و تشیع اشاره میکنیم و با سایر جوانب این حادثه کاری نداریم:
"مذهب شیعه بعد از حادثه کربلا در میان ایرانیان که می پنداشتند با حسین رابطه خویشاوندی دارند نفوذ خارق العاده یافت." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 20)
و این تاثیر بیشتر در سرزمین خراسان بود ، یکی از مراکز شعوبیه و جایی که فردوسی ها را در خود پروراند:
"خراسانیان فکر تشیع را آسانتر از مردم عرب فهم توانستند کرد که از دوران ساسانیان به حق مقدس سلطنت موروثی خو گرفته بودند." (همان ، ص 32)
از این تاریخ به بعد ، ظهور و پیدایش امامان متعدد را شاهد می شویم که هر کدام برای مدتی شمع جمعی می شوند و به جای اینکه رحمتی باشند زحمت می شوند و عقاید عجیب در حد کفر در سرزمینهای اسلامی رایج میشود و شعوبیه چنان قدرتمند میشود که قیامهایی بر علیه امویان آغاز میگردد. امویانی که صدایشان از قلب اروپا شنیده میشد ، از داخل خفه شدند و شیعیانی که در میان خود ولایت را از بنی هاشم به بنی عباس داده بودند روی کار آمدند.
برعکس آنچه که امروز گفته میشود ، خلفای عباسی برای شیعیان آنروز دقیقا حکم امام را داشتند و مشروعیت حکومتشان چنین بود.
"ایرانیان به وسائل مختلف در دربار خلافت عباسیان و بر مزاج خلفا رخنه و تسلط یافتند و بتدریج آداب و مراسم قدیم ایرانیان مانند جشن نوروز و مهرگان و بازی گوی و چوگان و نرد و شطرنج را در دربار خلفا رواج دادند." (از عرب تا دیالمه ، ص 573)
همه چیز خوب پیش میرفت و بازی های شیرینی که در بالا ذکر شد و البته هیچ کدام هم ایرانی نیستند بین خلفا و شعوبیه ادامه داشت تا اینکه شعوبیه ای که در حقیقت به فتح سنگر به سنگر مشغول بود زیاده خواهی کرد. یعنی دیگر به ملازمان و دبیران و وزیران ایرانی بسنده نمی کرد و بیشتر می خواست. یعنی بازگشت ولایت و مشروعیت به بنی هاشم ، یعنی امامانی که یک طرفشان از نسل ساسانی بود.
"در فاصله بین اوائل قرن دوم تا اغاز قرن چهارم که دوره قدرت شعوبیه بود شعرایی بزرگ از بین ایرانیان به بدگویی از خلفا و انتشار آراء و عقائد شعوبیه دست زدند که مشهورترین آنها خریمی سغدی و متوکلی و بشار بن برد طخارستانی بودند." (همان ، ص 577)
و این چنین بود که بنی عباسیان مجبور شدند برای حفظ مشروعیت خود در میان توده ها ، کمی هم بنی هاشمیان را وارد بازی کنند و باز این چنین بود که رضاها به مشهدها می آمدند و ولیعهد میشدند تا صدای شیعیان شعوبی خاموش شود. از طرف دیگر در بغداد، شیعیان عرب از این زیاده خواهی شیعیان شعوبی ناراحت بودند و از پیشرفت سریع شعوبیه ، نگران.
"قتل افشین بدستور معتصم برای تضعیف نفوذ ایرانیان بود." (همان ، ص 574)
دیگر دوران ماه عسل شعوبیه و عباسیان تمام شده بود و همانها که روزگاری در خراسان و سایر نقاط ایران به نفع بنی عباس تبلیغ میکردند اینک در یک جنگ قدرت داخلی به دشمنان عباسیان مبدل شده بودند و همان امامان (خلفا) عباسی به یکباره خلفای جور شدند.
"معتزله"
"آنچه راجع به پیدایش معتزله و نامگذاری آنها بما رسیده اینست که واصل بن عطای غزال پارسی نژاد که از شاگردان حسن بصری فقیه معروف بود با استادش درباره مومن گنهکار اختلاف پیدا کرد و ..." (تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن ، ص 413)
عزلت و کناره گیری واصل بن عطا باعث شد تا آنها را معتزله نام دهند.
مذهب معتزله بسیار بر تشیع سودمند افتاد و اینان خود را از نظر کلامی و نظری با استدلالات معتزله فربه کردند:
"دلایل شیعیان درباره امامت بربنیاد اعتزال تکیه دارد. گفته شیعیان که وجود امام لازم است و باید از خطا معصوم باشد با گفتار معتزله که چون خدا حکیم و عادل است فرستادن رسولان بر او واجب است موافقت دارد. زیرا شیعیان نیز میگویند که میباید خدا در هر عصری پیشوا و راهنمائی برای مردم بفرستد که از خطا معصوم باشد از اینجا میتوان دریافت که شیعه مبادی اصلی خویش را بر بنیاد نظریات معتزله استوار میکند." (همان ، ص 418)
و چنین است که شیعه میراث خوار معتزله نیز میشود:
"آثار اعتزال هم اکنون در نوشته های شیعه آشکار است و خطاست اگر گمان کنیم مذهب معتزله از میان رفته و اثری از آن بجا نیست... همانندی شیعه و معتزله چنانست که مورخان را نیز به اشتباه انداخته و ..."(همان)
"ادونیس"
"دیدار من از ایران در عالم خیال دیرینه است و به زمان عباسیان و بوسیله ابونواس ، سیبویه و اصفهانی برمی گردد." (جام جم آنلاین ، مصاحبه با ادونیس)
علی احمد سعید معروف به ادونیس به سال 1930 در روستای قصابین سوریه متولد شده است. اسم ادونیس را برای فرار از سنتهای عربی برای خود برگزیده ، وی هر از گاهی به ایران سفر میکند و مورد استقبال گرم قرار میگیرد و سخنرانی ها میکند. پیشتر جزو نامزدهای دریافت جایزه ادبی نوبل نیز بوده است.
به شماره ای از "کیهان فرهنگی" خیره شده ام که تیتر درشتی دارد و آیا این تیتر حرفهایی برای گفتن به ما ندارد؟
"ادونیس: من یک شیعه هستم... یک شعوبی... یک شاعر!" (کیهان فرهنگی ، سال پنجم ، شماره 5)
شاید اگر همه چیز در روال خود پیش میرفت شعوبیه به آرزوی دیرین خود که سالها برایش زحمت کشیده بود می رسید و حکومت مستقل خود را تاسیس میکرد. لیکن ورود یک عنصر مزاحم همه چیز را به هم ریخت : تورکان!
اینان از وقتی که وارد سپاه عباسیان شدند زنگ خطر برای شعوبیه به صدا در آمد و احساس خطر برای آنان آغاز شد و شاید یکی از دلایل تنفر تاریخی آنان از ما همین باشد که ما زحمات سالهای دراز آنان را بر باد دادیم و مجبورشان کردیم سالیان دراز در قلمرو حکومت تورکان زندگی کنند و با صبری به مراتب بیشتر از صبر ایوب ، اینبار تورکان را استحاله کنند. زمانی با شعر و ادبیات ، زمانی با فقه و شریعت و زمانی با...
چقدر طول کشید تا گروهی از تورکان خود را شیعه بیابند و به قتل عام بخش دیگر که هنوز به سعادت تشیع نائل نشده بودند مشغول شوند تا با رعب و وحشت و خفقان بسیار ، فرصت اینکه کسی ساز مخالف بزند را ندهند.
تشکیل حکومتهای تورک شیعی یک موفقیت بزرگ برای شعوبیه بود تا گامهای نهایی را برای نیل به آرزوی دیرین خود بردارند ، ... و برداشتند
.............................................................................
منابعي كه در گردآوري اين دفتر مورد استفاده قرار گرفته اند:
-   ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 150
2-   قران سوره حجرات آيه 12 چاپ قمشه يي
3-   شهاب الدين اندلسي ، عقدالفريد ، ج 2 ، ص 86
4-   مسعودي ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 127
5-   جاحظ ، البيان و التبيين ، با تحقيق عبدالسلام هارون ، ج 3 ، ص 206
6-   ابوعبدالله محمدبن  عبدوس جهشياري ، الوزرا والكتاب ، ص 397 ، ترجمه ابوالفضل طباطبايي
7-   احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 44
8-   احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج1 ، ص 64
10- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 14 ، ص 11و12
11- جاحظ ، كتاب الحيوان ، ج 7 ، ص 68 ، ترجمه قمر آريان ، امير كبير
12-تاريخ طبري ، ج 10 ، ص 24
13- ابوالفرج اصفهاني ، الاغاني ، ج 18 ، ص 51
14- احمد امين ، ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 162 ، نقل از دكتر ممتحن در كتاب نهشت شعوبيه ص 222
15-- مسعودي ، مروج الذهب ، ج 1  ،  ص152
16- دانا ماينايو خرد ، ج 3 ، ص 19
17- جلال همايي ، مجله مهر ، سال دوم و ضحي الاسلام ، ج 1 ، ص 55
18- رسائل جاحظ ، ص 42
19- طبري ، تاريخ الامم والملوك ، ج 10 ، ص 23
20- تاريخ بلعمي ، ص 751 ، نقل دكتر صادق گوهرين در كتاب حجه الحق ، ص396
21- جهشياري كتاب الوزرا ، ص373