۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

باطنيان

امروز مقاله ای با عنوان "آیا جمهوری اسلامی ایران ادامه فرقه « حشاشین » است ؟!" نوشته یاشار شانلی گونئیلی   در فضای مجازی منتشر شده است که حاوی نکات در خور توجهی می باشد برای تبیین مطلب مناسب دیدم سلسله نوشته هایی با عنوان "باطنیان " را که در حدود چهار سال پیش در چهار قسمت منتشر کرده بودم را یک جا دوباره منتشر کنم بلکه جواب برخی پرسش ها در این مورد داده شده باشد. جریان شعوبیه که قبلاً در مورد آن صحبت کردیم از این جریان فکری و تروریستی استفاده کرده که بدون بررسی این مسائل تاریخی فهم اینکه پان فارسیسم و پان ایرانیسم چگونه بر ما مسلط شدند مشکل می باشد.
تایماز اورمولو
29 مارس 2014 - واشینگتون


باطنیان 

دوستان حتماً به خاطر دارند در سلسله مقالات جنگ هاي صليبي مطالبي كوتاه در مورد فرقه اسماعيليه يا باطنيان درج كرديم و به صورت كاملاً كوتاه به نقش مخرب اين فرقه در پشت جبهه تركان سلجوقي و اينكه اين گروه از اولين دستجات ترور و وحشت در جهان مي باشند سخن گفتيم .اين گروه به رهبري حسن صباح و با تكيه بر پايگاههاي نظامي همچون قلعه الموت در قزوين و قهستان در طبس به ترور رجال سياسي ، دانشمندان ، درباريان و رجل نظامي مي پرداخت . ترورها توسط مرداني كه عموماً خواجه مي شدند و تحت تاثير مواد مخدر قرارگرفته و به آن معتاد مي شدند انجام مي گرفت . اين گروه دقيقاً همان نقشي را كه ارامنه در پشت جبهه عثماني ايفا نمودند در پشت جبهه سلاجقه بر عليه تركان سلجوقي كه در گير با صليبيون بودند ايفا نمودند. مرام اين گروه كه از غلات شيعه يا غلو كنندگان در عقايد شيعه بودند مرامي التقاطي و مبتني بر عقايد منحرف بود به طوريكه خواجه نصيرالدين طوسي كه خود به دست همين گروه شهيد شد در وصف اينان چنين مي گويد :“هیچ گروهی نیست شوم تر و بددین تر و بدفعل تر از این قوم… که از پس دیوارها بدی این مملکت می سگالند و فساد دین می جویند… و هرچند ممکن باشد کرد از فساد و قیل و قال و بدعت چیزی باقی نگذارند.” 

اگر بخواهيم قرينه اي در زمان حال براي اين گروه نشان دهيم مي توان سازمان مجاهدين خلق (منافقين)را مثال بياوريم. ازشعرا و مبلغان اين فرقه مي توان به ناصر خسرو قبادياني اشاره كرد. در اين مقال قصد داريم به شكلي گسترده تر به اين پديده شوم بپردازيم :
اسماعیلیان و فرق:
اسماعیلیه (شاخه اصلی) ، اسماعیلیه فاطمیه، (فاطمیان) سبعیه، قرمطیان ، نزاریه ، و باطنی ها یا  نو اسماعیلیان
حضرت امام جعفرالصادق امام ششم شیعیان از بین هفت پسر خود فرزند چهارم خویش یعنی حضرت موسی الکاظم را به امامت برگزید. اما عده ای به هواداری پسرهای ارشد وی یعنی اسماعیل وعبدالله و محمد برخاستند و در صدد دفاع از حق امامت آنان شدند، که در این میان فقط هواخواهان اسماعیل مطرح بودند که بنام اسماعیلیه خوانده شدند. اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) وفات یافت لذا اسماعیلیان پس از وفات امام ششم ، محمد فرزند اسماعیل را امام هفتم خوانده و شناختند و همان نام اسماعیلیه بر ایشان باقی ماند. 
            این فرقه در اواسط قرن دوم هجری پدید آمد و در کشورهای خاور نزدیک و ایران نقش بزرگی را ایفاء نمود. عقاید این فرقه به عقلانیت غلات شیعه نزدیک است. در فاصله قرنهای دوم و سوم هجری این فرقه به دو فرقه فرعی تقسیم و منشعب شدند: یک فرقه که بعد از مرگ محمدبن اسماعیل (امام هفتم اسماعیلیه) او را به امامت مستورقبول داشتند که بعدها (از آغاز قرن چهارم هجری) پیروان این گروه رااسماعیلیه فاطمیه نامیدند. پیروان شاخه دیگر اسماعیلیه معتقد بودند که تعداد امامان باید به تعداد پیامبران مرسل باشد (7 نفر) لذا محمدبن اسماعیل امام آخر شمرده می شد این فرقه در انتظار قیام امام مهدی هفتم بسر می بردند که به آنان "فرقه سبعیه" گفته می شد که بعدها در قرن سوم هجری "قرمطیان" گفته شد. سازمان مخفی قرمطیان محتملا پیش از قیام زنجیان (زنگیان) تکوین یافته بود. این قیام ظاهرا در سال 260 هجری در خراسان به وقوع پیوست قیام دوم در عراق سفلی تحت رهبری حمدان قرمط آغاز شد لشکریان خلیفه فقط در سال 294 هجری توانستند نایره شورش قرمطیان را خاموش کنند و پس  از آن عراق سفلی ویران شد. پیش از آن تاریخ در سال 281 ه این فرقه در بحرین قیام کردند و در سال 286 شهر لحسا مرکز بحرین را تصرف کردند و ضمن تشکیل حکومت کوشیدند دین خود را در آن سرزمین رایج کنند. در سال 287ه در سوریه نیز قیام نافرجامی به رهبری زکریا داعی قرمطی صورت گرفت، در دهه چهارم قرن دهم میلادی (چهارم ه) شهر مولتان و ناحیه آن را در هندوستان تصرف کردند و دولتی از خود تاسیس نمودند سلطان محمود غزنوی آن دولت را در سال 401 ه تارومار کرد.
خلافت فاطمیان (فرقه ای از اسماعیلیان)
            "ابوعبدالله الشیعی" نخست محتسب بصره بوده و پس از آن به اسماعیلیه پیوسته بود وی "بربر"ها را در سال 297 ه در تونس بر علیه دودمان محلی اغالبه (دودمان سنی مذهب 184 تا 297 ه) شوراند و سلطنت آنان را نابود کرد. عبدالله در اوایل زمستان سال 298 ه در شهر "رقاده" به سمت خلافت و امامت اعلام و امیرالمؤمنین و مهدی نامیده شد، وی نام فاطمیه را بر دودمان خود نهاد لذا هواخواهان دودمان فاطمی را هم اسماعیلیان نامیدند. این خلافت از 298 تا 568 ه نیروی تهدید آمیزی را تشکیل می داد به ویژه در سال 359 ه که سرزمین مصر را تسخیر کرد و قدرت مضاعف کسب نمود. در پایان قرن چهارم ه بخش اعظم مغرب و لیبی و مصر و فلسطین و سوریه و حجاز در تحت حکومت فاطمیان اسماعیلی قرار داشت. تاسیس خلافت فاطمی در 298 ه تفکیک میان اسماعیلیان فاطمیه و قرمطیان را موجب گردید..
فرقه قرمطیان یا سبعیه ویا تعلیمیه:
  پیشتر در این خصوص اینکه چرا به فرقه قرمطیان سبعیه نیز گفته میشد توضیح دادیم امااز این نظر به قرمطیان تعلیمیه می گفتند که افراد فرقه از روی برنامه ی ویژه ای با اصول و تعالیم این فرقه آشنا می شدند، مثلا از برنامه های تعلیمی آنها این بود که ابتدا شکهایی را در ذهن افراد تازه وارد ایجاد می کردند و سپس طریق رفع این شکها و تردیدها را به آنان می آموختند. تعالیم باطنیه مورد مطالعه پنج درجه عالی قرار می گرفت و زمانیکه یکی از اعضای فرقه به درجه چهارم می رسید، سوگند می خورد که اگر اسرار فرقه را نزد کسی فاش کند زن خویش را مطلقه سازد.
            قرمطیان از لحاظ فلسفه با محفل فلسفی مشهور "اخوان الصفاء مربوط بوده اند در مورد مسائل دینی بیش از اسماعیلیه فاطمی سهل انگار و مداراگر و آزاد فکر بودند. برخلاف اسماعیلیه افراد پائین قرمطیان نیز مجبور به فرائض دینی نبودند مثلا گوشتهای حرام را نیز در لحسا می خوردند از قرن سوم و در قرن چهارم بر خلاف گذشته مانع فعالیت سنیان می شدند و با آنها مدارا نمی کردند. در قرن پنجم قرمطیان از بین رفتند اما اسماعیلیان نفوذ خود را به خارج از مرزهای خلافت فاطمی بسط دادند حتی انشعاب دروزیان تاثیر چندانی بر آنها نگذاشت.
تفاوتها و تضادها ی عمده قرمطیان با فاطمیان:
            قرمطیان علیرغم رابطه سیاسی با خلفای فاطمی حکومت آنان و امامت ایشان را قبول نداشتند.
            قرمطیان بیشتر تشریفات مذهبی اهل تسنن را رد می کردند و زیارت کعبه را بت پرستی می شمردند. لذا در هشت ذیحجه سال 317 ه قرمطیان بصورت ناگهانی به مکه حمله کردند و ضمن تصرف شهر مکه و غارت آن چندین هزار نفر از زوار و ساکنان شهر را کشته و یا برای بردگی با خود بردند. همچنین حجرالاسود را ازدیوار کعبه کنده و به دونیم شکستند و با خود به لحسا بردند . که بیست سال بعد، با وساطت خلیفه فاطمی حجرالاسود را به مکه باز گرداندند.
            تفاوت دیگر این دو فرقه در برنامه اجتماعی آنهاست که در آن زمان خیلی مهم و اساسی محسوب می شد. ظاهرا اسماعیلیان فاطمی واجد یک برنامه اجتماعی معین و عملی نبودند و فقط آمال و آرزوهای مبهمی در مورد استقرار "حکومت عدل" پس از ظهور امام غایب "مهدی موعود" بر سریرحکومت داشتند.
معتقدات و اساس عقیدتی اسماعیلیه فاطمی:
            معتقدات این فرقه به دو شاخه کاملا متفاوت تقسیم می شود. یکی ظاهری یعنی تعالیمی که در دسترس عامه گذاشته می شود. دیگری "باطنی" که فقط عده ای معدودی از افراد خاص و برگزیده و عالی مقام فرقه اسماعیلیه فاطمیه از آن آگاه بودند. اصول کلی این فرقه چنین است: هیچ ظاهری بدون باطن نیست و بر عکس، جهنم را ایهامی از حالت جهل و بهشت را ایهامی از دانش کامل می شمردند. به تناسخ یا انتقال روح از جسمی به جسم دیگر اعتقاد داشتند. (البته برخی از نویسندگان این عقیده را در آنها قبول ندارند اما آبلیایف نویسنده کتاب فرقه های اسلام، و پطروشفسکی نویسنده اسلام در ایران هر دو این اعتقاد را در فرقه فوق تایید می کنند) بطور کلی اعتقادات فلسفی اسماعیلیان برگرفته از نو افلاطون بوده و بیشتر جنبه عقلی و استنتاجی (راسیونالیزم)  دارد. هر چند که برخی از عناصر عرفان نیز در آن مشاهده می شود. این فرقه خداوند را فاقد صفت می دانند که مردمان از عهده معرفت و شناخت او بر نمی آیند و نمی توانند رابطه ای با وی داشته باشند بدین سبب نماز گزاردن رانیز بر انسانها جایز نمی دانند.
درجات فرقه اسماعیلیه در سازمان این فرقه:
1- مستجیب: پذیرنده یعنی تازه واردی که هنوز چیزی از اصول باطنی نمی داند.
2- ماذون: کسی که مجاز است: یعنی کسی که مجازات اصول باطنی را مطالعه می کند
3- داعی (دعوت کننده) داعیان در راس سازمانهای محلی قرار داشتند.
4- حجت: در راس شبکه سازمانهای یک ناحیه مثلا خراسان قرار داشتند
5- امام
6- صامت
7- ناطق
برای درجات 3 و به بعد رعایت شریعت مثل نماز و روزه لازم نبود.
نزاریه: 
            زمانی که المستنصر (از سال 428 تا 487) خلافت و امامت فاطمیان را بعهده داشت، دو گروه بوجود آمدند: گروه اول کسانی بودند که می خواستند بعد از وی پسر ارشد ایشان یعنی"نزار" خلافت و امامت را به ارث برد و گروه دوم طرفدار پسر دوم خلیفه یعنی"المستعلی" بودندکه گروه دوم تفوق حاصل نمود. و نزاریه از این جرگه انشعاب کرد و مطالب تازه ای وارد اصول فرقه ساخت و بدین سبب نام "دعوت جدیده" به آنها اطلاق گردید. 
"باطنی" یا " نو اسماعیلیان"
            حسن صباح از پیروان نزاریه محسوب می شد. وی بدلیل طرفداری از نزاریه از مصر رانده شد در تابستان 474 ه به اصفهان آمد و در شهرهای یزد، کرمان، طبرستان، دامغان به نفع حق نزار نسبت به امامت تبلیغ کرد. وی در سال 483 ه وارد دژ الموت شد (با کلی کلک و نیرنگ این دژ را از یک زیدیه گرفت) و بدین طریق اساس دولت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد (از 483 ه تا 654) این فرقه را "باطنی" یا "نو اسماعیلیان" گویند. در دهه چهارم قرن 12 میلادی / ششم هجری نزاریان در سوریه ده دژ مستحکم را تصرف کرده بودند و در قرن هفتم هجری بنابه گفته رشید الدین فضل الله بیش از یک صد قلعه و دژ در ایران داشتند. که نو اسماعیلیان در ایران با دولت سلجوقی مبارزه می کردند. این فرقه غیر هم کیشان خود را به قتل می رساندند برخی از محققان نام "حسنیون" را نیز به این فرقه اطلاق می کردند. در سال 1957 میلادی آقاخان کنونی (کریم) چهل و هشتمین امام (بعد از حضرت علی ع ) نزاریه بشمار می رفت.
درجات و سلسله مراتب نو اسماعیلیان :
            از پایان قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم هجری سلسله مراتب این فرقه به شرح ذیل بود. 1) امام  2)داعی الدعا  3) داعی الاکبر  4)داعی  5)رفیق  6) لاصق (وابسته) 7) فدائی

از همان سده ‏های نخستین اسلام تا اوایل عهد ایلخانیان و در طی یک دوران بالنسبه طولانی، تاریخ ایران تحت تأثیر فرقه اسماعیلیه قرار گرفت. فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها درماوراءالنهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت مورد آزار و تعقیب قرار می‏گرفتند. 

اوج فعالیت آنها، در عهد سلجوقیان بود که در طی آن، مدت برای براندازی حکومت وخلافت  می‏کوشیدند و از ایجاد ناامنی، به عنوان وسیله‏ای برای بروز اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده می‏کردند. دعاوی آنها از جمله قبول به تأویل آیات و کشف باطن احکام بود که منجر به عقایدی می‏شد که بزرگان این فرقه، آنها را از طرفداران و کسانی که تازه به این فرقه گرایش پیدا کرده بودند، مخفی نگه می‏داشتند. 

به هر حال دعوت آنها ناظر به براندازی خلافت عباسیان و وعده ظهور امام فاطمی بود. ( البته تا پیش از اینکه با فاطمیان مصر اختلافات سیاسی پیدا کنند.)  پیشروان این فرقه، غالباً امامت را بعد از امام جعفر صادق «ع» / 148 ق / 765 م، خاص محمد بن اسماعیل می‏دانستند که در عین حال او را صاحب شریعت می‏خواندند و مدعی بودند که شریعت او ناسخ شریعت جاری است. 

در عین حال برای اقامه دعوت خویش، قتل مخالفان را جایز و حتی لازم می‏شمردند تا جایی که همچون خوارج، مایه خوف، وحشت و نفرت عامه مردم واقع شدند. 

این فرقه، سبعیه «هفت امامی» خوانده می‏شدند چرا که ائمه را منحصر به هفت تن می‏دانستند و محمد بن اسماعیل را امام هفتم و قائم امر می‏شمردند. 

به این ترتیب با دوام امامت او، شریعت را منسوخ و اباحه را جایز می‏دانستند. از این رو خلافت فاطمی را که به وسیله عبيدالله بن محمد و همچنین بر اساس قول به امامت اسماعیل، در مصر بنیاد نهاده شد «297 ق / 909 م» پیروی نکردند و به همین دلیل مستقل باقی ماندند. 
دشمني اسماعيليه با سلاجقه
درباره زندگی حسن صباح مأخذ قابل اعتماد، همان «سرگذشت سیدنا» است که با کمی اختلاف در کتاب جهانگشاي جويني،جامع التواريخ رشیدی و تاریخ اسمعیلیان ابو القاسم کاشانی آمده است. 

در این باب، آن چه که درباره مکاتبه، بین حسن صباح و ملکشاه سلجوقی ذکر شده، بی شک نادرست است و از میزان اطمینان چندانی برخوردار نمی‏باشد. 

از آن گذشته قصه‏ای را هم که به موجب آن، حسن صباح، عمر خيام ، و خواجه نظام الملك را سه یار دبستانی عنوان می‏نمود، مغایر با قراین تاریخی است که در نهایت برای درگیری حسن صباح با خواجه وزیر، حاجتی به این داستان پردازیها وجود ندارد. 

حکومت سلجوقیان بر تدبیر خواجه استوار بود و از طرفی تصمیم حسن صباح در بر هم زدن دولت سلجوقیان که البته هدفی از پیش نبرد، قتل خواجه را الزامی می‏کرد، 

در نهایت این امری بود که فداییان اسماعیلیه در انجامش توفیق یافتند «485 ق / 1092 م» 

آغاز دوره قیامت نزد اسماعیلیه
بعد از حسن صباح، کیا بزرگ امید «وفات 532 ق / 1138 م» که از جانب وی در قلعه لمسر حاکم بود، در الموت به قدرت رسید. 

جانشین او، پسرش، محمد بن بزرگ اميد «وفات 557 ق / 1162 م» شد و این پدر و پسر در مدت نزدیک به چهل سال پس از وفات حسن صباح بر سراسر سازمان اسماعیلیه فرمان راندند. 

در این مدت، قتل دو خلیفه عباسی،المسترشد «529 ق / 1135 م»،پسرش الراشد «532 ق / 1138 م» و نیز قتلمعین الدین، وزیر سلجوقی «521 ق / 1127 م»اتفاق افتاد. 

در این میان، سلاجقه بارها الموت را محاصره کردند و در قلع و قمع اسماعیلیه سعی فراوانی مبذول داشتند، اما تقریباً هرگز توفیقی حاصل نکردند. 

بالاخره جانشین محمد بن بزرگ امید، که نزد این قوم «حسن علی ذکره السلام» خوانده می‏شد، آغاز دور قیامت را که با قیام آن، تکلیف شرعی از روی دوش مردم برداشته می‏شد، اعلام کردو خود را امام و از اولاد نزار خواند.تا این که سرانجام در ماه رمضان 557 ق / اگوست 1162 م دوره جدیدی که متضمن الغاء ظواهر و احکام دین بود را اعلام داشت. 

بازگشت به شریعت
در زمان حسن علی ذکره السلام، می بایست بر اساس شرایط قیامت رفتار شده و از انجام قوانین شریعت خودداری می شد.پس از حسن علی ذکره السلام ، پسرش محمد راه پدر را دنبال کرد «607 ق / 1210 م».پسر محمد، جلال الدين حسن  نیز که بعد از او خداوند الموت شد، از همان آغاز، پیروان خود را از نادیده گرفتن قوانین دین که دو رهبر پیش از او مردم را بدان ترغیب می‏کردند، بر حذر داشت.این بازگشت به شریعت، از طرفی برای حفظ علاقه و ایمان مؤمنان واقعی بود که از روی اخلاص، تسلیم «تعلیم» و «حکم» امام شده بودند و با شور و علاقه خود را موظف به اجرای فرامین بی چون و چرای امام می‏دیدند.در حقیقت، اگر بزرگان و داعیان اسماعیلیه در مراتب بالا خود را در رفع شریعت، انکار ظاهر دین و احکام آن قائل به حق می‏دانستند،ولی در مقابل رفیقان و طرفدارانشان که به خاطر نوعی کمال در اندیشه دینی، مجذوب آنان می‏شدند، عقاید اصلی خود را از آنان پنهان می‏کردند.البته چون این اعلام ظاهری، از سوی تندروان اسماعیلیه غیر قابل تحمل بود.
 مناسبات اسماعيليان با مخالفان 


هر چند مخالفين اصلى دولت و انديشه اسماعيلى, خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و هم پيمانان آن دو بودند, اما در مكتب تشيع و دولت هاى شيعى غير اسماعيلى نيز جلوه اين خصومت را مى توان ديد. در تفكر شيعى بعد از امام صادق(ع) و بنا به نص, امامت در صلب فرزندش موسى بن جعفر قرار داده شده است. در اين منظر هر ادعاى ديگرى همانند آن چه در سقيفه شكل گرفت باطل و بى اساس است. رواياتى كه در اين زمينه از امام صادق نقل شده فراوان است, به طور كلى اين روايات كه در اصول كافى گرد آمده در دو گروه دسته بندى مى شود: 
1ـ تإكيد بر اصالت امامت موسى بن جعفر; 
2ـ هشدار به شيعيان از گرويدن به اسماعيل و فرزندش محمد. 
با اين نگرش بود كه عالمان شيعه عليه اسماعيليان موضع گيرى مى كردند. 
ظاهرا قديمى ترين رديه شناخته شده ضد اسماعيلى را فضل بن شاذان دانشمند بزرگ شيعه نوشته است.عبدالجليل قزوينى صاحب كتاب ((النقض)) هم رساله عمده اى در رد اسماعيليان نزارى نوشته كه اينك مفقود است. اما در كتاب معروف خود النقض به اسماعيليان مكرر حمله مى كند و آنان را ملحد مى داند.
در ادامه همين نگرش, دولت هاى شيعى ايران مانند آل باوند در طبرستان با اسماعيليان رابطه اى خصمانه داشتند; خصوصا وقتى فرزند رستم بن على معروف به شاه غازى در سال 537ه " . به دست نزاريان ترور شد, به گفته ظهيرالدين مرعشى شاه غازى از كله كشتگان اسماعيلى منارها ساخت.
عبدالجليل قزوينى هم در اين مورد مى نويسد: 
و در همه بسيط زمين و دايره مسلمانى, كدام سنى است كه با ملحدان, آن كرده كه شاه شاهان, رستم بن على بن شهريار شيعى, از قلعه گشادن و ملحد گرفتن و قتل و نهب و مانند آن كه اظهر من الشمس است.



روابط اسماعيليان با سلجوقيان 


رابطه دولت بزرگ سنى مذهب سلجوقيان با اسماعيليان نيز براساس نگرش مكتب فقهى عالمان سنت و جماعت شكل مى گرفت. زمانى خواجه نظام الملك طوسى, تئوريسين دولت سلجوقى, اين انديشه را القا و ترويج مى كند كه ((هيچ گروهى نيست شوم تر و بد دين تر و بد فعل تر از اين قوم.. كه از پس ديوارها بدى اين مملكت مى گسالند و فساد دين مى جويند... و هر چند ممكن باشد كه از فساد يا قيل و قال و بدعت چيزى باقى نگذارند)).و پيش از او عبدالقادر بغدادى زيان باطنيه را بيشتر از زيان يهود, ترسايان, مجوس, دهريه و ديگر كافران مى پندارد و رسوايى هاى آنان را بيشتر از ريگ هاى بيابان و قطرات باران. با اين القائات طبعا دولت نظامى سلجوقى نيز برخوردى خصمانه را دنبال مى كند.اولين اثر اين نگاه عالمان اهل سنت, قتل همين تئورى پردازان بود, به قول زكرياى قزوينى, ابوالمحاسن رويانى نخستين فقيهى بود كه اسماعيليان را خارج از دين دانست و در رويان ترور شد. يا خواجه نظام الملك همين كه با شمشير ابوطاهر ارانى بر زمين افتاد, اسماعيليان آغاز سعادت خود را جشن گرفتند. ظاهرا گسترش همين ترورها بوده است كه بعدها برجان سنجر وحشت انداخت و او را به مصالحه با اسماعيليان واداشت.هم چنين بحرانى كه در مركز خلافت عباسى ـ بغداد ـ با قيام ارسلان بساسيرى صورت گرفت از آثار و انديشه سياسى و مبارزه جويى اسماعيليان بود. 
ابوالحارث ارسلان بساسيرى در اصل, سردارترك نژادى بود كه در طى سال هاى واپسين حكمرانى آل بويه در عراق به مقام اميرى لشكر ارتقا يافته بود. او در بغداد رقيب نيرومندى همچون ابن مسلمه وزير داشت. ابن مسلمه كه پنهانى با طغرل اتحاد برقرار كرده و مانند خليفه عباسى آمدن سلجوقيان را به بغداد پذيرفته بود, بساسيرى را به داشتن اتحاد با فاطميان متهم ساخت. بساسيرى كه گرايش هاى شيعى داشت و مجبور شده بود بغداد را پيش از فرا رسيدن سلجوقيان ترك گويد, اينك از مستنصر براى فتح بغداد به نام او كمك طلبيد. در اين ميان, شورش و بلوا در پايتخت عباسيان, در اعتراض به ويرانگرى سپاهيان طغرل, به راه افتاده بود. اكنون معلوم شده كه داعى معروف فاطمى مويد شيرازى, نقشى عمده در ايجاد اين بى نظمى هاى ضد سلجوقى و در رهبرى اقدامات بساسيرى داشته است. در 448ه " . تبليغات فاطميان همراه با اقدامات نظامى تحت رهبرى كلى مويد شيرازى, تشديد شد. بساسيرى پس از دريافت مبالغ هنگفتى هداياى پولى و نيز سلاح از قاهره, كه به وسيله داعى مويد به او تحويل شده بود, و به كمك برادر زنش, دبيس, حكمران مزيدى و تعداد زيادى از قبيله مردان عرب, شكستى سنگين بر سلجوقيان در ناحيه سنجار در 448ه " . وارد ساخت. پس از اين شكست, عقيليان موصل باز فرمانبردارى از فاطميان را پذيرفتند. اندكى بعد, طغرل موصل را گرفت, اما در نتيجه قيام برادر ناتنى خود, ابراهيم اينال كه آرزو داشت به كمك بساسيرى و فاطميان, سلطنت سلجوقى را براى خود به دست آورد, از انجام اقدامات بيشتر عليه بساسيرى باز ماند. 
عزيمت طغرل به مغرب ايران براى سركوبى اينال, موقعيت مناسبى براى بساسيرى فراهم ساخت تا به بساط فعاليت هاى خود بپردازد. اندكى بعد, در ذوالقعده 450, بساسيرى همراه قريش عقيلى به آسانى به بغداد آمد. در بغداد خطبه به نام خليفه فاطمى, مستنصر, خواندند و اذان به شيوه شيعيان گفتند. بساسيرى كه مورد پشتيبانى عامه مردم از شيعه و سنى كه به علت نفرت از سربازان ترك با هم متحد شده بودند, قرار گرفته بود, به قصر عباسيان حمله برد, اما موافقت كرد كه قائم عباسى را تحت حفاظت قريش عقيلى قرار دهد, و اين امر مايه ناراحتى مستنصر شد كه انتظار داشت خليفه اسير عباسى را در قاهره تحويل گيرد. اما بساسيرى نشانه هاى خلافت عباسيان را به پايتخت فاطميان فرستاد. بعد از آن بساسيرى واسط و بصره را فتح كرد, اما نتوانست خوزستان را به نام فاطميان تسخير كند. 
هنگامى كه بساسيرى در اوج قدرت خود بود, قاهره او را رها كرد و به اين ترتيب پيروزى او اجبارا به درازا نكشيد. ابن مغربى, وزير فاطمى, كه جانشين يازورى شده بود, اينك از ادامه كمك بيشتر به بساسيرى سرباز زد. در اين ميان, طغرل طغيان اينال را فرو كوبيده بود, و خود را براى بازگشت به بغداد آماده مى كرد. وى پيشنهاد كرد كه حاضر است بساسيرى را در بغداد بگذارد, به شرط آن كه بيعت با فاطميان را بشكند و قائم را بر مسند خلافت برگرداند. بساسيرى اين پيشنهاد را رد كرد, و در ذوالقعده 451 بغداد را ترك گفت. چند روز بعد طغرل وارد بغداد شد و با استقبال خليفه آزاد شده عباسى روبه رو گرديد. اندكى بعد سلجوقيان بساسيرى را تعقيب كرده, در نزديكى كوفه او را كشتند; هم چنان كه به شدت شيعيان عراق را به سياست رسانيدند. به اين ترتيب جاه طلبى هاى فاطميان در عراق و داستان بساسيرى كه به مدت يك سال پايتخت عباسيان را مطيع فاطميان كرده بود, به پايان رسيد. 
سلجوقيان نيز پس از تسلط بر بحران بغداد, بر بخش هايى از جزيره العرب كه در سلطه اسماعيليان مصر بود, مسلط شدند. در سال 462ه " شريف مكه به نام محمدبن جعفر كه تا آن زمان از مستنصر فاطمى تبعيت مى كرد, نماينده اى نزد آلب ارسلان فرستاد و از اقامه نماز و خطبه به نام عباسيان به او خبر داد, بدين ترتيب حجاز از سلطه اسماعيليان مصر خارج شد.


آثار فتح الموت 


گرفتن قلعه الموت در 483ه " مرحله جديدى را در فعاليت هاى اسماعيليان و مناسبات آن ها با سلجوقيان شكل داد. از اين تاريخ دعوت اسماعيلى سياست قيام آشكار عليه دولت سلجوقى را در پيش گرفت و فتح الموت اولين ضربه اين قيام اسماعيلى بر پيكره آن دولت به شمار مى رفت. 


تصرف قهستان جلوه خصومت اسماعيليان و سلجوقيان 


پس از تصرف قلعه الموت و بيرون راندن حاكم علوى آن, حسين قاينى به فرمان رهبر و پيشوايش حسن صباح, مإمور فتح قهستان گرديد تا كار دعوت را در زادگاهش سامان دهد. قهستانيان با تعاليم اسماعيليان چندان ناآشنا نبودند و از ديرباز با آمدن داعيان پيشين اسماعيلى با اين مذهب آشنايى داشتند. 
به احتمال زياد اهالى قهستان از عصر بنى سيمجور با فرقه اسماعيلى آشنا شده بودند, زيرا جوزجانى مى نويسد: ابوعلى سيمجور در نيشابور به نام المستنصر فاطمى خطبه نمود و نام خلفاى عباسى را از خطبه انداخت و در موقعى كه بين وى و سبكتكين در حدود طالقان خراسان نبردى روى داد, باطنيان و قرامطه به كمك وى شتافتند و او را كمك فراوانى نمودند. 
پس از قتل خواجه و نيز مرگ ملكشاه, هرج و مرج عظيمى سراسر امپراتورى ناهمگون و وسيع سلجوقى را فرا گرفت و اسماعيليان توانستند با استفاده از احساسات عدالتخواهى بوميان, مناطق مختلفى را در قهستان اشغال نمايند. از جمله با تصرف قلعه بزرگ مومن آباد كه مقدر بود در آينده شاهد بزرگ ترين مراسم مذهبى اسماعيليان باشد, سراسر قهستان جنوبى در دسترس اسماعيليان قرار گرفت و آنان توانستند با استفاده از آن, به زودى بر ساير مناطق همجوار مسلط شوند. 


حملات سلجوقيان عليه قهستان 


با توافق سنجر و بركيارق در سال 495ه " عمليات مشتركى عليه اسماعيليان آغاز شد. سلطان سنجر سپاهى بزرگ به قهستان فرستاد. 
سلطان سنجر در نامه اى كه به وزير مسترشد خليفه عباسى مى نويسد, تلفات اسماعيليان را در اين جنگ حدود ده هزار نفر ذكر مى كند. 
دو سال بعد از نخستين حمله, فرمانده سلجوقى با سپاهى بزرگ از خراسان به جنگ اسماعيليان قهستان اعزام شد. سپاه اعزامى پس از ترك مرو راه قهستان را در پيش گرفت و در سر راه خود قلعه ها و آبادىهاى مجاور طبس را ويران كرد و بسيارى از ساكنان مناطق را كشت. ولى اين حمله به علت فساد و آلودگى سپاه موفق نبود و سپاه سنجر مجبور شد با شرايط ذيل با صاحبان قلعه ها مصالحه كند: 
1ـ اسماعيليان دژى بنا نكنند; 
2ـ سلاح نسازند و خريدارى نكنند; 
3ـ مردم را به عقايد خويش دعوت ننمايند. 
اين مصالحه در حقيقت به نفع اسماعيليان تمام شد و به آن ها فرصت داد كه به جبران ويرانى ها بپردازند و تجديد قوا نمايند. ولى در ميان پيروان اهل سنت, نفرت فراوانى عليه سنجر برانگيخت. سلطان از سوى افكار عمومى تحت فشار قرار گرفته بود و براى توجيه اعمال خود در نامه اى به خليفه بغداد چنين نوشت: 
ليكن آن مفسدان از فتك و قتل غيله و انواع مكر و حيله فرو نمى ايستادند و چندين امام و اسفهسلار بزرگ از خيار امت هلاك مى كرده اند و راه هاى ناايمن مى داشتند و مسلمانان را گمراه مى كرده و اهل چند ناحيت چون ((سبزوار و زوزن و بيژن آباد و ديه ها خواف و باخزر)) به فرو مى گرفتند و مى كشتند و كاروان ها مى زدند و هم از جهت رعايا و عامه اسلام و ائمه خروش برآمد و به درخواست ايشان بود كه آن سگان را امان داده شد. 
از جانب ديگر, با توجه به رشد روز افزون اسماعيليان, حسن صباح با زيركى و درايت خود سعى نمود روابط خود را با دربار سلطان سنجر در حد تعادل نگه دارد. به همين جهت با اعزام سفرا به دربار سلطان, سعى در حفظ حرمت سلطان مى نمود و از جانبى ديگر, سلطان را از هر نوع اقدام افراطى برحذر مى داشت. به قول رشيدالدين: 
از خادمان او با يكى مواضعه كرد تا در شبى كه سلطان مست خفته بود كاردى پيش تختش در زمين نشاند. چون سلطان بيدار شد و كارد را ديد, انديشناك شد. چون اين تهمت بر كسى درست نمى شد به اخفاى آن اشارت فرمود. سيدنا پيغام داد اگر نه به سلطان ارادت خير و اميد نيكويى بودى آن كارد را كه در شب در زمين درشت مى نشاندند در سينه نرم او استوار كردندى. 
اين مدارا تا آخر عصر سلطان سنجر با اسماعيليان برقرار بود. اسماعيليان تا حدود سال هاى 511ه " توانستند بر بسيارى از مناطق قهستان, عراق عجم, و گرجستان و گيلان مسلط شوند و با خاندان هاى محلى آن دم از يگانگى زنند.
پس از درگذشت سلطان محمد سلجوقى در ذى الحجه 511, سلطان سنجر كه همه كاره آل سلجوقى شده بود, نماينده اى را براى تإكيد صلح و تجديد پيمان به الموت فرستاد و از حسن صباح كه قدرتش به خارج مرزها كشيده شده بود درخواست صلح نمود.

موضع گيرى اسماعيليان در جنگ هاى صليبى 
هر چند پديده مهم جنگ هاى صليبى در خارج از حوزه جغرافيايى اسلام و در صفحات شرقى مديترانه رخ نموده است, اما حضور نزاريان شام در آن صفحات و موضع گيرى ايشان نسبت به صليبى ها, بيانگر تإثيرپذيرى از انديشه سياسى اسماعيليان و جلوه اى از خصومت آنان با خلافت بغداد و هم پيمانان آن است. 
در ابتدا اسماعيليان شام تحت تإثير بينش دينى مخدومان خود در الموت و قهستان, روابط خويش را با سلجوقيان شام و ساير اميران تنظيم مى كردند. همان طور كه ((ژاك دو ويترى)) روحانى فرانسوى كه در روزگار جنگ صليب به مقام اسقفى شهر عكا رسيده بود گفته است: 
در ايالت فنيقيه, نزديك مرزهاى آنتارادنيا كه اكنون طرطوشه خوانده مى شود, طايفه اى سكونت دارند كه از همه طرف در ميان كوه ها و صخره ها محصورند, و ده قلعه دارند كه به علت راه هاى تنگ و صخره هاى غير قابل عبور بسيار محكم و دسترس ناپذير هستند, و حومه ها و دره هاى حاصلخيزى كه به انواع ميوه ها و غلات گرانبارند, و به خاطر فضاى فرحبخشى كه دارند بسيار مطبوع و دلپذير هستند. گويند تعداد اين مردم كه اساسين خوانده مى شوند از 40000 تن بيشتر است. آن ها براى خود رئيسى دارند كه منصبش موروثى نيست, بلكه به خاطر فضيلت بيشترش برگزيده مى شود و او را پير يا شيخ مى گويند و اين تنها به خاطر زيادى سن او نيست, بلكه به خاطر مناعت و تقدم او در حزم و دور انديشى است. خاستگاه و سرمنشإ اين طايفه وجايى كه از آن جا به شام آمده اند, و نخستين رئيس و پيشواى دين نا فرخنده آن ها از ناحيه دور افتاده اى در مشرق, نزديك شهر بغداد, و بخش هايى از ولايت ايران است. اين طايفه ميان لاهوت و ناسوت فرقى قائل نيستند, و معتقدند كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان از رئيسشان كافى است كه به فيض آن به زندگى جاويد برسند. از اين رو, وابسته و سرسپرده رهبر و پير خود هستند كه او را شيخ مى نامند. با چنين سرسپردگى و انقياد و فرمانبردارى است كه هيچ دشوار يا خطرناكى در دنيا وجود ندارد كه آن ها از انجام دادنش ترس داشته باشند يا نتوانند با حدث ذهن و اراده قوى, به فرمان پيشواى خود, آن را انجام دهند.) 
نزاريان شام در عصر بزرگ ترين و قدرتمندترين پيشواى خود يعنى راشدالدين سنان هر چند با صليبى ها درگيرىهايى داشته اند و حتى در سال 588ه " پادشاه صليبى اورشليم به نام ((ماركى كونراد)) را كشتند, اما به طور كلى با ظهور دولت ايوبى و شخص صلاح الدين ايوبى كه دولت اسماعيلى مصر را برچيده بود, نزاريان شام عموما با صليبى ها روابط صميمانه برقرار كرده و به جنگ با دولت سنى مذهب ايوبى همت گماردند و حتى سنان يكبار در جمادى الثانى سال 570 و بار ديگر در ذوالقعده 511 فداييانى را براى ترور صلاح الدين ايوبى به درون اردوى او فرستاد, اما موفق نشد. 
برخورد ايوبى ها و هم پيمانان آنان يعنى زنگيان موصل عليه اسماعيليان شام را مى توان در تاريخ هاى عمومى اسلام يا تاريخ هاى اختصاصى شامات خواند. پيمان اسماعيليان نزارى شام با سن لويى پادشاه فرانسه نيز جلوه ديگرى از خصومت مورد اشاره است. 
محقق معاصر اسماعيلى در اين مورد مى نويسد: ((لويى به دنبال شكست اوليه اش در جنگ صليبى كه خود به راه انداخته بود و نشانگر اوج كوشش هاى جهان مسيحيت براى پس گرفتن سرزمين قدس بود, با دادن خون بها خويشتن را از اسارت در مصر باز خريد و براى مدت چهار سال (1250-1254م) در عكا اقامت گزيد, لويى نهم يا سن لويى, هنگامى كه در عكا بود, به مبادله سفير و هدايا با رهبر جامعه نزارى شام پرداخت, و نيز اطلاعاتى درباره معتقدات آن ها كسب كرد. شرح مفصل اين رويدادها به قلم يكى از مشهورترين مورخان و وقايع نگاران فرانسه, ژان دو ژوئنويل, كه خانواده او در خدمت كنت هاى شامپانى بوده اند, براى ما باقى مانده است. ژوئنويل در جنگ صليبى(هفتم) همراه پادشاه فرانسه بود, و به عنوان دوست نزديك و منشى او با وى در عكا باقى ماند. وى در 1254م با سن لويى به فرانسه بازگشت, ولى از همراهى پادشاه در جنگ صليبى تونس در 1270م امتناع ورزيد; و اين جنگ اخير حتى از لشكركشى به مصر مصيبت بارتر از كار درآمد. ژوئنويل در فرانسه تاريخ گران بهايى درباره لويى به نام تاريخ سن لويى نوشت, و در آن به رويدادهاى نافرخنده جنگ صليبى آن پادشاه و عمليات وى در ماوراى دريا مفصلا اشاره كرد. 
ژوئنويل كه از نزاريان به عنوان اساسين و نيز بدويان نام مى برد, مى گويد كه در دوره اقامت پادشاه در عكا, احتمالا در 1250-1251م, نيز فرستادگانى از جانب امير بدويان, كه شيخ الجبل ناميده مى شد, به نزد او آمدند... و از پادشاه پرسيدند كه آيا با رهبر آن ها آشناست؟ و شاه پاسخ داد كه آشنا نيست و هرگز او را نديده است, هر چند درباره او سخن بسيار شنيده است. 
آن گاه نمايندگان به شاه گفتند كه وى بايد به رهبر آن ها خراج بپردازد, به همان نحو كه امپراتور آلمان, پادشاه مجارستان, سلطان مصر(بابل), و بسيارى از اميران ديگر سالانه مى پردازند, زيرا آنان به خوبى مى دانند كه اگر وى از آن ها خرسند نباشد, آن ها مجال زيستن و حكومت كردن نخواهند داشت. ژوئنويل هم چنين اضافه مى كند كه نمايندگان اعلام داشتند رهبرشان هم چنين خرسند مى شود اگر شاه آن ها را از خراجى كه سالانه به استاد اعظم شهسواران معبد يا مهمان نواز مى پردازند معاف بدارد. 
ژوئنويل سپس حكايت مى كند كه شاه قول داد در ديدار دوم پاسخ آن ها را بدهد, و اين ديدار دوم بعدا در همان روز با حضور استادان اعظم شهسواران مهمان نواز و معبد صورت گرفت; اما به جاى آن كه به قول خويش وفا كند, اينك استادان اعظم, رژينالد دوويشيه و ويليام دو شاتونف, نمايندگان (شيخ الجبل) را تحت فشار قرار دادند و تقاضاى پيشينن خود را تكرار كردند. ژوئنويل توضيح مى دهد كه در ضمن ملاقات سوم كه روز بعد صورت گرفت, استادان اعظم نمايندگان نزارى را به باد سرزنش گرفتند كه چرا پيامى اين چنين گستاخانه به شاه فرانسه عرضه داشته اند, و به نمايندگان دستور دادند كه به نزد رهبر خود بروند و طى پانزده روز با نامه اى از جانب امير و رهبر خود باز آيند تا پادشاه از او رضايت حاصل كند. بنابر گفته ژوئنويل كه امكان دارد در بعضى از اين ديدارها حضور مى داشته است, فرستادگان نزارى در موعد مقرر به عكا بازگشتند, و هداياى گران بهايى از جمله يك فيل بلورين و چند تنديس ساخته شده از عنبر و ديگر زينتآلات مرصع به طلا, و نيز پيراهنى و انگشترىاى به هديه آورند. در ارتباط با اين دو قلم اخير (يعنى پيراهن و انگشترى) ژوئنويل مى نويسد كه نمايندگان پادشاه گفتند كه: اعليحضرتا! ما از نزد رهبر خويش باز آمده ايم, او به اطلاع شما مى رساند كه هم چنان كه پيراهن, بخشى از جامه است كه به تن نزديك تر است, وى اين پيراهن خود را به عنوان هديه يا به علامت اين كه شما پادشاهى هستيد كه وى بيشترين محبت را به شما دارد و سخت مايل است كه اين محبت افزونى يابد, براى شما مى فرستد, و براى اطمينان بيشتر, اين هم انگشترى اوست كه براى شما مى فرستد كه از طلاى خالص است و نامش بر آن حك شده است, و با اين انگشترى خداوندگار ما پشتيبانى خود را از شما اعلام مى دارد و از آن پس شما را به سان يكى از انگشتان دست خود مى شمارد. 
سن لويى كه مشتاق بود روابط دوستانه با اسماعيليان نزارى ايجاد كند, به پيشنهاد صلح آن ها با فرستادن هدايا و نمايندگان خويش به نزد شيخ الجبل پاسخ داد.  
متقابلا خلافت عباسى, سلطنت سلجوقى و عالمان و فقيهان همراه آنان, دشمنى با اسماعيليان را بر جنگ عليه صليبى ها ترجيح مى دادند و اسماعيليان را نسبت به صليبى ها دشمن بزرگ تر مى دانستند; مثلا غزالى كه سرسختانه عليه اسماعيليان قلم به دست گرفت و فرمان قتل آنان را صادر كرد, به رغم حضور در شام به هنگام حمله مسيحيان, فتوايى عليه آنان صادر نكرد. 
دكتر عمر فروخ در كنگره بزرگداشت غزالى در دمشق در سال 1961م در خطابه اى اعلام داشت كه علت سكوت غزالى در جنگ هاى صليبى, بيمارى روحى او و رويكرد او به تصوف بوده است. اين نظر كه بسيارى از پژوهشگران معاصر جهان عرب هم بدان معتقدند صحيح نيست, چرا كه بسيارى از آثار, به خصوص كتاب هاى جنجال آفرين خود را در همين دوره عزلت و گوشه نشينى يا نقاهت روحى نوشته است. ذكر اين نكته در اين جا ضرورى است كه مجتبى مينوى طى مقاله اى رساله اى مختصر را از غزالى با نام ((تحفه الملوك)) معرفى مى كند. اين رساله در يازده باب و بنا به درخواست محمدبن ملكشاه نوشته شد و در باب يازدهم با عنوان ((در حث بر جهاد)) مسلمان ها و سلاطين و اسيرها را به جنگ عليه صليبى ها فرا مى خواند. او مى نويسد: ((بدان كه چون شهرى يا ولايتى از ديار اسلامى را كافران برگفتند, بر همه مسلمان ها واجب شود در وقت, نيت جهاد كردن و به جهاد رفتن چون استطاعت يابند.)) 
هم چنين اضافه مى كند: ((... از اين بهتر كه عمر در رضاى خداى تعالى نفقه كنى و بيت المقدس كه قبله انبيا(علهيم السلام) است از كافران باز ستانى; و تربت خليل كه خوك خانه كافران كرده اند, از دستانشان بيرون آرى.)) ولى به نظر مىآيد اولا صحبت انتساب اين رساله به امام محمد غزالى جاى بحث دارد, چون برخلاف روش معهود در آثار غزالى نام اين رساله در ساير آثار او نيامده است و ديگر اين كه غزالى, شافعى متعصب, غالبا در اين رساله به مذهب ابوحنيفه تكيه مى كند. اگر براى دو علت فوق هم جوابى بيابيم, موضع گيرى غزالى نسبت به جنگ هاى صليبى در مقايسه با موضع گيرى عليه شيعيان, اسماعيليان و فاطميان مصر و شام بسيار محدود است و ترديدى نيست كه از نظر غزالى, دشمن بزرگ تر, آن ها هستند, نه صليبى ها. 
يكى ديگر از عالمان و فقيهان معاصر جنگ هاى صليبى, شرف الدين ابو سعد عبدالله بن محمد بن هبه الله نعيمى معروف به ابن ابى عصرون(492-585ه " / 1098-1189م) است و از فقيهان و قاضيان شافعى مذهب در عراق و شام و معاصر اتابكان موصل و ايوبى ها مى باشد. هم چنين از اساتيد عمادالدين كاتب اصفهانى مورخ مشهور به حساب مىآيد از افتخارات او اين است كه بعد از انحلال دولت فاطمى در مصر به دست صلاح الدين, وى به همراه هيئتى در سال 567ه " به بغداد نزد خليفه عباسى رفت و سلطه مجدد خلافت عباسى بر قاهره را به او تبريك گفت. خشنودى و خرسندى جامعه اهل سنت از برچيده شدن حكومت فاطمى به حدى است كه ابن جوزى مورخ معروف و صاحب ((المنتظم)) كتابى در اين مورد تإليف كرده و نامش را ((النصر على مصر)) گذاشته است. 
حتى پس از آن كه بيت المقدس در سال 492ه " 1099/م به دست صليبى ها سقوط كرد, قاضى شهر دمشق به نام زيدالدين ابوسعد هروى, به بغداد رفت تا يارى خليفه و سلطان سلجوقى را طلب كند, اما دست خالى بازگشت. حتى اعتراض و تظاهرات مردم بغداد به رهبرى علماى شهر نيز خليفه و سلطان را بيدار و عليه صليبيون تحريكشان نكرد و بدين جهت بود كه دشمن متحد و منسجم صليبى قريب دو قرن صفحات شرقى درياى مديترانه را در اشغال خود داشت و سرانجام در عصر مماليك با درايت و فداكارى هاى سردارانى چون فخرالدين يوسف جوينى كه خراسانى الاصل بود, آن مناطق آزاد شد. 
قبل از پرداختن به قسمت پاياني يعني سرانجام اسماعيليان بهتر است كمي در مورد مركز ترور و وحشت باطنيان يعني دژ الموت كه اكنون در نزديكي ده گازرخان  قرار دارد بيشتر بدانيم :
معرفي قلعه الموت



قلعه الموت را مردم محل قلعه حسن مي نامند . حسن صباح در سال۴۸۳ هجري قمري اين قلعه را تصرف كرد كه در شمال شرقي روستاي گازرخان بر فراز كوهي از سنگ به ارتفاع ۲۱۰۰ متر از سطح دريا قرار دارد .اين قلعه به دو بخش تقسيم مي شود . قلعه بالا و قلعه پايين . قلعه بالا يا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملات گچ ساخته شده ، كمتر از ساير قسمتها آسيب ديده و در حال حاضر سازمان ميراث فرهنگي در حال مرمت آن ميباشد.



اين قلعه در سال ۶۵۴ هجري قمري به دستور هلاكوخان به آتش كشيده شد و ويران گرديد و در دوره هاي مختلف تاريخ ، بعنوان زندان و تبعيدگاه مورد استفاده واقع مي شده است.الموت مخفف اله آموت = اله آموخت است، یعنی “عقاب آموخت” چه اله در زبان دیلمی به معنی عقاب است و علت آنکه آن را به این اسم خوانده اند آن است که یکی از امرای شکاردوست دیلمی روزی عقاب خود را در پی شکار سرداد و عقاب بر این موضع نشست. امیر آن موضع را برای بنای قلعه ای بسیار مناسب دید و آن را به همین سبب راهنمایی عقاب، اله آموت و الموت نامید. ترجمه این کلمه به آشیانه عقاب غلط است.


اشراف فوق العاده ای که می توان از بالای قلعه به فرسنگ ها دورتر داشت، آدمی را به شگفتی وا می دارد. حسن صباح تا آخر عمر از این قلعه خارج نشد. او دو پسر داشت که هردو را، یکی را به جرم نوشیدن شراب و دیگری را به جرم قتل، کشت. غرض او از این کار آن بود که نشان دهد که قصد تشکیل سلطنت ندارد تا آنها را برای فرزندانش به ارث بگذارد. آنچه از او به یاد مانده، بیشتر قصه و افسانه است تا واقعیت.
سرانجام اسماعیلیه
پس از حسن صباح، کیابزرگ امید جانشین او شد. محمد، نوه کیابزرگ در سال 559 رهبر اسماعیلیان شد و به نام امامی غایب، دور قیامت را اعلام کرد و احکام و اعمالی را که شرع اسلام مقرر داشته بود ملغی ساخت. وی به رعایای خود در نوشیدن شراب و پرداختن به هر آنچه شریعت اسلام منع و حرام کرده بود، آزادی کامل داد. از اینجا بود که نام ملحد(بی دین) و ملاحده به اسامی دیگر اسماعیلیان افزوده شد. این عمل محمد، مسلمین دیگر را به شدت از اسماعیلیان متنفر کرد. امرای جانشین محمد سعی کردند دور قیامت را باطل اعلام کنند ولی دیگر دیر شده بود.
سرانجام در سال 653 هجری قمری، قدرت اسماعیلیان در قهستان(کوهستان) با تسلیم آخرین فرمانروای آن، رکن الدین خورشاه، به هولاکوخان مغول(نوه چنگیزخان) و تخریب و انهدام قلعه الموت، و قتل عام اعضای خاندان رکن الدین و عده زیادی از اسماعیلیه، به پایان رسید. مغولان با تصرف همه قلعه های اسماعیلیان، که مشهورترینشان الموت، میمون دز و لنبه سر بودند، عملاً به قدرت نظامی و سیاسی این فرقه پایان دادند.
در سال 1232، شاه خلیل الله، رئیس روحانی اسماعیلیان ایران و هندوستان به قتل رسید. فتحعلی شاه قاجار برای استمالت یاران خلیل الله، پسر بزرگش آقاخان را به دامادی خود اختیار نمود و او را به حکومت قم و محلات نامزد کرد، منتهی آقاخان بعد ها قیام کرد و چون تاب مقاومت در برابر سپاهیان قاجار را نداشت، به هندوستان فرار کرد و تحت حمایت دولت انگلیس قرار گرفت. خاندان او هنوز به همین حال در هند ریاست اسماعیلیان آن سرزمین و ایران را دارند.