همه ما در هفته پيش از نوروز، حاجی فيروز را با
آن صورت سياه و لباس های قرمز در حاليکه دايره می زند و همان ترجيع بند
قديمی و هميشگی را می خواند:" ارباب خودم سلام و عليکم، ارباب خودم
بزبزقندی، ارباب خودم چرا نمی خندی و ..." ديده ايم.
همه می دانيم حاجی فيروز طلايه دار عيد نوروز است، اما اکثر ما از داستان
شکل گيری اين اسطوره بی خبريم.
خانم
دکتر کتايون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس در مصاحبه ای
گفته است زنده ياد دکتر مهرداد بهار سالها پيش حدس زده بود سياهی صورت حاجی
فيروز به دليل بازگشت او از سرزمين مردگان است و اخيرا خانم شيداجليلوند
که روی لوح اکدی فرود ايشتر به زمين کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که
حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنيادين ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فيروز
را تاييد می کند.
دکتر مزداپور می گويد:" نوروز
جشنی مربوط به پيش از آمدن آريايی ها به اين سرزمين است لااقل از دو سه
هزار قبل اين جشن در ايران برگزار می شده و به احتمال زياد با آيين ازدواج
مقدس مرتبط است. تصور می شده که الهه بزرگ، يعنی الهه مادر، شاه را برای
شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند."
دکتر صنعتی
زاده اين الهه را "ننه" يا "ننه خاتون" نام داده، معادل سومری آن "نانای" و
معادل بابلی و ايرانی آن "ايشتر" و " آناهيتا" است. تا آنجا که می دانيم
اين الهه خدای جنگ، آفرينندگی و باروری است.
سپس
دکتر مزداپور داستان اين ازدواج نمادين و اسطوره ای را که بنيادی ترين
نماد نوروز است چنين شرح داد:" اينانا يا ايشتر که در بين النهرين است عاشق
'دوموزی' يا 'تموز' می شود( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را
برای ازدواج انتخاب می کند."
تموز يا دوموزی در
اين داستان نماد شاه است. الهه يک روز هوس می کند که به زيرزمين برود. علت
اين تصميم را نمی دانيم. شايد خودش الهه زيرزمين هم هست. خواهری دارد که
شايد خود او باشد که در زيرزمين زندگی می کند.
اينانا
تمام زيورآلاتش را به همراه می برد. او بايد از هفت دروازه رد شود تا به
زيرزمين برسد. خواهری که فرمانروای زيرزمين است، بسيار حسود است و به
نگهبان ها دستور می دهد در در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگيرند.
در آخرين طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گيرند و فقط استخوان
هايش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمين باروری متوقف می شود. نه درختی
سبز می شود، نه گياهی هست و نه زندگی. و هيچکس نيست که برای معبد خدايان
فديه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزير الهه را برای
چاره جويی دعوت می کنند.
الهه که پيش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصيت کرده بود که چه بايد بکند.
به
پيشنهاد وزير خدايان موافقت می کنند يک نفر به جای الهه به زيرزمين برود
تا او بتواند به زمين بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمين فقط
يک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشيد؛ و او
دوموزی شوهر الهه بود. به همين دليل خدايان مقرر می کنند. نيمی از سال را
او و نيمه ديگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زيرزمين بروند تا
الهه به روی زمين بازگردد.
دوموزی را با لباس
قرمز در حالی که دايره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زيرزمين می
فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فيروز برای بازگشت دوموزی از زيرزمين و
آغاز دوباره باروری در روی زمين است.
به گفته دکتر مزداپور با کشف اين لوح اکدی و ترجمه متن آن حدس مرحوم بهار تاييد گرديد و اسطوره حاجی فيروز رازگشايی شد.