این تطور، درست بهمان اندازه که مولود سیاست های استعماریِ ممالک مقتدر، منافع و اغراض باطنی آنان است، درست بهمان اندازه که مولود روح “خود برتر بینی ومالیخولیایِ سوپرمسیزمِ آریائی” است، بهمان اندازه نیز تقصیر ماست که در مبارزات و هیجانات عارضه، بدلیل فقدان تشکل بر محور هویت ملی، و یا فقدان رهبرانِ فاقد جمیع صفات رهبری، (عدم وابستگی، شفافیت، صداقت، صراحت، آگاهی، احاطه وشجاعت) هرگز به “تصویر بزرگ” و تمام جوانب امر از دیدگاه و از محور منافع ملت ترکِ، نیاندیشیده، و همیشه مصداقی مجسم بر شعرِ “یکی بر سرِ شاخ و بن میبرید” بوده ایم.
اشاره کردم که شعوبیه پارسی در سه مرحله فعالتر بوده اند.1 - از آغاز تا شاهنامه فردوسی. 2 – از قتل نادر شاه تا رضاخان. 3 – از انقالاب اسلامی تا به امروز
بحثی در باره شعوبیه
گر از چنگال گرگم درربودی………………
ماده اول اعلامیه حقوق بشر معتقد است که: “تمام ابنای بشر آزاد بدنیا آمده و در حرمت و حقوق با هم برابرند”
یکصدو هفتاد و دو سال قبل از آن، منشور استقلال ایالات متحده آمریکا، شعاری را سرلوحه اعلامیه خود میکند که شاه بیت
حرمت و حریت انسانی است. ” یعنی “تمام انسانها برابر خلق شده اند” All men created equal” این اندیشه خواه عبارت توماس جفرسون، این نابغه کم نظیر غربی باشد، خواه تاثیری از افکار رفیق متفکرش فلیپ مازئیِ ایتالیائی، در دنیای غرب منشا ایجاد مکاتیب اخلاقی و تحولات بعدی فراوانی گردیده و مشخص ترین سند حرمت و حرّیت انسانی است. این عبارت از آنجا برای من شیرین ترو دلچسب تر از بیانات مشابه است که آزادی و برابری را “حق طبیعی” بشر میداند.
حقوقی که بصورت قانون، عنایت، مرحمت، دلسوزی و یا مصالحه داده شوند، میتوانند با، قانون، غَضَب، زور، عداوت و یا متارکه، سلب شوند.
ولی مبدا تاریخ اندیشه بشری، فقط 236 سال و منشا اندیشه های انسانی فقط دنیای غرب نیست. هرچند بعنوان یک انسان مدرن به دستاورد های دنیای غرب وپدیده های آن که میتوان گفت با جلوه و جبروت خاصی عرضه و ارائه میشوند نهایت احترام را داشته و سعی در برخورداری معقول و متناسب از آنها را دارم، ولی ضمناً، آنچه مرا از یک انسان مشابه خود در کالیفرنیا، که اصالتی غربی و منشائی محلی دارد متمایز و متفاوت میکند اینست که آنچه غرب باو عطا کرده است تمام محدوده دنیای فکری اوست. اما، اگر من، مثل ماری افسون شده، فقط مبهوت این تلالو و درخشش نشده، و پیوند های فکری خود را با اصالت شرقی خود قطع نکرده باشم، و اگر ضمن ایستادن و پا فشردن بر اصول مدرنیتهِ غرب، به پشتوانهِ معنوی، فکری و انسانیِ مشرق زمینِ خود نیز،متکی باشم، میتوانم به مرحله انسانیِ کاملتری برسم.
لذا، از مشرق زمین نیز باید گفت. وقتی اسلام، از حیطه دنیای عرب خارج و به مناطق غیر عرب گسترش یافت، طبعا هویت و ملیت های متفاوت را در زیر چتر اسلام، به معاش و مماشات با همدیگر واداشت. نتیجه طبیعی این اختلاط های ناخواسته، بروز اختلافهای غیر قابل انکار فرهنگی و تباری گردید. طبعا اعراب که قرآن را از آن خویش و اسلام را ارمغان خود میدانستند، و درک صحیح و طولانی از نفسِ رسالت اسلام نداشتند خود را برتر ازعجم می انگاشتند. کار برتریجویی عرب و تحقیر عجم به جایی رسید که امویان، مللِ غیرعرب و از جمله ایرانیان را موالی میخواندند.
از طرفی دیگر نیز حکام عرب، خود در مناطق عرب نشین، بر خلاف آموزه های قران، بدلیلِ منصب و مسندی که داشتند خود را برتر از دیگران میانگاشتند و مردمی را که مامور خدمتشان بودند، در موضع مخدوم قرارداده، و غایتاً طبقه ای مادونِ خود میپنداشتند.
عکس العمل طبیعی و منطقی این دو بیعدالتی برای مسلمانان، باز، التجاءِ به قران و تعالیم اسلام بود و سوره 13 آیه حجرات بهترین مرجعِ مبارزه با این بیعدالتی طبقاتی و تباری بنظر میرسید.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ.
«ای مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت شعبه ها و قبیلههای مختلف قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. به یقین گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست»
این آیه، “کثیرالملله” بودن جامعه بشری علی الخصوص دنیای اسلام را با لفظِ “شعوب” بمعنای شعبه ها، تذّکر، و برابریِ شعب را گوشزد میکند. لذا این فرقه که درمان این پدیده های ناخوشایند حاصله از ظهور و توسعه اسلام را، در اسلام میجستند، نام “شعوبیه” یعنی “معتقدان به تکثر” را بخود گرفتند، و شعوبیه، در اصل، برای اعتراض به تحمیلات طبقاتی و مبارزه با نژادپرستی بوجود آمد.
از اغلب چیزها میتوان در دو صورت متضاد استفاده کرد و خیلی از پدیده ها را میتوان در ضد اهداف آن بکار بست، ولی بعضی عناصر، مواردِ “ما وضعِ لهِ” مشخصی دارند. مثلا انرژی اتمی هم در هیروشیما بکار رفته است و هم در کلنیک های رادیو لوژی. مواد منفجره، هم در جنگها و قتلها و ترور ها بکار گرفته شده است و هم در استخراج معادن و راهسازی.
من سعی میکنم این نکته را توضیح دهم که در کشف و اختراع بعضی عناصر، نیت و هدف میتوانست هر دو موردِ استفادهِ متضاد را در بر گرفته، و بیش و کم نیتی مختلط در بین بوده باشد.
اما، از بعضی چیز ها، در بدو ابداع و اختراع و خلقت، فقط یک منظور و فقط یک کاربرد، میتوانست منظور نظر باشد و لاغیر.
عدالت، مساوات و مبارزه با نژادپرستی هم از همین مقوله اخیر هستند. آنکه نخستین بار، تفکرِ عدالت، یا برابری، و یا جنگ با راسیسم را مطرح میکرد، طبعا مورد ترویج بیعدالتی، یا نابرابری و یا نژادپرستی را به مخیله خویش راه نداده بود.
آن انسانهای با غرور و شهامتی که معتقد بودند نه ملتهای ایرانی و نه اعضا هیچ ملت دیگری نباید بدلیل تعلقات دینی با اعراب، موالی آنان بحساب آیند، شعوبیه را تاکید بر “احترام به تکثر” و محکوم کردنِ اندیشه “برتری نژادی” و مبارزه با “استعمار تباری و فرهنگی” مییافتند، و چنین هم بود.
روال این مبارزه مقدس بر همین آغاز و برهمین منوال میگذشت تا اینکه این ابزار مقدس بدست بازماندگان و شیفتگان سلسله ساسانی(نخستین امپراطوریِ مذهبی- طبقاتی تاریخ بشر)، بخصوص زردشتیان افتاد.
زردشتیان فراری به هند، عامل مهمی در انحراف مسیر شعوبیه از عدالت خواهی اجتماعی و تباری به نژاد پرستیِ پارسی بودند و ترویج ترک و عرب ستیزی محصول این بیماری دماغی و تفکر شوونیستی گردید که شوونیست های امروزی ازآن بنام “شعوبیه ایرانی” نام میبرند(تاثیر و دخالت زردشتیان هند برای امحا جغرافیائی اعراب و تغییر بافت اتنیکی آنان در سرزمین خود، و فرایند ترک ستیزی ازنخستین سحرگاه شعوبیه آغاز و تا زمان اردشیر جی ریپورتر، پسرش شاپور و خلق عناصری نظیرمحمود افشار و پسرش ایرج و خلق موقوفه محمود افشار مستلزم تحقیقات مستقلی است که در مجال این بحث نیست)
اجازه بدهید به مطلبی کوتاه اشاره بکنم وباز به ادامه موضوع برگردیم.
من براین معتقدم که در عرصه جهان بعضی منازعه و کشمکش ها، در هر
برهه ای که آغاز شده اند، بدلایلی هرگز پایان نپذیرفته اند. این جدلها، گاهی علنی، گاهی خفی، هنگامی تند و گهگاهی ملایم و مخملی ادامه داشته اند.
در عرصه بین المللی، جدلی که از حوزه دین فراتر رفته و بنام دین اهداف وسیع تری را نیز همواره با خود حمل کرده است، جنگهای صلیبی بوده است.
بیان هیجان زده و غافلگیرانهِ پرزیدنت جرج بوش (پسر) راجع به ادامه جنگهای صلیبی، دعوت به جشن قران سوزی توسط “تری جونز” کشیش کلیسائی در فلوریدا، اشتباه قرآن سوزی اخیر نظامیان در افغانستان، یک کشورِ میزبانِ مسلمان(با وجود اعتذار بسیار معقولِ پرزیدنت اوباما و بیانیه بسیار مسئولانه وزارت امور خارجه آمریکا، سناتور “سنتورم” یکی از کاندیدای جمهوری خواهِ ریاست حمهوری آمریکا با اطلاع از جو عمومی و برای جلب حمایت مردم، هرگونه عذر خواهی را غیر ضروری میخواند، و “رامنی” برای عقب نماندن از قافله “ضد اسلامی” موضوع را تایید و اعتذار پرزیدنت اوبامارا محکوم میکند، که موضوع بحث ما نیست)
در محدوه جغرافیای ایران نیز، موضوع ترک و فارس، نه تنها همیشه استمرار داشته، بلکه گستره ای فراتر از منازعه دو تبارِ هموطن، و یا همجواریِ غیر داوطلبانهِ دو فرهنگِ بیگانه و متنافر داشته است.
در ادامه این بحث میخواهم به روند “نهضت شعوبیهِ پارسی” بپردازم و به مراحل فعال آن در بیش از دوازده قرن اخیر اشاره ای بکنم. امیدوارم محققان و تاریخ شناسان (که من از حلیهِ هر دو این کسوت بی بهره ام) درتصحیح، توضیح و تفسیر این مطالب همتی کنند تا ملت بزرگ ما، دسیسه ها و توطئه های منظم و سازمان یافته ای را که برای تحدید، کنترل، استحاله و امحاءِ هویت و فرهنگ ملی ما همیشه در میدان، یا کمین و یا در اختفا هستند بخوبی شناخته و در دفع این بلیّه تاریخی آماده باشد.
من جلوه های گوناگون شعوبیه پارسی را در سه مرحله و برهه تاریخی میبینم.
اولین مقطع تاریخی، از عصر امویان آغاز و تا تنظیم شاهنامه و عصر سلطان محمود ادامه مییابد.
دومین مقطع تاریخی از قتل نادر شاه افشار آغاز و با کودتای رضا خان به ثمر میرسد.
مقطع سوم نیز با انقلاب اسلامی آغاز گردیده، و بشدت و حدت گسترش مییابد.
شوونیزم پارسی در هر یک از این مقاطع مختلف، به تناسبِ مصالح و اهدافِ برتری جویانه و نژاد پرستانه خویش، در جرح و تعدیل اهداف و آرمانهای جنبش، هشیارانه ومدبرانه اقدام و در هر برهه، ضرورت آنرا تدلیل و توجیه کرده اند.
توضیح این مسئله ضروری و بیان این شگفتی اجتناب ناپذیر است که، همان جنبش که برای دفع سلطه تحمیلیِ فرهنگی، و جهت مبارزه با نژاد پرستی وآپارتاید آغاز و نضج گرفت، همان لحظه که بدست پارسیان بسرقت رفت ونقض غرض گردید، خود به ابزارو مکانیزم سلطه جوئی فرهنگی و اشاعه نفرت قومی و تباری، و امحاءِ ملتها، ملیتها، و اقوام دیگر تبدیل شد.
نهضت شعوبیه که با اتکا به تعالیم قرآن، ً به “برابری و مماشات تباری و فرهنگی درتکثر” راهنمون بود، به ماشین نفرت قومی و تباری، تحقیر اقوام و ملل دیگر، قتل عام ملیت ها و جناساید فرهنگی تغییر یافت. برای ترسیم انحطاط این تفکر کافی است که بگوئیم شعوبیه از آیه 13 سوره حجرات قرآن مقدس آغاز و به اساسنامه پان ایرانیزم و بیانیه حزب سومکا تحول و تطور یافت.
این تطور، درست بهمان اندازه که مولود سیاست های استعماریِ ممالک مقتدر، منافع و اغراض باطنی آنان است، درست بهمان اندازه که مولود روح “خود برتر بینی ومالیخولیایِ سوپرمسیزمِ آریائی” است، بهمان اندازه نیز تقصیر ماست که در مبارزات و هیجانات عارضه، بدلیل فقدان تشکل بر محور هویت ملی، و یا فقدان رهبرانِ فاقد جمیع صفات رهبری، (عدم وابستگی، شفافیت، صداقت، صراحت، آگاهی، احاطه وشجاعت) هرگز به “تصویر بزرگ” و تمام جوانب امر از دیدگاه و از محور منافع ملت ترکِ، نیاندیشیده، و همیشه مصداقی مجسم بر شعرِ “یکی بر سرِ شاخ و بن میبرید” بوده ایم.
اشاره کردم که شعوبیه پارسی در سه مرحله فعالتر بوده اند.
1 – از آغاز تا شاهنامه فردوسی
2 – از قتل نادر شاه تا رضاخان
3 – از انقالاب اسلامی تا به امروز
1 – از آغاز تا شاهنامه، همان شعوبیه اولیه و ایرانی است که عملا و متاسفانه منحصرا بنام شعوبیه معروف و محدود شده است. من نیازی با اشاره بیشتر بر آن نمیبینم. شاید ذکر این نکته خالی ازضرورت نباشد که شاهنامه فردوسی یک پدیده اتفاقی نبوده و محصول برنامه ریزی های مستمر و آغاز شاهنامه های مکرر و متعدد بوده است اما هیچکدام نتوانسته بودند مانند فردوسی گویای نیات و مُبَلِغِ آمال شعوبیه باشند. شاهنامه های منثور:شاهنامه ابو موید بلخی”مویدی”، شاهنامه ابو علی محمد ابن احمد بلخی، شاهنامه ابو منصور، و شاهنامه های منظوم: شاهنامه دقیقی، و سر انجام شاهنامه فردوسی.
2 – از قتل نادر شاه تا رضا خان
تفکر شعوبیه آریائی، همانند یک غده سرطانِ نژاد پرستی، دوران آغاز، کمون و ماستاز را طی کرده است. متخصصین امر، بیماران معروض به این بیماری را به تقویت روحی، آمادگی جسمی برای مقابله، امیدواریِ متکی به روش زندگی سالم، و اجتناب از شرایط مشکوک وریسک آمیز ترغیب میکنند.
اولین ماستاز شعوبیه، با قتل برنامه ریزی شده نادر شاه افشار، باز با حمایت انتقامجویانه زردشتیان ایرانی تبار هند(نفرت از اسلام و نفرت مضاعف از فتح هند)، و عواملشان درقشون نادر، بروز کرد. وقتی اورا در قالب خدمت، حتی به فرزند خود مشکوک و مطلقا منزوی کردند، بصورت گروهی برقتل اوکمر بستند و آ« جنایت و خیانت را با افسانه هندوانه توجیه کردند(در حالیکه هندوانهِ این سناریو، “وانه” نداشت)
بسیج تمام عوامل ضد ترک در حمایت از کریم خان و فرزندش لطفعلی، برای انتقال حکومت و حاکمیت هشتصد ساله ترکان به تفکر وابسته به زرتشتی-ساسانی (از نام سلسله”زندیه” و پیوند مجعول آن به “زند”،تفسیر اوستا به زبان پهلوی) ضد ترک( یکماه پیش، صدا و سیمای ایران برنامه ای را از لطفعلیخان نشان میداد و در مرگ او گفت: و بدی ترتیب آخرین شمشیر زنِ “ایرانی” در راه نجات “ایران” بشهادت رسید و آغا محمد خان بقدرت رسید.(این “انیران” همان آغا محمد خان قاجار است که خود میگویند موجب “یکپارچگیِ ایران” شد)
خالی از لطف نیست که در غایت نیز، در آخر این دوره، شعوبیه، حدود یکصد و پنجاه سال بعد، با بر آوردن رضا خان و تسمیهِ نام “پهلوی” بر ایشان به آرزوی دیرین خود نائل آمدند.
از نظر عملکرد و عوارض، این برهه از شعوبیه موثر ترین، کارآ ترین، و ویرانگر ترین ماستازِ غده شعوبیه بوده است. بر آوردن زندیه، حمایت از لطفعلی خان زند، نفوذ دردربارِ ناصرالدین شاه، آرایش امیر کبیر برای “ایرانمداری” که مترادفِ “سلطه فارس” و “ضد ترکی” ترجمه میشود، تضعیف ترکان در دربار، تبدیلِ برنامه ریزی شدهِ “عدالتخانه خواهی” به “مشروطه خواهی”، اعمال نفوذ در مبارزات استبداد صغیر، عروج رضا خان و انتخاب نام “پهلوی” رویای یکصدو پنجاه ساله زرتشتیان هند، میدانداری اردشیر ریپورتر، موقوفات افشار، امحا ملل حاشیه ایران بمنظور سلطه شوونیزم پارسی، قتل رهبرانِ محلیِ ترک، عرب، کرد، بلوچ، لر، قشقائی، ترکمن، تحمیل زبان فارسی بعنوان زبان رسمی و جایگزین، امحا هویت و فرهنگ ملل ایرانی، همه و همه نتایج یکصد و پنجاه سال نفوذ موذیانه تفکر شعوبیه دوم با حمایت مالی و فکری زرتشتیان هندی وبرنامه ریزی استعمار انگلیس بوده است. بدون تردید این برهه زیانبارترین مرحله حیات تاریخی ترکان در پهندشت ایران بوده است.
3 – شعوبیه از انقلاب اسلامی تا به امروز.
انقلاب اسلامی موجب فرارِ موج دوم ایرانیان ساسانی پرست، این بار نه به هند، بلکه به دنیای غرب خاصه آمریکا گردید. ولی طبیعتاً شامل همه ساسانی پرستان نبود و گروه کثیری از صاحبان تفکر آریائیِ باستانگرایِ ساسانی پرست، به خلعت اسلام در آمدند و در پوشش اسلام و حمایت و پوششِ حرمت آن، به توسعه همان افکار نهضت شعوبیه در داخل پرداختند.
شعبه لوس آنجلس شعوبیهِ مدرن، بخاطر امنیتی که در خارج حسّ میکردند ضرورتی برای پوشش نداشتند لذا ضمن بیان صریح افکار نژادپرستانه ضد عرب و ضد ترک، ضمناً، به بهانه عداوت با جمهوری اسلامی، اسلام را آماج مبارزات خود قرار دادند. ترویج پان ایرانیسم، دین زردشتی،و احداث کلیساهای بیشمار فارس زبانانِ تازه مسیحی شده، از ویژگی های این دوره است.عواملی که بدلیل قلت مایه و منطق، و کثرت رویاهای موهوم امپراطوری ساسانی، سراپا به عقده های خود بزرگ بینی ونفرت و مالیخولیا تبدیل شده بودند، میدان خود نمائی یافتند.
فرود فولاد وند، پری صفاری، شایان کاظمی، خسرو فروهر، آرین وطن خواه، همه و همه فواره های نفرتِ تفکری منسوخ و منقضی شده، توام با آرمانهائی قرون وسطائی و تجاوزگرانهِ این موج شعوبیه در غربت هستند.
اینها که با نامهای، اوپوزیسیون، ژورنالیست، و فعال حقوق بشر نیات نژادپرستانه و سلطه جویانه را تبلیغ میکنند، هرچند برای انتقال قدرت و حکومت از روحانیون به خویشند، و از اعماق جان مترصد سقوط رژیم، ولی هر موقع که خطر عدالت خواهی ملل و اقوام ایرانی را میشنوند و نگران توفیق ملل غیر فارس در احقاق حد اقل حقوق طبیعی و انسانی خود میشوند، چراغ سبز همکاری و حمایت را به شوونیست های داخل رژیم روشن میکنند.
ستار دلدار مدیر تلویزیون آپادانا، در جریان اعتراضات مدنی اعراب “الاهواز” بصراحت گفت: اگر حتی کولی ها هم اینکار را میکردند من موافق بودم، ولی “اینها” نه. در آمد ایران از “آنجا” ست. از نوری زاده ها و همین دلدار ها شنیده ایم که وقتی صحبت از کمترین حقوق طبیعی و انسانی ملل غیر فارس میشد، گفته اند که: ای آقایان رفسنجانی، کروبی و … و.. صرفنظر از اختلافاتمان، میدانم شما”میهن پرست” هستید، شما اجازه ندهید ایران از دست برود. یا وقتی صحبت از حقوق آذربایجانیها و حضور موسوی در صحنه، بمیان میاید، مسعود رجوی دشمن قسم خورده و مسلح رژیم که در خدمت هر خاک و خاشاکی میاید که مطرح باشد، بصراحت گفت که:اگر “مغول” دوباره بخواهد ایران را غصب کند من اسلحه را زمین گذاشته و در خدمت رژیم با “متجاوزین” میجنگم.
یا امیر انتظام، “مبارزِ حقوق بشر!!” با شنیدن “احتمال” مراعات مسائل بومی و منقطه ای در کتب درسی کودکان غیر فارس زبان(بخوان سه چهارم کودکان ایران)، از زندان رژیم، فریاد میزند که ای وای ایران پارچه پارچه شد، مملکت از دست رفت.
فاز اول شعوبیه، چون در درون دنیای اسلام بود لذا عرب ستیزی را پوششی برای نفرت از اسلام ساخت و ترک ستیزی نیز مجازات طبیعی “سیوف الاسلام” بودن ترکان بود.
فاز دوم، عناد خود با ا سلام را در پوشش تشیع مستتر و سعی میکرد به تشیع رنگ و روی ایرانی-ساسانی بزند و نفرت خود را از اسلام بدانگونه کتمان کند و اهم سعی خود را در ترک ستیزی برای انتقال قدرت حاکمه از ترکان مصروفنموده، بسیار موفقیت آمیز عمل کرد. اتحاد شعوبیه با ارامنه چه در تهران، چه در تبریز و چه در داخل قشون عباس میرزا، برای اینکه حکومت قاجار را در شرایط “آچماز” قرار دهند قابل انکار نیست.
فاز سوم، هرچند شتاب و اکوئی بیشتر و صریحتر از دو فاز گذشته دارد، و بدلیل پایگاهی در خارج در بیان عقاید ضد اسلامی و نژاد پرستانه خود احساس امنیت میکند، ولی بنا به مقتضیات عصر اطلاعات، دهکده جهانی، کستردگی ترکان آذربایجان و سایر ترکان منتسب به ایران، محکوم به شکست است و خود بیش از همه به این واقعیت آگاهی دارد. استیصال و انزوا را در هر بیان و هر تحلیل شان میتوان دید و شنید. راهی که شونیزم در غربت انتخاب کرده است راهی بی برگشت و منتهی به بن بست است. تفکر نژادپرستانه امپراطوری، مبتنی بر استثمار و استعمار، متکی به باستانگرائیِ ورشکسته و بی اعتبار(صرف نظر از شعار ها وافسانه های مجعولِ منتسب) در زمان مدرنیته، دوران حقوق بشر، و عصر رستاخیز ملتهای اسیر، نمیتواند امیدوار کننده باشد.
بارها گفته ام، که حق همیشه پیروز است، خاصه که ناحقی که ما در برابر داریم فقط از نا آگاهی، و بی تدبیری ما تغذیه میکند. برای زدودن انگل، کافی است که مجاری تغذیه اش از میزبان قطع شود.
پیروز باد حقانیت تانری تورکی قوروسون
دکتر علیرضا نظمی کالیفرنیا – فوریه 2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از اينكه نظرات خود را با رعايت ادب و احترام به ساير خوانندگان وبلاگ مي نويسيد متشكرم