۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

به مناسبت 21 آذر – آيت الله طالقاني


در قسمت اول سلسله مقالات با عنوان  : به مناسبت 21آذر به موضوع متجاسرين و قانون مصادره اموال ايشان پرداختيم . در اين قسمت به نقش آيت الله طالقاني چهره آشناي انقلاب 57 اشاره مي كنيم . آقاي طالقاني دوست نزديك مهندس بازرگان و از چهره هاي شاخص جبهه ملي مي باشد. پسر وي يكي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق بود و به سبب نزديكي با اين گروه تروريستي مجاهدين وي را پدر طالقاني مي ناميدند. وي اولين امام جمعه تهران بود ودر تابستان سال  58 بدرود حيات گفت. وي در جريان حمله ارتش شاه به به زنجان كه در واقع دروازه آزربايجان مي باشد نقش بازي كرد و با سر دست گرفتن قرآن و تهييج احساسات سربازان در كشتار فداييان فرقه دمكرات نقش مهمي بر عهده گرفت . طالقاني سمبل وحدت پان ايرانيست ها و شعوبيه مذهبي  بر ضد آزربايجان است . در زير به قسمت هايي از مشاهدات وي به قلم خودش از اين وقايع و شرح حوادث همزمان با حضور وي در زنجان مي پردازيم . توضيحاً لازم است بگويم اشغال زنجان توسط ذولفقاري ، خان و زمين دار زنجان همراه با كشتار قريب به پنج هزار نفر انجام گرفت .

مشاهدات من در زنجان
روز دوشنبه چهارم آذر دو ساعت بعد از ظهر در درزن مخصوص حاضر بودیم. بیست و سه نفر از مدیران جراید و مخبرین در این اطاق مخصوص بودند؛ البته با آنکه عموم این آقایان و جوانان حساس را می­شناختم مسلم بود که در مرام های حزبی با هم مختلف العقیده­اند. بعضی که من را از دور و نزدیک می­شناختند و به روحیه­ام آشنا بودند نزدیک شدند ولی بیشتر در قیافه­شان از هنگام ورود آثار تعجب مشاهده می­نمودم. چند دقیقه پس از ورود در اطاق، ترن حرکت کرد.
پس از حرکت از ایستگاه گفتم: «آقایان! امشب شب سه شنبه اول ماه محرم است. از فردا در مجالس و محافل عالم شیعه، یک موضوع تاریخی هزار و سیصد سال پیش مورد مذاکره واقع خواهد شد و آثار تاثر در سراسر سرزمین های اسلامی آشکار است. اگر اجازه بدهید رسیدگی کنیم تا ببینیم اهمیت این قضیه از چه جهت است».

چون اظهار رغبت نمودند، یک ساعتی در اطراف وضع حکومت معاویه و رفتار حکومت با توده­های اسلامی و نهضت سیدالشهداء (ع) و خطبه هنگام حرکت از مکه و وقایع بین راه تا ورود به کربلا صحبت کردیم.
قدری از هشت گذشته بود که وارد ایستگاه شدیم . آقای سرهنگ بواسحاقی به استقبال آمده بود (آقای سرهنگ بواسحاقی سه ماه پیش از ورود قوای دولتی به زنجان، به سمت نمیندگی نخست وزیری و فرماندار نظامی مامور زنجان بودند. از افسران رشید و عاقل و بردبار است، گویا سابقه روحانیت و تحصیلات علوم دینی هم دارند. پدرشان جناب حاجی شیخ احمد بواسحاقی از علمایی هستند که درتهران به سر می­برند).

در محوطه ایستگاه اشخاصی از مهاجرین و فداییان با خانواده­ها و اثاثیه­شان منزل داشتند. گفتند: اینها را به اینجا جمع کرده و اطرافشان نظامی است تا از تعرض مردم محفوظ باشند. آقایان نمایندگان از مردها و زنها تحقیقاتی نمودند.

بعضی از آنها را اهالی مجروح کرده بودند، از جمله مردی بود «قلی اف» نام، دارای قیافه­ای به نظر من مهیب و زننده که آثار جراحت و خون در صورت و دستمال آشکار بود. معلوم شد ایشان رئیس باشگاه راه آهن زنجان بوده­اند. از قراری که می­گفتند مامورین ایستگاه از او متوحش بودند.

مرد دیگر لاغر اندام پیش آمد و شروع کرد با زبان ترکی به صحبت. یکی از کارمندان گفت: گوش به حرف این جنایت کار ندهید. این مرد چند نفر به دست خود کشته بود.
قرار شد عصر سه شنبه مردم در مسجد جمع شوند صحبت کنیم. بنابراین در معابر و خیابانها به عموم اعلام می­کردند و به اتفاق جمعی از نمایندگان جراید و توده مردم به دبستان و دبیرستان معروف رفتم. آقایان سوالاتی کردند و عکسهایی برداشتند و در دبیرستان همه محصلین در سالن جمع شدند و سخنرانیهای مهیجی نمودند و سوالات مختلف از وضع فرهنگ و مدیران و معلمین زمان انقلابیون دموکرات نمودند.

من از محصلی که ایستاده جواب می­داد پرسیدم وضع تبلیغات دینی چطور بود؟ گفت: برنامه فرهنگ غیر از موضوعات دین و غیر از قرآن و شرعیات تدریس می­شد ولی یک ساعت علاوه درس ماتریالیستی و کمونیستی داده می­شد و به این درس اهمیت می­دادند حتی از دبیرستان دیگر محصلین اجبارا وقت این درس باید در این دبیرستان (پهلوی سابق دارایی زمان دموکراتها) حاضر شوند و در ضمن درباره اعتقاد به خدا و پیغمبر هم بدگویی می­کردند و می­گفتند اینها را آخوندها ساخته­اند.
اما راجع به بی­ناموسی دمکراتها

اگر چه به طور قطع وقایعی انجام گرفته اما من مدرک صحیحی به دست نیاوردم . فقط خانه­ای که به نام خانه «مدنیت» تاسیس نموده بودند می­گفتند از جمله تبلیغاتشان در آنجا تبلیغات ضد عفاف بوده و به این جهت عده ای دخترها را کارمند آنجا نموده بودند و از زنها و دخترها دعوت می­نمودند و برای آنها سخنرانی می­کردند. گویا زمینه تبلیغات اشتراک زن را در آنجا فراهم کردند (ولی به عقیده من انصافا باید اعتراف نمود که تمام بی عفتی هایی که سراغ می دادند به اندازه یک روز جمعه تابستان دربند در شمیران نبود. و این یکی از نوامیس اجتماعی است که دنبال ثروت و اشرافیت و نبودن حکومت دین و فضیلت در جامعه ظهور می کند. این مردم لات و لوت و گرسنه مهاجر هم چون مالدار شدند از این ناموس البته خارج نیستند.
كشتار ها:
اما در باره کشتارها در حدود پنج هزار نفر در این یکسال در جنگهای با ذوالفقاریها از دو طرف کشته شده و عده ای هم در دهات و شهر که متهم می دانستند به مخالفت کشته اند. قضایای شبه ای آخر سال گذشته و شب و روز عید فروردین بسیار واضح است و از دهات هم آقایان مخبرین جراید مدارکی به دست آوردند.
عصر پس از ورود آقای ذوالفقاری به گردش می­رفتیم و در خیابان های اطراف شهر قدم می زدیم. بچه ها که تا آن وقت غذا نخورده بودند از استقبال بر می گشتند. آقایان همراهان از بچه های کوچک می پرسیدند که امروز چه خبر است؟ یکی گفت: امروز آقای ذوالفقاری وارد شده. گفتم: تو چه می دانی؟ گفت: مسافتی به استقبال رفتم و دستش را هم بوسیدم.

دیگری گفت: زنجان را پس از خدا و دوازده امام ذوالفقاری نجات داد.
ذولفقاري و پرچم سبز ائمه:
شنیده بودم وقت ورود ذوالفقاری پرچم سبزی در مقابلش داشتند . خواستم آن پرچم را از نزدیک ببینم. به منزل ذوالفقاری رفتم و تقاضای دیدن پرچم را نمودم. یک نفر سید عامی خوش قیافه حاضر شد، لباس بلند و مولوی سبز برداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ؛ بیرقی را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بیرق سبزی بود که بالای آن عکس ذوالفقار و زیر کلمه (نصر من الله و فتح قریب) نوشته شده بود، دیدن این بیرق از یک طرف احساسات دین مرا تحریک کرد و به یاد جنگهای مردان خداپرست اسلام آمدم. از طرف دیگر به بی­توجهی دستگاهها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر این نکات را در کارهای مهم رعایت می­کردند، همه کارها پیش می­رفت.

واضح است که با این منظره هزارها جمعیت فداکار دور این بیرق جمع می­شوند بی­جهت نبود که آقا سید حاجی آقا (یکی از پیشنمازهای زنجان) می­گفت: مردم و جوانان بسیاری حاضرند. اگر دولت دستور بدهد اسم بنویسند فداکاری کنند.
داستان کشتن توفیقی و ادوارد و چند نفر دیگر توسط دمکراتها

یکی از دبیران دبیرستان در مجلس حاضر بود. معلوم شد در قضیه کشته شدن حاجی توفیقی و رفقایش حاضر بوده . گفتند: عده ای از اینها را در ابتدا گرفتند، من جمله آقای توفیقی و بعد از هشت ماه تقریبا توفیقی تبرئه شدند. شب همان روز که تبرئه شده بود اطراف منزلش را گرفته و از راه پشت بام به خانه رفته دست گیرش کردند. این آقای دبیر گفت: اینها عده ای بودند که در زیرزمین همان کارخانه کبریت به وضع سختی مدتها زندانی بودند. روز شنبه آخر سال از جمعی دعوت کردند. من گمان کردم برای سخنرانی یا تبلیغات دیگر حزبی است به آنجا رفتم. دیدم جمعی مردم هستند میزی در وسط حیاط است و اطراف آن چند صندلی است. یک نفر روس در حالی که هفت تیر بسته بود قدم می زد. اعلام کردند که محکمه تشکیل می شود. چندنفر که نامشان را گفت اطراف میز نشستند. در این میان حاجی توفیقی را با ادوارد و شاهرخی دادستان و یک نفر دیگر از کدخداهای یکی از دهات ذوالفقاری بیرون آوردند. موهای سر و روی توفیقی بلند شده بود. قیافه اش جالب بود. اطراف میز نگاهشان داشتند و محکمه را رسمیت دادند. یک یک جرمهایی را برای آنها بیان کردند. درباره حاجی توفیقی گفتند: بازاریها را به علیه ما تحریک می کرده. درباره ادوارد گفتند: جاسوس ذوالفقاری بوده. درباره شاهرخی گفتند: برای ما پرونده سازی می کرده . درباره کدخدا گفتند: عمل منافی عفت انجام داده.
اما داستان کشته شدن شیخ محمد علی آل اسحاق خوئینی

در ضمن مذاکره با بعض آقایان زنجان صحبت شیخ خوئینی مقتول میان آمد. من گفتم او را چند سال قبل در تهران دیده ام. در محضر حضرت آقای امام بودم. چند نفر شیخ دهاتی با ذوالفقاریها گفتگو داشتند. معلوم شد اینها خوئی هستند و با ذوالفقاریها گفتگوی ملکی داشته. گویا به آنها تعدی شده بود و طرفداری این شیخ از دمکراتها از اول روی همین زمینه بود. آنها هم او را تقویت کردند. چند مرتبه آنها سخنرانی کرده می گفتند: گفته بود لنین هم مانند پیغمبر است و گفته بود: سید جعفر پیشه وری مثل امام حسین(ع) برای نجات جامعه قیام کرده .

به هر حال وضع کشتنش را این طور گفته که صبح قوای دولت وارد زنجان شده، مردم اول باور نداشتند و جرات تظاهر به احساسات نمی کردند. یکی صدا زد : زنده باد ارتش ایران! مردم از هر طرف جمع شده اظهار احساسات کردند. فرماندار نظامی سران فدایی ها را گرفت، آنها از مردم محفوظ ماندند. این شیخ اجل برگشته با خاطر جمع بالای بالاخانه دفتر ایستاده بود. مردم هجوم کردند او را زدند. بعضیها خواستند او را نجات دهند نتوانستند. پس از زدن زیاد شاید هم بعد از مردن او را از بالاخانه به زیر انداختند، ولی از قرار تحقیق، اذیت و آزاری جز طرفداری از انقلابیون به مردم نرسانده، بیشتر مردم به واسطه کینه­ای که از دمکراتهای آذربایجان داشتند و گویا برای خاطر ذوالفقاریها که این شیخ با آنها طرف بود او را کشته­اند.
دستگیری چند نفر فدایی

روز پنچشنبه چند نفر فدایی دستگیر شدند وبه چند نفر هم، مردمی در معابر حمله نموده آقایان مخبرین جراید جلوگیری کردند، تلگراف تقاضای اهالی برای فرستادن دولت هیئت قضایی تا به شکایات رسیدگی کنند به روز نامه آیین اسلام فرستاده شد.

تلگرافی هم به عنوان قدردانی از آقای سرهنگ هاشمی فرمانده نیروی اعزامی و دیگر سرهنگان و عموم ارتش به نخست وزیری و وزارت جنگ و ستاد ارتش و چند جریده مخابره شد. پس از آن به اتفاق آقای ستوان یک فرهنگ افسر هوایی که جوانی متدین و رشید است و با هیأت اعزامی در آنجا هستند به طرف فرودگاه بناب رفتیم و در بعضی دهات هم سوالاتی کردیم. مردم ابتدا فرار می کردند معلوم شد که اتومبیل جیپ را که ما سواریم قبلا اتومبیل سواری یکی از روسای دمکراتها بوده، به این جهت مردم می ترسیدند. بعد که ما را دیدند جمع شدند. عموم دهاتی ها شاکی و بسیار وضع اسفناکی دارند.
پايان قسمت دوم
آذر 1389- اورمولو تايماز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از اينكه نظرات خود را با رعايت ادب و احترام به ساير خوانندگان وبلاگ مي نويسيد متشكرم