والي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه امپراتوري عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸)
سؤزوموز
يكي از رهبران سياسي و نظامي ترك و شخصيتهاي برجسته تاريخ معاصر آزربايجان كه توسط تاريخ نگاري فارسگرا و روس پرست از صحنه تاريخ و حافظه تاريخي خلق ترك بالكل حذف شده است، مجدالسلطنه افشار اورومي مي باشد. در اين مقاله سعي ميشود تصويري كلي از حيات اين شخصيت برجسته ترك با استفاده از معلومات پراكنده و گاها متناقضي كه در باره وي در اينجا و آنجا ذكر شده ترسيم گردد. اميد است كه در صورت وجود، كاستيها و اشتباهات محتمل اين گام اول به سبب ضيق منابع و كمبود داده هاي لازم، توسط محققين، خوانندگان و علاقه منداني كه دسترسي به منابع و داده هاي موثق و بيشتري دارند تصحيح و تكميل گردند. مئهران باهارلي
مجدالسلطنه افشار اورومي از نخستين نمايندگان جنبش خود آگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم
"جمشيد خان افشار بکشلو اورومي" ("جمشيد اردشير افشار") ملقب به مجدالسلطنه، فرزند "اردشیر خان بكشلو سرتیپ افشار" از روشن انديشان و از نظاميان دلاور اورمو (اورميه)، از دولتمردان و سياستمداران، از ثروتمندان و بزرگان آزربایجان است. مجدالسلطنه افشار اورومي يكي از نخستين نمايندگان جنبش خودآگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم و به همراه تقي رفعت يكي از دو سيماي برجسته نخستين تشبث استقلال آزربايجان جنوبي- حاكميت نيمه مستقل آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني - در سال پاياني جنگ جهاني اول ١٩١٨ است. او موسس نخستين نشريه ملي-سياسي ترك در تاريخ آزربايجان جنوبي (آذرآبادگان) است كه تحت نظارت و با سرمايه و كمكهاي مالي خود وي منتشر مي شد. مجدالسلطنه افشار اورومي همچنين سياستمدار و نظامي تركي است كه در يكي از بحراني ترين برهه هاي تاريخ آزربايجان جنوبي در تضمين امنيت توده ترك و دفاع از شهرهاي آزربايجان جنوبي در مقابل متجاوزان روس، انگليس، ارمني، آسوري و كرد نقش به سزایی ايفا نموده است.
حيات و فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و نظامي و مناصب دولتي مجدالسلطنه افشار اورومي صرفا در دفاع از توده ترك و تركيت و آزربايجان خلاصه مي شود. وي در دوره جنبش مشروطه و علي رغم كسوت نظامي – اميرتوماني (ژنرالي) خويش، همسو و همكار با آزاديخواهان بود. با اينهمه و بر خلاف رهبران ايران گراي مشروطيت آزربايجان و قيام آزاديستان، مجدالسلطنه افشار اورومي در هيچ عمل سياسي و يا نظامي ماجراجويانه، غير عملي، ايدئاليستي و غير ملي اي چون تلاش براي نجات ايران، سپر بلا كردن آزربايجان براي ايران و يا قيام به نام ملت ايران شركت نكرد. اما هر جا كه ملت ترك، هويت تركي و وطن آزربايجاني در معرض تهاجم و اشغال و قتل و كشتار و امحاء دشمنان و بدخواهان بود؛ در مصاف نيروها و اردوي اشغالگر روسيه تزاري، اشرار و متجاوزين ارمني-قاچاق، جانيان و اشقياي آسوري-جيلو و حاميان انگليسي آنها، غارتگران كرد-سيميتقو و همه فارس انگاران نوكيسه؛ مجدالسلطنه افشار اورومي در آنجا بنام و براي دفاع از ملت ترك آگاهانه و داوطلبانه، در لباس دولتمرد، سياستمدار، نظامي، روشنفكر و يا پوبليسيست حضور داشت. بدين سبب نيز در تاريخ نويسيهاي ايران گرايانه و روس پرستانه ذكري از مجدالسلطنه افشار اورومي در ميان نيست.
زندگي پر تلاطم و پربار
مجدالسلطنه افشار اورومي هنگامي كه نائب الحكومه اورميه و محتملا پيشتر از آن زماني كه حاكم خوي بود، با اتخاذ تدابير سياسي و نظامي، اكراد ياغي و شورشي را كه شهرها و روستاهاي ترك در غرب آزربايجان را مدام مورد تهاجم و غارت قرار مي دادند مطيع ساخت. در سال ١٩١٥ موقع عقب نشيني نيروهاي نجات بخش خليل پاشا سردار عثماني به واسطه فشار روسها و مانند بسياري ديگر از مبارزين ترك، مجبور به ترك شهر اورميه و رهسپار شدن به حيات تبعيد گرديد. او در معيت اردوي خليل پاشا و همراه با همسر خود و فرزندانش آزربايجان را ترك و به استانبول پايتخت امپراتوري عثماني مهاجرت نمود و چند سالي در آن شهر زيست. در سال ١٩١٨ با گروهي از فدائيان ترك آزربايجان جنوبي كه مانند وي در سالهاي قبل به استانبول مهاجرت كرده بودند، در تركيب نيروهاي مسلح متحد ترك (مركب از داوطلبان آزربايجان جنوبي- اردوي عثماني) به وطن برگشت؛ در آزادسازي تبريز از اشغال اردوي روسيه تزاري اشتراك نمود و پيروزمندانه وارد اين شهر شد. پس از آن بي درنگ به جبهه جنگ با اشرار و متجاوزين ارمني و آسوري در غرب آزربايجان شتافت و ضربه اي كاري بر ستون فقرات نيروهاي مسلح داشناك-جيلو در حال فرار وارد نمود. در بازگشت، از سوي عثمانيان به سمت والي آزربايجان منصوب و در راس حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحفاظه عثماني قرار گرفت. او در اين مقام به جمعيت اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي پيوست و ارگان اين جمعيت، روزنامه تماما تركي و ملي آزرآبادگان را منتشر ساخت. پس از شكست روسيه در جنگ جهاني اول و خروج اردوي عثماني از آزربايجان جنوبي، به قفقاز رفت و در تفليس پايتخت جمهوري گرجستان – كه در آن موقع مركز فرهنگي قفقاز بود- رحل اقامت افكند.
مجدالسلطنه افشار اورومي مرد بسيار متمولی بود و در ايران و خارج از ايران خانه های مجلل و ملک و باغ و زمين پرسود بسيار داشت. اما همه اينها را در نتيجه مبارزات بي وقفه براي سعادت خلق ترك در طول زندگی پر تلاطم خود از دست داد. وي كه در اواخر عمر بيمار و بستری شده بود، در تهران سكونت كرد و در همان جا وفات یافت.
موضع پان ايرانيستها و روس پرستها نسبت به مجد السلطنه افشار اورومي
اندك معلوماتي كه در منابع پان ايرانيستي در باره مجدالسلطنه داده مي شود كليشه هائي مانند اين است: او "هوادار زبان تركي"، "از زعماي دعوت تركها در آزربايجان"، "معروف به طرفداري از عثمانيها" و "عبد و عبيد، زرخريد عثمانيها" بود:
يك-كسروي پان ايرانيست ترك ستيز و ترك تبار مشهور، در باره مجدالسلطنه افشار اورومي چنين مي گويد: ("چون جنگ جهانگير سال ١٩١٤ برخاست، كم كم دامنه آن تا به ايران و آزربايجان رسيد. در سال ١٣٣٦ [١٩١٨] سپاه عثماني به آزربايجان آمده مجدالسلطنه افشار را كه با خود آورده بودند از سوي خود والي گردانيدند. اين مجدالسلطنه هوادار زبان تركي بود").
دو-در بند سوم اعلاميه جناح پان ايرانيست فرقه دمكرات آزربايجان به سال ١٩١٨ در باره اخراج تقي رفعت از فرقه دمكرات آزربايجان به جرم تركي نويسي و نويسندگي در روزنامه آذرآبادگان، از مجدالسلطنه به صورت "عبد و عبيد، يعني زرخريد عثمانيها" ياد مي شود. اين اعلاميه محتملا به قلم احمد كسروي است: (بند سوم "تصميمات سه گانه دموكراتها: .... ٣- ميرزا تقي خان [رفعت] سردبير جريده تجدد كه بدوا ناشر افكار جمعيت و اخيرا از نقطه نظر منفعت پرستي با مجدالسلطنه، عبد و عبيد يعني زرخريد عثمانيها، نويسندگي روزنامه توركيزم را پيشه خود كرده و مروج تبليغات بر ضد وطن خود شده بود، از عضويت جمعيت دموكرات اخراج نموده اند.")
سه-در كتاب سرزمين سرزتشت (دهقان)، مجدالسلطنه هوادار جدي عثمانيها ناميده مي شود: ("پس از ورود عثمانيها به آزربايجان حاج محتشم السلطنه از سمت والي آزربايجان بركنار گرديده، عثمانیان به جاي وي جمشید خان مجدالسلطنه اورومي را از سوی خود بوالیگری برگماردند. مجدالسلطنه از طرفداران جدي عثماني ها بود و در سال ١٢٩٣ [١٩١٤] موقع عقب نشيني خليل پاشا با وي رفته بود و حالا در اين ايام با چند تن از فدائيان ايران كه به اسلامبول مهاجرت نموده بودند از آنجا حركت كرده به تبريز وارد شده، با آرتش عثمانيها به ايران مراجعت كرده و به سمت والي آزربايجان منصوب شد".
مجدالسلطنه افشار اورومي: صاحب سيف و قلم
مجدالسلطنه افشار اورومي مردي بود صاحب سيف و قلم و اهل فضل و كمال، با افکار بسيار روشن و آزاده كه در آن روزهای تاريک در نتيجه همين آزاد فکری مصائب گوناگون کشيد. وي تحصيلات اوليه خود را در زادگاهش اورميه به انجام رسانيد. او در اين دوره از شاگردان ملا محمد رضا مفتی از شاعران و معلمان نامی اورمیه بود. سپس به خدمت نظام وارد شد و در اثر كارداني و لياقت تا درجه امير توماني (ژنرال-مايور) اردوي دولت تركي آزربايجاني قاجار ارتقاء يافت. همسر وي دختر امامقلی میرزا ملک قاسمی كه نوه فتحعلي شاه قاجار و از خانواده هاي آزادیخواه و مقتدر آزربايجان بود مي باشد.
مجدالسلطنه مسلط به زبان و ادبيات تركي و "هوادار زبان تركي" بود. محاوره وي به تركي – كه آن را به عنوان يك مقام دولتي و نظامي در ديدار با خارجيان نيز بكار مي برد- "روان و مطبوع" توصيف شده است. وي همچنين به زبان فرانسه تسلط داشت و با زبان عربي نيز آشنا بود. مجدالسلطنه افشار اورومي مولف چند اثر از جمله كتابهای "عشق ارغوانی"، "طوق لعنت" و "ماشاالله خانم" است كه پيش از جنگ اول جهانی در تفلیس چاپ شده اند. از او اشعار چندي نيز به يادگار مانده است. ادعا شده كه وي در تفليس با میرزاعبدالرحیم نجارزاده (طالبوف ۱۸۳۴ -١٩١٣) مولف كتاب احمد و يا سفينه طالبي در ارتباط و مراوده بوده و با وي مكاتبه مي كرده است. طالبوف و كتاب احمد نقش عظيمي در ورود و بسط و توسعه افكار جديد در نيمه دوم قرن نوزده به ايران داشته اند.
مجدالسلطنه افشار اورومي از ديد پروفسور ويليامز جكسن: جامع سه شخصيت نظامي، درباري و دانشمند
پروفسور آ. و. ويليامز جكسن (Abraham Valentine Williams Jackson) متخصص و استاد بخش زبانهاي هندوايراني دانشگاه كلمبياي شهر نيويورك ايالات متحده آمريكا كه در سال ١٩٠٥ ميلادي يعني يكسال پيش از امضاء فرمان مشروطيت، در زمان سلطنت مظفرالدين شاه، پادشاه سلسله تركي-آزربايجاني قاجار به آزربايجان جنوبي و ايران سفر كرده بود، در شهر اورميه با مجدالسلطنه افشار اورومي نائب الحكومه وقت اين شهر نيز ملاقات داشته است. وي در كتاب خود كه بدين سفر اختصاس دارد (Persia Past and Present, A Book of Travel and Research) مجدالسلطنه افشار اورومي را بسيار ستوده و او را جامع سه شخصيت نظامي، درباري و دانشمند دانسته چنين معرفي مي كند: "دانشمندي تحصيل كرده، با فرهنگ، داراي ذوق دانشمندان، شخصيتي با مطالعات بسيار در آثار مولفين شرقي، با دلبستگي ذاتي و موهبتي به تاريخ و ادبيات؛ نيك مردي آزاده و آراسته، داراي وسعت نظر و فارغ از قيد تعصب، بي نهايت نجيب و آداب دان و نكته سنج؛ سخت رشيد و دلاور، فرماندهي خشن، داراي لياقت نظامي، سريع در تصميم گيري، آماده و چابك دست در كارها، سپاهي اي مورد احترام مردم به درجه رعب و هيبت؛ داراي ذوق و سليقه در تزئين و ظرائف و عتيقه جات". ترجمه فارسي بخش مربوط به مجدالسلطنه اين سفرنامه انگليسي چنين است:
("[روز ٢٤ مارس ١٩٠٥ برابر با ٤ فروردين ١٢٨٤] هنگام ديد و بازديد سال نو (نوروز) اين سعادت و افتخار را داشتم كه با دكتر جي. پي. كاچران پزشك هئيت مبلغين مسيحي آمريكائي اورميه همراه باشم. از نخستين كساني كه ديدن كرديم، مجدالسلطنه نائب الحكومه جديد بود كه دو روز قبل شاه رسما بدين مقام منصوبش كرده و فرمان نيابت حكومت را با يك قبضه شمشير گرانبها به عنوان هديه به وي داده بود. او ما را چنانكه مرسوم است با لطف و مرحمت پذيرفت و پس از سلام و تعارفهاي معمول با تركي روان مطبوعي به سخن گفتن پرداخت. ديگر مهمانان نيز تركي را بخوبي صحبت مي كردند. اما من چون تركي نمي دانستم، مجدالسلطنه به فرانسه با من حرف مي زد.
شخصيت مجدالسلطنه مي توان گفت مركب است از نظامي، درباري و دانشمندي تحصيل كرده. در عين آنكه سخت رشيد و دلاور است، فرماندهي خشن به شمار مي رود و با اينهمه بي نهايت نجيب و آداب دان و نكته سنج است. منتهاي دلبستگي را به تاريخ و ادبيات دارد و اين صفت در وي ذاتي و موهبتي است. احترامي كه مردم به خصال سپاهيگريش مي نهند به درجه رعب و هيبت مي رسد. لياقت نظامي، سرعت در تصميم گيري و آمادگي و چابكدستي در كارها، وي را شايسته احراز مقامي كرده است كه اكنون دارد.. ....
در مقام ميزباني مجدالسلطنه نيك مردي آزاده و آراسته بود و شاني بالاتر از شان نظامي و سربازي داشت. خانه اش گواهي بر فرهنگ و ذوق دانشمندانه ميداد. در كتابخانه اش گذشته از كتابهاي فارسي و عربي كه داراي جلد و صحافي زيبا بودند، چند كتاب نمونه فرانسه ديده مي شد و چنين مي نمود كه به راستي به تاريخ دلبستگي دارد. چون بر وسعت نظر و فارغ بودن وي از قيد تعصب پي بردم، از اين رو بي ترديد و تامل از دين زردشت پرسيدم و از سئوالاتي كه خود او در باره رابطه نام زرتشت با نام اردبيل و كوه سبلان كرد، به زودي دانستم دامنه مطالعات وي در كتابهاي مولفين شرقي كه در قفسه هاي كتابخانه خود چيده بود، مي بايست قابل ملاحظه باشد. چگونگي تزئين اطاقهايش از ذوق و سليقه اش حكايت مي كرد و مجموعه ظرايف و اشياء عتيق او ديدني بود. هنگامي كه خواستم از او جدا شوم وعده داد همين كه آهنگ حركت همدان به سوي جنوب كردم دو تن نگهبان كرد بفرستد تا سه روز همراه من باشند".)
در مصاف غارتگران و متجاوزين كرد عثماني- جنگ چمهن انبي
يكي از نخستين حوادثي كه در منابع تاريخي به مناسبت آن از مجدالسلطنه افشار اورومي ياد مي شود، اقدام داوطلبانه وي به عنوان فرماندهي نظامي در مقابله با غارتگران كرد عثماني است. در سال ١٩٠٧ یعنی یک سال پس از جنبش مشروطیت، در زمان سلطان عبدالحميد عثماني و محمدعلی شاه قاجار "غارتگران كرد" عثمانی، محتملا به تحريك اولي و اغماض دومي و تباني هر دو، وارد خاک آزربايجان جنوبي در غرب آن حدود ساوجبلاغ (مهاباد) و اورمیه شده، آشوب بر پا ساختند و به ايجاد هرج و مرج و غارت و تاراج روستاها و شهرها و قتل و کشتار مردم بي دفاع و صلحجوي ترك پرداختند. در آن زمان انجمن اورميه در تلگراف هفت ارديبهشت خود به انجمن تبريز وضعيت را چنين ترسيم كرد: "آتش بيداد در اورميه و اطراف آن افروخته، تمامي دهات را قتل و غارت زائد برد و هزار مرد و زن و بچه سربريده و شكم دريده اند ....الان فقط در قريه شيئتانووا (شيطان آباد) و قريه داش آغاييل (داش آغل) زياده بر يك صد جنازه مسلمان آغشته به خون بي غسل و كفن مانده اند. راههاي شهر از چهار طرف مسدود، هر چه مال التجاره و غيره در راه بود كلا برده اند و مسافرين را لخت كرده سر مي برند و شكم مي درند و از طرف حكومت هم اقدامي به عمل نمي آيد". اما انجمن تبريز گويا چون اسمي از عثمانيها برده نمي شد و تنها عنوان غارتگران اكراد در ميان بود، به موضوع اهميت چندان نداد. مردم اورمیه پس از ديدن زبوني انجمن خود و بي كفايتي انجمن تبريز، ناچارا خود درصدد دفاع بر آمدند:
"مجدالسلطنه پيشگام شد، راسا به جمع آوري قوا پرداخت، از انجمن قورخانه و ساير لوازم جنگ تهيه كرد و قشوني مجهز و منظم به فرماندهی خود مركب از دو واحد پياده و سواره از بوميان ترك اورميه تشکیل داد. سپس از شهر بيرون رفته و در چند فرسخي اورميه اردوگاهي به وجود آورد. در مناطق مرگور، ترگور و دشت شهرستان اورميه بر دستجات غارتگران و متجاوزين كرد عثماني تاخت و با غلبه در اين نبردها، در اندك مدتي اشرار را عقب زده و امنيت را برقرار ساخت. ولي روز نهم مرداد ناگهان اردوي عثماني بدون آنكه اطلاع قبلي دهد و يا گفتگوئي در ميان باشد در تپه هاي اطراف ديده شد. مجدالسلطنه تا مدتها باور نمي كرد كه مهاجمين اخير از اردوي عثماني باشند و تصور مي نمود اكراد دوباره به حمله پرداخته اند. از اين جهت فرمان حمله صادر و سعي كرد كه از حمله آنها جلوگيري به عمل آورد. ولي سپاهيان عثماني لشکر مجدالسلطنه را محاصره كردند. چون گلوله هاي توپ در نزديك سنگرها منفجر شد، مجدالسلطنه دريافت كه مهاجمين اخير، قواي عثماني اند. كسي را پيش فرمانده عثماني فرستاد و پيغام داد كه ما جنگي با شما نداريم. فرمانده عثماني جواب داد ولي ما به جز جنگ با شما نيامده ايم. حال كه چنين اظهار مي داريد بايد تا دو ساعت ديگر قواي خود را برداشته به شهر بازگرديد. مجدالسلطنه به سبب آنكه از حيث نيرو با آنها برابر نبود و مهمتر از آن روياروئي و تخاصم با اردو و دولت عثماني- كه در آن مقطع زماني تنها متحد واقعي و حامي صميمي تركان آزربايجان بود- را مصلحت نمي شمرد، دستور عقب نشيني و بازگشت داد. در اين نبرد نابرابر و ناخوش بين قشون ترك اورميه و اردوي ترك عثماني، قريب به ٣٥٠ نفر از داوطلبان ترك اورميه اي به قتل رسيدند و قورخانه شان به دست عثمانيها افتاد".
در كتاب تاريخچه اورميه در باره جنگ مذكور چنين گفته مي شود: "بد آموزي و ستم اكراد روز به روز افزوده و حتي در سال ١٣٢٦ قمري (١٩٠٧) جمشيد خان مجدالسلطنه اورومي عده اي از سربازان و فدائيان (ترك) را جهت سركوبي اكراد از اورومي حركت داده. با اينكه اين اردو فوق العاده منظم و عده ي آنها كافي بود، پس از زد و خورد جزئي با اكراد در چمن انبي دوباره عثمانيان از آنها پشتيباني نموده و منجر به شكست و عقب نشيني اردوي مجدالسلطنه گرديده، باز اكراد در تجاوزات خود جري تر شده و حكومت و مشروطه خواهان قدرت جلوگيري از آنها را فاقد بودند. (تاريخچه اروميه. رحمت الله توفيق. ص ٣)". "پس از عقب نشيني مجدالسلطنه، اكراد ميدان را خالي يافته به قتل و غارت دليرتر گرديدند. چنانچه هر روز از گوشه اي ناله ستمديدگان بلند مي شد و زنان و كودكان نالان و گريان به شهر مي آمدند. پيش آهنگ اين قتل و غارتها اسمعيل آغا سيميتقو بود كه به كينه كشته شدن برادرش جعفر آغا دست به خون بيگناهان آلوه مي كرد. .... چند روز پس از عقب نشيني مجد السلطنه، انجمن اورميه در تلگرافي به انجمن تبريز اينبار چنين گفت: "تمام دهات شهر غارت، ذخائر و قورخانه اردو منهزم، حاليه قريب سيصد و پنجاه مسلمان مقتول، اجساد برادران در بيرون شهر، قادر به دفن نيستيم. كليه اهالي شهر مضطرب، امشب را نمي دانيم بسر خواهيم برد يا نه. آني نمانده كه به شهرغلبه يابند، تمامي مسلمانان منتظر مرگ و قتل، ... از دهات جائي نمانده كه قتل و غارت نشود. عموما در شهر متحصن، .....". در جواب اين و ديگر تلگرافات از مجلس شوراي تهران پيشنهاد شد كه: "به كيفر اين رفتار عثمانيها ما نيز از رفتن زوار به عراق جلوگيري كنيم"!.
تدابير سياسي مجدالسلطنه به عنوان نائب الحكومه اورميه در مقابله با اشرار و غارتگران كرد
مواجه نظامي تنها روش مجدالسلطنه در حل مساله غارتگران كرد مرزي نبود. وي قبل از و همزمان با متوسل شدن به گزينه جنگ و دفاع نظامي، به ابتكارات سياسي نيز دست مي زد. چنانچه آ. و. ويليامز جكسن در خاطرات خود به يكي از تدابير سياسي مجدالسلطنه به عنوان نائب الحكومه اورميه در مقابله با اشرار و غارتگران كرد، دو سال قبل از جنگ چمن انبي اشاره كرده است: "اورميه نزديك سرحد عثماني و مجاور قلمرو كردها مي باشد. اين منطقه، همانگونه كه تهاجمات كردان در سال ١٨٨٠ به اثبات رسانيد، مشخصا در معرض خطر حمله سركشان و غارتگران قرار دارد. كردها حتي امروز نيز مايه تهديد دائمي اورميه اند و مجدالسلطنه متوسل به اين سياست شده است كه از خود اين عشاير جنگي كوه نشين دسته اي براي حفظ نظم و امنيت تشكيل دهد. با اين همه بعدها آگاه شدم كه وي در حين ملاقات با نمايندگان يكي از شيوخ ياغي آن سوي مرز كم مانده بود جان خود را از دست بدهد. طرفين بر متاركه جنگ و مذاكره توافق مي كنند. اما در اين ميان ياغيان دست به تهديد و تجاوز مي برند و پيش از آنكه در كار خود موفق شوند، مجدالسلطنه رهبرشان را در جا با تير مي كشد و به فرمان او ديگران را دستگير مي كنند و در ميدان بزرگ شهر اورميه به دهانه توپ مي بندند".
اينك تبريز و تمامي آزربايجان، تحت الحمايه امپراتوري عثماني است
در سالهاي آغازين جنگ جهاني اول، غرب آزربايجان زير چكمه هاي اردوي اشغالگر روسيه تزاري و متحدان مسيحي او ارمنيان و آسوريان كه در ضمن مورد حمايت فعال انگلستان، آمريكا و فرانسه نيز بودند قرار داشت. توده پريشان ترك عملا نمي توانست كوچكترين دفاعي از خود بكند. تنها اميد او اردوي عثماني و تنها كاري كه از دست وي ساخته بود برآوردن فرياد امدادخواهي از دولت عثماني و طلب كمك از او بود. اين كار را نيز كرد: "مردم آزربايجان، علما و سادات، تجار و اعيان و اشراف كه از تهران و دولت مركز مايوس و نااميد بودند از خليفه عثماني و فرماندهي قشون ترك كمك الامان و الغياث خواستند" (ميرزا فتاح خال گرمرودي سرابي، سفرنامه ممسني. به كوشش فتح الدين فتاحي).
دولت و اردوي عثماني نه تنها اميد مردم غرب آزربايجان، بلكه تنها ملجاء مردم در پايتخت آزربايجان، تبريز تحت اشغال روسيه نيز بود. به تصريح ويلهلم ليتن، سركنسول آلمان در آن ايام نه تنها تمام اتباع آلمان در تبريز تحت حمايت عثماني در آمده بودند، بلكه اهالي شهر نيز پرچم عثماني را بر فراز خانه هاي خود به اهتزاز در آورده بودند: "بر فراز كنسولگري آلمان در يك طرف پرچم آلمان و در طرف ديگر پرچم عثماني به اهتزاز در آمد. ... آلمانيها و كليه ايرانيان هوادار آلمان نيز پرچم عثماني را بر فراز خانه هاي خود به اهتزاز در آوردند. نظر به اينكه چنين كاري در مواقع بحراني و خطرناك مسري بود و شايعات عجيبي نيز پخش مي شد، در آن شهر تحت اشغال نظاميان روسي، تقريبا از هر دو خانه يكي به پرچم عثماني مزين گرديد" (خاطرات ليتن، سركنسول آلمان در تبريز در اثناي جنگ جهاني اول. ترجمه دكتر پرويز صدري). به نظر عاطيف بيگ، سركنسول عثماني در تبريز "این کار (افراشته شدن پرچم عثمانی بر فراز خانه هاي تبريز) این معنی را می دهد که اینک تبریز و اصولا تمامی آزربایجان تحت حمایت عثمانی است".
تا آغاز سال ١٩١٥ وضع بدين منوال گذشت. دو ماه و یک هفته پس از درگیری رسمی عثمانی در جنگ جهاني اول در اواخر ماه اكتبر سال ١٩١٤، اردوي نجات بخش عثمانی به فرماندهی احمد مختار شمخال روز ۹ ژانویه (۲۰ دی) سال ١٩١٥وارد شهر تبريز شد و با مناطق مرزي آزربايجان شمالي همسايه گرديد. حضور قوای عثمانی در سال ۱۹۱٥ در تبریز، مرکز سیاسی آزربايجان کمتر از سه هفته ادامه يافت. تمايلات و احساسات توده ترك و مردم آزربايجان به نسبت به عثماني و اردوي عثماني آنچنان مثبت، همگاني، عميق و نيرومند بود كه وارت خارجه ايران نيز با صدور بخشنامه اي ضمن تاكيد بر بي طرفي ايران، از ورود اردوي عثماني به آزربايجان استقبال تلويحي كرد. در بخشنامه مذكور چنين گفته مي شد ("اگر كسي بر ضد اين دولت (عثماني) اسلحه بردارد و بي طرفي را نقض كند به شدت مجازات خواهد شد. دولت ما اموالش را مصادره و خود او را به مرگ با دار محكوم خواهد كرد").
هنگامي كه عثمانيان خواستند براي آزادسازي آزربايجان جنوبي به ایران نيروي نظامي اعزام کنند بعضی از آزادیخواهان و مجاهدان ترك آزربايجان جنوبي كه به عثماني مهاجرت كرده و يا بدان پناهنده شده بودند را تشویق کردند که به ایران برگشته، به اتفاق آنان براي آزادسازي آزربايجان جنوبي با سربازان روس وارد جنگ شوند. بالاخره این نظر تأیید و عملی شد و در گرماگرم نبرد ساری قامیش، که بخشی از نیروهای روسی مستقر در آزربايجان جنوبي به آن حدود انتقال داده شده بودند، نیروهای عثمانی به همراه گروهی از مجاهدان ترك آزربايجان جنوبي و گروه های انبوهی از کردان قلمرو عثماني از غرب آزربايجان به سوی شرق آن و در قالب دو ستون پیشروی كردند.
با نزديك شدن قواي متحد آزربايجان جنوبي-عثمانی، گروههایی از مردم تبریز به پيشواز نيروهاي آزاديبخش در سردري (سردورد) رفتند. قوای متحد آزربايجان جنوبي-عثمانی به فرماندهی احمد مختار شمخال، شامل عده ای از مبارزان ترك آزربايجان جنوبي و از آن جمله زنده يادان حاجي میرزا آقا بلوری سركرده گروه اول و حسین آقا فشنگچی سركرده گروه دوم در روز ۹ ژانویه ١٩١٥ (۲۰ دی) وارد شهر تبريز شدند و در اینجا نیز مورد استقبال پرشور توده مردم ترك قرار گرفتند. کسروی مورخ پان ايرانيست ضد ترك که در آن روزها خود در تبریز حضور داشته، احوال شهر تبريز و شوق زايد الوصف ساکنان آن را چنین توصیف کرده است : "شهر، حال بس شگفتی داشت و پس از پنج سال اندوه و خواری نخستین بار بود که یک شور و شادی در مردم دیده می شد. سپاه روس و بیرون رفتن از تبریز چیزی بود که هیچگاه گمان نرفتی، و چون در این هنگام مجاهدان تبریز و دسته های کرد و عثمانی از مراغه بیرون آمده و آهنگ شهر کرده بودند و مردم آن را شنیده و گریختن روسیان را از رهگذر آن می شماردند و از انگیزه درست آگاهی در میان نبود از اینرو روسیان را برای همیشه رفته می پنداشتند و گمان بازگشت نمی بردند، و همچون کسانی که از زندان بیرون آمده باشند، بهمدیگر مژده داده ، شادمانی می نمودند".
مجدالسلطنه به همراه خليل پاشا در مصاف اردوي اشغالگر روسيه و آزادسازي ديلمقان
در فروردين ماه اين سال يك لشگر عظيم و كامل عثماني به فرماندهي خليل پاشا از استانبول براي نجات تركان غرب آزربايجان فرستاده شد. قبل از ورود قواي منظم عثماني، گروهي از داوطلبان ترك آزربايجان جنوبي كه از مدتها قبل به اردوي عثماني پيوسته بودند به عنوان پيش قراول وارد آزربايجان شدند. از جمله حيدرخان عموغلو كه خود اهل سلماس بود، با جمعي از مبارزين ترك آزربايجاني عضو ارتش عثماني، در ٧ مارس ١٩١٥ وارد اورميه شد. و اما لشكر بزرگ عثماني به فرماندهي خليل پاشا در ١٧ مارس ١٩١٥ به شهر اورميه رسيد. ورود كامل لشكر خليل پاشا و مهمات و ساز و برگ آنها به شهر اورميه چند شبانه روز طول كشيد. دسته اي از عساكر اردوي عثماني نيز در حوالي اورميه در باش قالا مستقر شد. با ورود اردوي نجات بخش عثماني به اورميه دوباره آرامش در شهر برقرار گرديد. خليل پاشا كشت و كشتار و غارت اكراد و اشرار را گرفت و مردم موقتا آسوده و راحت گرديدند.
خليل پاشا پس از چندي كه در شهر مستقر بود، به كارها سرو ساماني داد، نظم و امنيت را برقرار و دفاع شهر را مستحكم نمود و پس از آن خود براي جنگ با قواي روسيه از شهر بيرون شده به سوي سلماس كه در اشغال قواي روس بود، رفت. در اين سفر مجدالسلطنه و مجاهدان داوطلب ترك آزربايجاني او را همراهي كردند. عده اي از اهالي بومي شهر نيز بنا به حكم جهاد صادره از طرف ميرزا فضل الله از علماي اورميه به هم پيوسته و به پشتيباني قواي متحد ترك (داوطلبان آزربايجان جنوبي به فرماندهي مجدالسلطنه و اردوي عثماني به فرماندهي خليل پاشا) به نيروهاي روسي حمله بردند. در جنگي كه رخ داد بر روسها پيروز شدند، بار ديگر ديلمقان را از آنها پس گرفتند و در آنجا اردوگاه ايجاد كردند. دهم ارديبهشت ماه بود كه روسها حملات متقابل را شروع كردند. در اواخر ارديبهشت، در نتيجه پيش آمدهاي جبهه هاي اصلي جنگ عثماني و روسيه، خليل پاشا سپاه متحد ترك را برداشته عقب نشست، سپس شهر اورميه را تخليه نموده به سمت مرز عقب نشيني كرد.
موقع عقب نشيني خليل پاشا، مجدالسلطنه و بسياري ديگر از مبارزين ترك، به واسطه فشار و تضييقات روسها مجبور به ترك شهر اورميه و رهسپار شدن به حيات تبعيد گرديدند. او در معيت اردوي خليل پاشا و همراه با همسر و فرزندانش، آزربايجان را ترك و به استانبول پايتخت امپراتوري عثماني مهاجرت نمود و چند سالي در آن شهر زيست.
بازگشت به وطن در تركيب قواي متحد ترك (آزربايجان جنوبي- عثماني) و آزادسازي تبريز
در سالهاي پيش از جنگ جهاني اول، بخش شمالي آزربايجان جنوبي تحت اشغال اردوهاي روسيه تزاري و بخش جنوبي آن تحت اشغال نيروهاي انگليس بود. در اين دوره آزربايجان به صورت غير رسمي از ايران دوره قاجار جدا شده بود. (آزربايجان از سال ١٩١٠ تحت اشغال روسيه تزاري بود و شجاع الدوله تحت امر روسها از سال ١٩١٢ تا دو ماه پس از آغاز جنگ جهاني اول بدون تبعيت از دولت مركزي تهران در آزربايجان حكومت مي كرد. وي حتي مانع انتخابات مجلس سوم در آزربايجان شد. آزربايجان در جنگ جهاني اول. ملكزاده ديلمقاني. ص ١٣). نيروهاي عثماني در قرن بيستم دو بار به نجات و آزادسازي تبريز مركز سياسي آزربايجان جنوبي اقدام كرده اند. بار نخست از اوائل ژانويه ١٩١٥ تا آخر همان ماه به مدت سه هفته و بار دوم از اوائل ژوئن سال ١٩١٨ تا اوائل ماه نوامبر همان سال به مدت چهار ماه و سه هفته. در اوائل ژوئن ١٩١٨نيروهاي متحده ترك (داوطلبان آزربايجان جنوبي-اردوي عثماني) براي دومين بار به آزادسازي آزربايجان جنوبي اقدام كردند. بار دوم نیز نيروهاي متحده ترك از اردوي نجات بخش عثمانی به علاوه گروهی از مجاهدان ترك آزربايجان جنوبي چون بلوری و میرزا غفارخان زنوزی كه در عثماني بوده و در آنجا به اردوي امپراتوري پيوسته بودند تشكيل مي يافت. مجدالسلطنه افشار اورومي نيز كه در سال ١٩١٥ به هنگام عقب نشيني خليل پاشا، به واسطه فشار روسها از اورميه مهاجرت كرده و در استانبول مي زيست، در ميان نيروهاي متحده ترك و فاتحان تبريز وارد این شهر شد. خبر پيشروي قوای متحد ترك (آزربايجاني-عثماني) كه به طرف شرق آزربايجان در حرکت بودند و بويژه انتشار خبر آزادسازي خوی به دست آنها باعث هيجان و به غليان آمدن مردم تبريز گرديده بود:
"سرتيپ علي احسان پاشا مامور شد با ١٥٠٠٠ نفر سرباز زبده به كمك زنها و اطفال مسلمان آزربايجان بيايد و در عين حال قسمتي از جبهه شرقي اردوهاي عثماني را از افتادن بدست روس و انگليس و گول خورده هاي آنها ارمني ها و آسورها محفوظ بدارد. نفرات علي احسان پاشا از تخت سنگها و تيغه هاي كوههاي سر به فلك كشيده با دست و ناخن بالا آمدند، آزوقه كافي نتوانستند بردارند، مقداري گندم بو داده (قوورقا) هر سربازي به جيب ريخته بود. تعدادي از آنها در كوهها پرت شده و يا از خستگي و گرسنگي مردند. جمعي نزديك به ١٠٠٠٠ نفر بيست روز زودتر از آنچه روسها و مارشيمون تصور مي كردند، به تبريز رسيدند و من با چشم خود در كوچه هاي تبريز ديدم كه سربازان دلير و با ايمان علي احسان پاشا كفش در پا نداشتند، سنگهاي تيز و تيغ هاي برنده كوهها كفشها را دريده و از بين برده بود. از پاهاي برهنه آنان خون مي چكيد. لباس تنشان همه پاره پاره شده، دست و بازو و چهره و صورت اغلب مجروح بوده و رنگ به چهره نداشتند. لبها و گونه ها از خستگي، تشنه كامي و گرسنگي پژمرده گرديده ولي چشمها پر از نور ايمان و قلبها، دلها مالامال از شجاعت و اميد بود. تبريز غرق در شادي شده و به سينه هاي افسرده و مايوس مردم مژده زندگاني باز آمده همه از زن و مرد به كوچه ها ريختند و سربازان علي احسان پاشا اين فرشته هاي نجات خود را چون جان شيرين در آغوش كشيدند. آنها از جوان و مرد، سربازان علي احسان پاشا همه با شرف و عفيف بودند. طفلها، بچه ها، كودكها، دختران، زنها، جوانها و مردهاي تبريز .... و آنها را غرق بوسه و اشك شوق ساختند و آنان از شرم و عفاف از سويي و خستگي و گرسنگي از سوي ديگر ديده بر زمين دوخته بودند. ..... فردا صبح خورشيد ندرخشيده، آفتاب نتابيده علي احسان پاشا و نفرات سلحشور او هنوز از خستگي راه نيارميده بلافاصله بعد از اداي فريضه نماز صبح از تبريز رفته بودند. علي احسان پاشا با نفرات اندك و خسته خود يك شب نيامده رفت و در دشتهاي نزديك خوي بطور ناگهاني و در لحظاتي كه هرگز انتظار نمي رفت و تصور نمي شد، به مارشيمون حمله و كوچه ايلغار و اردوي او برخورد و به معني واقعي و كامل كلمه آنها را معدوم كرد. ...."
در مصاف اشرار و جانيان آسوري و ارمني، متحدان روسيه و انگليس
در سالهاي جنگ جهاني اول و دهه پيش از آن، دستجات و نيروهاي مسلح آسوري و ارمني متحد روسيه تزاري و انگليس، سالهاي مديد غرب آزربايجان را به خون و آتش كشيده به كشت و كشتار مردم بي دفاع ترك و غارت و تاراج روستاها و شهرهاي ترك بويژه اورميه و حوالي آن مي پرداختند. هدف آنها از اين خونريزيها، الحاق مناطق ترك نشين مذكور به دو دولت مسيحي (ارمنستان بزرگ و آشورستان) كه قرار بود توسط دول اروپائي در اين بخش از آزربايجان تاسيس گردد و همچنين گشودن جبهه اي جديد در شرق براي تسهيل تهاجم روسيه تزاري و متحدانش بر عليه عثماني بود. در اين دوره طبق برآوردهاي ارتش تركيه اقلا بين ١٥٠ تا ١٨٠ هزار تن از تركهاي غرب آزربايجان توسط نيروهاي ارمني-آسوري متحد روسيه تزاري و همچنين عشاير گوناگون كرد قتل عام شدند. طبق تخمين مجله بليژني وستوك به سال ١٩٣٠، در اين دوره ١٥ درصد از جمعيت آزربايجان جنوبي يعني قريب به ١٥٠ هزار تن كشته شدند: "اكثريت قريب به اتفاق خانه هاي شهريان غارت شد، هست و نيست آنها از دست رفت. تمام روستاها و دهات ترك در غرب آزربايجان تخيله و ويران گرديد. باغات و مزارع مردم پايمال شد، دار و ندار دهاتيان از دستشان رفت. بازار شهرها بارها و بارها غارت گرديد، مال التجاره تجار و كسبه از بين رفت. ...."
در چنين وضعيتي ما مجدالسلطنه را دوباره در شكل ناجي توده ترك مي بينيم. به عنوان مثال در كتاب آزربايجان در جنگ جهاني اول – ص ٢١٢ (توحيد ملكزاده ديلمقاني) از جنگ محمود چؤكوي با نام "حمله مجدالسلطنه"، پس از آزادسازي اورميه توسط نيروهاي عثماني در آوگوست ١٩١٨ و در تعقيب قواي مسلح ارمني و آسوري فراري سخن گفته مي شود: "حمله مجدالسلطنه: ...در قوشاچاي (مياندوآب) ارامنه ١٣ اسير عثماني را به شهادت رساندند. در ادامه تعقيب ارامنه، در محمود چؤكوي در درگيري به مدت ٧.٥ ساعت بيش از ٤٠٠ ارمني كشته و ٤ توپ به غنيمت گرفته شد. در بين مقتولين ٢ افسر انگليسي نيز به چشم مي خورد. در اين جنگ يك افسر با ٢٠ سرباز عثماني شهيد و ١٤ سرباز به اسارت ارامنه درآمد. اردوي مسيحيان پس از رسيدن به سايين قالا با اردوي ٣٠٠ نفري انگليسيها به جنوب فرار كرده و در مسير بيجار به قواي انگليسي مي رسند".
جنگ سولو تپه
در اكثر منابع تاريخي مربوط بدان سالها، حادثه اي معروف به سولوتپه (سئوگيلي تپه) به كرات نقل مي شود: "... اورومي به دست عثمانيها آزاد شد و آنجا را لشگرگاه گردانيدند. مسيحيان طبق اوامر افسران انگليسي در صدد برآمدند از طريق سولدوز، قوشاچاي، سايين قالا، تيكان تپه و از مسير بيجار خود را به قرارگاه انگليسيها در همدان برسانند. (در آن موقع اين بخش از آزربايجان يعني ازسايين قالا و تيكان تپه و بيجار به جنوب تا خود همدان آزربايجان در اشغال و كنترل ارتش انگليس بود). كاروان مسيحيان شامل ٢٠ هزار نفرات مسلح داشناك-قاچاق-جيلو و بين ٣٠-٢٥ هزار تن ميسحي شهري از اورومي و محال اطراف آن خارج و به سوي محال سولدوز حركت كردند. در ميان نيروهاي مسيحي كونسول ايالات متحده آمريكا در اورميه دكتر شئد، كه يكي از عوامل اصلي و طراحان قتل عامهاي تركان انجام شده توسط نيروهاي مسيحي بود نيز جاي داشت. آنها اموال و اشياء قيمتي دهها شهر و روستاي ترك را كه تاراج و غارت كرده بودند نيز به همراه داشتند.
از همان روز اول حركت از اورومي ميان خودشان بي ترتيبي رخ داد. هيچ كس جز به فكر خود نبود. در راه به جان يكديگر افتادند و در نتيجه آن تعدادي از آنان مخصوصا اطفال و پيرها تلف شدند. قاچاقها [شبه نظاميان و داشناكهاي متجاوز ارمني قفقاز و عثماني] و جيلوها [باندهاي مسلح آسوري عثماني] نيز مايه بدبختي مسيحيان شهري شدند. هر كس از مسيحيان شهري اسب و يا عرابه و درشكه داشت قاچاقها و جيلوها از دست آنها گرفته و در فرار سبقت مي كردند.عثمانيها قدري تعقيبشان كردند. كساني از آنان كه در پشت سر بودند كشته شدند و يك دسته از زنان و اطفال را دستگير كرده بازگشتند. در سولدوز اهالي منطقه و افراد مسلح ايل قاراپاپاق آنها را محاصره مي كنند. جيلوها خود را با وضع بسيار فلاكت باري از محاصره نجات مي دهند. در ساوجبلاغ دست به شرارت زده و به قتل و غارت شهر مي پردازند. در نتيجه عده اي از سران و ريش سفيدان و معتمدين شهر به مشكلات زياد شبانه از شهر خارج شده خود را به سولدوز مي رسانند و به ايل قاراپاپاق پناهنده مي شوند. به دنبال آن افراد مسلح قاراپاپاق براي نجات ساوجبلاغ رهسپار مي شوند. در اين بين نماينده اي از انگليسيان وارد سولدوز شده و به رئيس ايل قاراپاپاق براي رفع مزاحمت از جيلوها اخطار مي دهد. و تهديد مي كند كه و گرنه نيروي مسلح انگليسي مستقر در مرز حاج عمران به سولدوز حمله خواهد كرد. با اين حال پس از آن در راه كسي از تركان و اكراد به جلوگيري از آنها نپرداخت و به آنها تعرض ننمود. با اين وضعيت كاروان عظيم مسيحيان از ساوجبلاغ (مهاباد) گذشته به سولو تپه كه نزديكهاي قوشاچاي (مياندوآب) است رسيد و به طرف سايين قالاي افشار يعني محل اقامت انگليسيها روان شد.
در اين ايام مجدالسلطنه افشار اورومي در تركيب نيروهاي متحد مسلح ترك مركب از داوطلبان آزربايجان جنوبي (فدائيان و آزاديخواهان ترك كه به استانبول مهاجرت نموده بودند) و اردوي عثماني از آنجا حركت كرده به تبريز وارد و آنرا آزاد كرده بود. مجدالسطنه چون از فتح اورومي و مغلوبيت مسيحيان در مقابل قواي عثماني در آنجا نيز يقين كرد و خط فرار آنها را هم كاملا مي دانست، با يك عده دسته سوار از مبارزين ترك محلي داوطلب در قريه حسين آباد در كمين نشسته منتظر رسيدن مسيحيان شد. كم كم جلو آمده و قله هاي كوه سولو تپه در نزديك قوشاچاي را نيز گرفت. كليه قواي داوطلب مجدالسلطنه كه يك عراده توپ هم همراه داشت، از شصت نفر تجاوز نمي كرد. همين كه مسيحيان با آن ازدحام و عجله وارد دره سولو تپه گرديدند، مجدالسلطنه و نفرات وي يك دفعه از كمينگاه بلند شده با توپ و تفنگ آنها را گلوله باران نمودند. مسيحيان غافلگير و تعداد زيادي از آنها كشته شدند. هر كس به نجات جان خويش مي كوشيد. بسياري، زن و فرزندان خود را گذاشته جان خود را از معركه به در بردند. هر كس كه سواره بود خود را به ميان آتش گلوله زده يا مرده و يا خود را نجات داد، ..... "
توپي كه مجدالسلطنه همراه آورده بود، از آنجائي كه پشت سر هم به كار مي انداختند لوله آن شكاف خورده از كار افتاد و چند تن از تفنگچيان ترك آن از جمله غلام بيك تركماني از اهالي اورميه هدف گلوله مسيحيان گرديد. سواره نظام مسيحيان پس از اكتشاف خط و قرارگاه حمله، برگشته به حمله متقابل دست زد. مسيحيان در مقابل مجدالسلطنه مقاومت جزئي نموده تا كليه بازماندگان جيلو و داشناك از دره گذشته باز با هئيت اجتماع راه فرار را گرفته و رفتند. عده اي كه توانستند از دست مجدالسلطنه خلاص شوند در حوالي سايين قالا دوباره مورد تعرض تفنگچيان چارداول و افشار گرديدند. اما نهايتا خود را به سايين قالا (صائين قلعه) آزربايجان رسانيدند. كاروان مسيحيان به محض ورود به سايين قالا انتقام مغلوبيت سولو تپه را از توده بي دفاع ترك گرفته شهر را قتل عام و غارت كردند. سپس به طرف تيكان تپه حركت كرده و در آن جا به قواي انگليس ملحق شدند و از آنجا به همدان پايگاه انگليسي ها گريختند". (احمد اورمواوغلو- اورمو سوي قيريمي: سولو تپه ساواشي).
نتايج عمليات سولوتپه
هر چند نبرد سولو تپه داراي صحنه هاي بسيار دلخراش و فوق العاده رقت آوري است، اما در حافظه تاريخي مردم مستاصل غرب آزربايجان به صورت گرفته شدن قصاص خون بيش از ١٨٠ هزار تن از همشهريان و هموطنانشان كه در شهرهاي اورمو، سلماس، خوي، ماكو، قوشچي، كهنه شهر، سولدوز و.... بدست مسيحيان داشناك، قاچاق و جيلو از دم تيغ گذرانده شده بودند ثبت گرديد. كسروي نيز اين حوادث را "جانگداز" ناميده اما اضافه مي كند كه "كسانيكه هزار سال در كشوري آسودي زيسته و با همه جدائي در كيش همه گونه مهرباني از مردم ديده بودند، چه سزيدي كه نمك ناشناسي نمايند و همينكه پاي بيگانگاني به كشور رسيد، به آنان گرائيده و با هم ميهنان خود بدخواهي نمايند و به دلخواه بيگانگان تفنگ بدست گرفته خون مردم بريزند؟ به چنين كساني كيفر سختي بايستي و آنچه مي ديدند و مي كشيدند كم بوده و آنچه دل مرا به درد مي آورد، حال زنان و كودكان است كه گناهي نمي داشتند" (تاريخ ١٨ ساله آزربايجان، جلد پنجم. س ٨٠-٨٦). به باور مردم مجدالسلطنه قصاص همشهريهاي خود و بويژه انتقام دو قتل عام فجيع مردم اورميه توسط نيروهاي جيلو و داشناك (٢٢ فوريه، ٢ آوگوست، ١٩١٨) را از جلوها-داشناكها گرفت و توانست بخشي از اموال و دارائيهايشان را كه توسط داشناكها و جيلوها غارت و تاراج شده بود، به آنها بازگرداند.
اما در واقع مجدالسلطنه به عنوان يك استراتژيست نظامي با انجام عمليات سولو تپه، ضربه اي نهائي بر نيروهاي مسلح داشناك و جيلو زد و امكان تبديل اين فرار به عقب نشيني اي تاكتيكي و بازگشت و قابليت حمله نظامي مجدد آنها در آينده– مانند آنچه بارها قبل از آن اتفاق افتاده بود- را تماما از بين برد و گزينه فرار را نيز براي آنان بسيار هزينه دار كرد. آزربايجان جنوبي پس از نبرد سولوتپه هرگز – در ابعاد گسترده گذشته- مورد تجاوز دوباره نيروهاي مسلح ارمني-آسوري قرار نگرفت. در واقع نيز طبق يادداشتهاي ژنرال دنسترويل، انگليسيها به مسيحيان دستور داده بودند كه ستون عثمانيان در جنوب درياچه را شكافته و خود را به سايين قالا رسانيده و از اسكاندران بنگالي-هندي انگليسها كه در آنجا مستقر بود، اسلحه و مهمات كافي گرفته دوباره به اورميه مراجعت نمايند و جلو عثمانيان در آزربايجان غربي را بگيرند و بدين ترتيب سراسر خط همدان-اورميه در دست انگليسها بيفتد و آزربايجان را دو شقه كرده پيوستگي عثمانيان با تبريز را ببرند و "آنچه عثمانيان اندوخته اند بدست آنها بيافتد". اما عمليات سولو تپه به فرماندهي مجدالسلطنه همه بافته هاي آنها را پنبه كرد.
مجدالسلطنه: ترك گراي دمكراتيك، والي منصوب عثمانيان بر آزربايجان نيمه مستقل- تحت الحمايه عثماني
پس از ورود عثمانيها به آزربايجان حاج محتشم السلطنه از سمت والي آزربايجان بركنار گرديده، عثمانیان به جاي وي جمشید خان مجدالسلطنه افشار اورومي را از سوی خود بوالیگری برگماردند. حاج محتشم السلطنه والي سابق آزربايجان، در هنگام كشتار تركان در غرب آزربايجان توسط نيروهاي مسيحي داشناك و جيلو، و بويژه قتل عامهاي انجام شده توسط مسيحيان در اورميه، در مقابل آن همه شكايات اهالي اين شهر كوچكترين كمكي به آنان ننموده بود. در صورتي كه قبلا حكومت اين شهر را داشت و همچنين مدتي رئيس كميسيون سرحدي با عثمانيان در اين شهر بوده و با مردم و شرايط منطقه نيز آشنائي كافي داشت. ولي در مقابل آن همه فجايعي كه جلوها مرتكب شدند به فرستادن هيات مصالحه اكتفا نموده كار مثبتي انجام نداده بود. زيرا مانند بسياري از نخبگان ايران گرا و مقامات دولتي وقت، بالكل از شعور ملي ترك و غريزه صيانت و حفاظت از ملت ترك و وطن آزربايجاني بي بهره بود.
با تصدي مقام واليگري از سوي مجدالسلطنه افشار اورومي، حيات كوتاه مدت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل و تحت الحمايه عثماني و منفصل از ايران، به رهبري مجدالسلطنه افشار اورومي آغاز گرديد. مجدالسلطنه افشار اورومي شخصيتي با شعور ملي ترك بسيار برجسته بود. او با درايت و سررشته داري فرصت طلائي حضور نظامي، سياسي و فرهنگي ابرقدرت عثماني در آزربايجان جنوبي را غنيمت شمرد و هوشمندانه از آن براي تسريع روند ملت شوندگي توده ترك و احقاق حقوق ملي وي استفاده حداكثر را نمود و سپس با ظهور دولت مساوات در آزربايجان شمالي به حمايت از آن پرداخت. بي مناسبت نخواهد بود اگر گفته شود كه حاكميت مجدالسلطنه افشار اورومي بر آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني، در حقيقت و به اعتباري معادل حركت مساوات در آزربايجان جنوبي است. بازگشت به و ادراك هويت تركي، تركي گرائي دمكراتيك و انتشار نشريات تركي و استفاده از فرصتهاي منطقه اي و بين المللي در جهت منافع ملي خلق ترك، يعني همان كاري كه مجدالسلطنه و تقي رفعت و محسن رفعت و ابوالفتح علوي و بلوري و ديگران انجام دادند، آن دورانديشي و حركت بجاي سياسي بود كه در آن مقطع و هر مقطع ديگري در طول يك صد و پنجاه سال گذشته مي بايست انجام مي شد، نه هزينه دادنهاي پي در پي آزربايجان براي نجات ايران، حركتهاي سياسي بي هويت و قيامهاي كور و در پيش گرفتن روشهاي ماجراجويانه و تروريستي، دشمني با نيروهاي آزاديبخش عثماني و دولتي كه توسط آنها در شمال آزربايجان بوجود آمد (جمهوري خلق آزربايجان-مساوات) و همسوئي با داشناكها، آنهم بر اساس فارسگرائي و ايران پرستي و ... اينها خيالاتي است كه به جز خسران چيزي براي خلق ترك و آزربايجان جنوبي به ارمغان نياورده اند و نخواهند آورد.
دستاوردهاي حاكميت مجدالسلطنه بر آزربايجان جنوبي
در طول مدت حاكميت مجدالسلطنه افشار اورومي بر آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني، توده مردم ترك به طور گسترده اي در سرتاسر آزربايجان از جان و دل با حاكميت جديد همكاري مي نمودند. در تبريز و شرق آزربايجان اين همكاري و دلبستگي توده هاي ترك به حاكميت جديد و نيروهاي نجات بخش عثماني، بيشتر به جهت اخراج سالداتها و قزاقها و دراگونها از شهر و پايان دادن به ظلم و ستم اشغالگران روسي و در غرب آزربايجان عمدتا به سبب پايان دادن به كشت و كشتار توده بي دفاع ترك توسط دستجات مسلح ارمني و آسوري، و در هر دو بخش به سبب شكوفا شدن غرور و فرهنگ ملي ترك توسط حاكميت جديد بود. دوره حاكميت كوتاه مدت مجدالسلطنه در آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني، همچنين دوران رستاخيز فرهنگي-ملي تركي در آزربايجان جنوبي است. اين حاكميت پيشگام و آغاز كننده خودآگاهي ملي ترك و روند ملت شوندگي به معني مدرن در ميان تركان ساكن در آزربايجان جنوبي، نيز پيشاهنگ اقدامات عملي براي تشكيل هسته اوليه دولت ملي ترك در آزربايجان جنوبي است. از جمله اقداماتي كه در دوره حاكميت نيمه مستقل آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني انجام شد:
-ايجاد هسته ها و نيروي مسلح ترك در آزربايجان جنوبي براي دفاع از توده ترك در مقابله با متجاوزين و توسعه طلبان ارمني، آسوري و كرد؛
-طراحي نخستين پرچم ملي در تاريخ براي آزربايجان جنوبي؛
-تاسيس مدارس مدرن تركي زبان در آزربايجان جنوبي؛
-انتشار نشريات مدرن و ملي منحصرا تركي زبان در آزربايجان جنوبي؛
-پايان دادن عملي به اختلاف شيعه-سني و در نتيجه از بين بردن مهمترين ابزار فارسسازي تركان ساكن در ايران و آزربايجان جنوبي يعني وابستگي به مذهب فارسي شيعه امامي؛
-به زير سوال بردن تاريخ رسمي فارس محور دولت ايران؛ ...
دلائل انتخاب مجدالسلطنه اورومي براي واليگري از سوي عثمانيان
١-مجدالسلطنه يك دولت مرد با تجربه بود. وي سابقه حكومت بر دو منطقه بسيار استراتژيك آزربايجان (نائب الحكومه قبلي اورميه و حاكم اسبق خوي) را داشت.
٢-مجدالسلطنه يك نظامي قاطع و استراتژيست نظامي كاردان بود. آزربايجان جنوبي در آن برهه تاريخي، يعني سالهاي جنگ جهاني و در معرض اشغال مكرر اردوي روسيه تزاري و نيروهاي انگليس، حملات بلاانقطاع دستجات اشرار و متجاوزان داشناك-ارمني و جيلو-آسوري و سيميتقو-كرد قرار داشتن، محتاج به رهبري مطلع از امور نظامي بود.
٣-مجدالسلطنه داراي شعور ملي ترك بود. خصلتي كه در آن دوره (بين انقلاب مشروطيت تا تاسيس سلصنت پهلوي) در بسياري از نخبگان و سياسيون شرق و مركز آزربايجان مطلقا وجود نداشت. به لحاظ هويتي -بر عكس غرب آزربايجان كه هويت ملي خود را ترك، نه يك حرف كم و نه يك حرف بيش تعريف مي كرد- در آن ايام بسياري از سياسيون تبريز و شرق آزربايجان هويت ملي خود را ايراني مي دانستند.
٤-در آن روزگار جريانات سياسي ايرانگرا و پان ايرانيست در مركز آزربايجان يعني تبريز قدرتمند بودند. اما جريان ملي تركي گرا بر خلاف غرب آزربايجان كه جرياني مسلط و حتي تنها جريان سياسي و هويتي بود- جرياني نسبتا حاشيه اي بشمار مي رفت. حتي در حزب دمكرات آزربايجان به رهبري خياباني نيز جناح پان ايرانيست-فارس گرا (سيد احمد كسروي، آقا سيد جليل اردبيلي، زين العابدين ايرانشهر، ..) در اكثريت بود. جناح ايرانگرا-ضد انگليس (شيخ محمد خياباني، ميرزا اسمعيل نوبري، اسماعيل اميرخيزي، ...) و جناح ترك گرايان دمكراتيك (ميرزا تقي خان رفعت، ميرزا محسن خان رفعت، ميرزا ابوالفتح خان علوي خلخالي، حاجي ميرزا آقا بلوري،..) هر دو در اقليت بودند. در حاليكه غرب آزربايجان خود را به همه لحاظ ادامه طبيعي آناتولي و به لحاظ احساسي و هويتي پاره اي از عثماني مي دانست، شرق آزربايجان خود را سر ايران مي شمرد. دغدغه اين دسته دوم، نجات ايران و سپر بلا كردن آزربايجان براي ايران بود. (جالب آنكه هنوز پس از يك صد سال، بسياري از نخبگان و سياسيون ترك كه داراي همچو خيالات و فانتزيهائي هستند، باز از شرق آزربايجان و يا تبريز اند).
٥-در آن سالها اكثريت نخبگان و سياسيون تبريز نوعا از مسائل راهبردي آزربايجان بي خبر بودند. از مسائلي مانند تحول هويتي دولت ايران بعد از انقلاب مشروطيت به دولتي فارسي و آغاز سياست ترك ستيزي و ترك زدائي از ايران و آزربايجان؛ لزوم اتحاد استراتژيك با عثماني و بعدها جمهوري مساوات؛ وجود سياستي مبني بر الحاق مناطق غربي آزربايجان به جمهوري در حال تاسيس مسيحي در آن ناحيه توسط دول اروپائي روسيه، فرانسه، انگلستان و آمريكا؛ ضرورت مبارزه با قتل عامها و كشتارهاي انجام شده توسط ارمنيان و آسوريان و كردان و...
بدين سبب نيز نيروهاي نجات بخش عثماني ترجيح مي دادند كه سرنوشت آزربايجان جنوبي در آن موقعيت حساس بين المللي را بدست شخصيتي آگاه به مسائل استراتژيك آزربايجان، داراي شعور ملي ترك و مطلع بر امور نظامي بسپارند. نخبگان سياسي و اجتماعي غرب آزربايجان در آن مقطع زماني نوعا داراي اين اوصاف و خصائل بودند. جمشيد خان مجدالسلطنه افشار اورومي نيز نامي كاملا مناسب براي اين منصب به شمار مي رفت.
مجدالسلطنه افشار اورومي و تاسيس نخستين روزنامه ملي ترك در آزربايجان جنوبي: روزنامه آذرآبادگان
كسروي مجدالسلطنه افشار اورومي را بنيان گذار روزنامه آذرآبادگان معرفي كرده است: ("چون جنگ جهانگير سال ١٩١٤ برخاست و كم كم دامنه آن تا به ايران و آزربايجان رسيد و در سال ١٩١٨ سپاه عثماني به آزربايجان آمده مجدالسلطنه افشار را كه با خود آورده بودند از سوي خود والي گردانيدند. اين مجدالسلطنه هوادار زبان تركي بود و يك روزنامه اي بتركي بنام "آذرآبادگان" بنياد نهاد كه گفتارهاي آنرا ميرزا تقيخان رفعت مينوشت.... ولي اين روزنامه نيز پيش نرفت و پس از چند شماره اي از ميان رفت". پايان نقل قول از كسروي). در منبع غيردقيق ديگري مجدالسلطنه تشكيل دهنده انجمن اتحاد اسلام و حامي روزنامه آذرآبادگان معرفي شده است: ("او [مجدالسلطنه] در زمان تسلط عثمانیها بر این سرزمین، انجمن اتحاد اسلام را تشکیل داد و در مدت اقامتش در تبریز از روزنامه آذرآبادگان به مدیریت محسنخان رفعت (برادر تقی رفعت) حمایت نمود و اینچنین با نویسندگی تقی رفعت، روزنامه ای به زبان ترکی استانبولی در تبریز منتشر شد").
آذرآبادگان با حمايت معنوي، سرمايه و تحت نظارت مجدالسلطنه افشار اورومي در تبريز منتشر مي شد
در سال ١٩١٨ با آزادسازي آزربايجان جنوبي از قواي اشغال روسيه تزاري توسط اردوي عثماني، دوره حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل – تحت الحمايه عثماني آغاز شد. نيروهاي نجات بخش عثماني، مجدالسلطنه افشار اورومي را به واليگري آزربايجان جنوبي نصب كردند. حاكميت جديد تحت رهبري مجدالسلطنه اورومي با تشكيل جمعيت اتحاد اسلام در اورميه، تبريز، خوي، سلماس و ديگر شهرهاي آزربايجان جنوبي به متشكل شدن پرداخت. والي جديد مجدالسلطنه كه داراي عقايد ترك گرائي دمكراتيك بود اقدام به نشر روزنامه اي تركي بنام آذرآبادگان كرد. اين روزنامه ارگان رسمي جمعيت و يا حزب اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي به رهبري يوسف ضياء بيگ- ميرزا علي هئيت بود. با خروج عثمانیها از آزربايجان جنوبي عمر روزنامه آذرآبادگان پايان يافت. روزنامه آذرآبادگان كه در دوره كوتاه مدت حيات سياسي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني توسط و با حمايت معنوي، سرمايه و تحت نظارت مجدالسلطنه افشار اورومي والي ملي و مردمي آزربايجان در تبريز منتشر مي شد، از حمايتهاي همه جانبه وي برخوردار بود. تقي رفعت - اديب و روزنامه نگار انقلابي مسلط بر نگارش و ادب تركي - سردبير و نویسنده اين نخستين روزنامه ملي و تماما تركي زبان آزربايجان جنوبي و برادر بزرگتر وي محسن خان رفعت مدير آن بود. روزنامه آذرآبادگان با چاپ سربی به صورت هفتگي در تبریز انتشار مي يافت و در سرتاسر آزربايجان توزيع مي شد.
روزنامه آذرآبادگان با ارزيابي دقيق از تاريخ و شرايط آزربايجان جنوبي و در راستاي برآوردن خواست و نياز تاريخي توده ترك، براي اولين بار در تاريخ ايران و آزربايجان جنوبي، تماما به زبان ملي تركي منتشر مي شد. از اينرو نيز مورد تحسين عموم طبقات مردم در سرتاسر آزربايجان واقع شده بود. اين روزنامه محتواي ملي كاملا تركي داشت؛ حامي حقوق فرهنگي و سياسي ملت ترك و مردم آزربايجان جنوبي و ابرازي مهم در روشنگري و ايجاد و تعميق شعور ملي ترك در ميان توده و نخبگان آزربايجان جنوبي بود؛ به كاراكتر تركي هويت و تاريخ آزربايجان و ريشه هاي ديرين ميراث فرهنگي تركي آن تاكيد مي كرد، به يگانگي ائتنيكي توده ترك دو سوي ارس و سرنوشت مشترك اين دو معتقد بود و تفرق شيعه –سني را مضر شمرده ناديده مي گرفت. انتشار روزنامه آذرآبادگان -اين نخستين تجربه نشريه ملي سياسي تماما ترك در آزربايجان جنوبي- نقطه عطفي در تاريخ زبان تركي و مطبوعات ترك، روند ملت شوندگي تركان ساكن در آزربايجان جنوبي و حيات سياسي آن بشمار مي رود. با انتشار اين روزنامه، سنت انتشار مطبوعات تماما ترك زبان در آزربايجان جنوبي پايه گذاري شد. حكومت ملي آزربايجان كه ٢٧ سال بعد در آزربايجان جنوبي تاسيس شد، در پيروي از اين سنت حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني، به انتشار گسترده نشريات ترك زبان دست زد. روزنامه آذرآبادگان براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران موضوعاتي مانند ترك بودن آزربايجانيان و اينكه آزربايجان سرزمين تركان است در تريبون مطبوعات و خطاب به عموم بر زبان آورده شد و تابوي لزوم بررسي هويت تركان ساكن در آزربايجان جنوبي و خود آزربايجان در بستر تاريخ ايران، هويت ايراني و فارسيت در هم شكسته شد. تا آن زمان همچو چيزي در آزربايجان جنوبي و ايران مسبوق به سابقه نبود. تابوشكني و بي پروائي روزنامه آذرآبادگان در بيان حقايق و تاكيد بر هويت و ماضي و سرنوشت خلق ترك و آزربايجان جنوبي، به علاوه تركي زبان بودن سراسر آن، سبب پريشاني و وحشت فوق القاعده ايرانگرايان، فارس محورها و روس پرستها گرديد. اين وحشت و پريشاني تا به امروز ادامه دارد. (براي اطلاع بيشتر در باره روزنامه آزرآبادگان به نوشته زير مراجعه كنيد: تقي رفعت سردبير روزنامه آذرآبادگان، اولين نشريه ملي-سياسي ترك در آزربايجان جنوبي).
مجدالسلطنه و آذرآبادگان در مقاله "اللغه التركیه فی ایران" كسروي
كسروي در مقاله عربي خود بنام "اللغه التركیه فی ایران" (زبان تركی در ایران، مجله العرفان چاپ سوريه، جلد ٨، شماره هاي ٢، ٣، ٤، ٥؛ ١٩٢٣- ١٩٢٢)، مجدالسلطنه را "مشهور به طرفداري از عثماني و از زعماي دعوت تركها در آزربايجان" معرفي كرده است. در اينجا قصد كسروي از دعوت، سياست عثماني و حزب اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي در دفاع از اتحاد ملل مسلمان بر عليه استعمارگران و امپرياليزم روسيه-بريتانيا است. ترجمه كلمه به كلمه متن عربي به فارسي چنين است: ("به غیر از اینها، دو نشریه دیگر نیز در تبریز به زبان تركي منتشر میشدند: آزربايجان و ملانصرالدین كه ما از ذكر آنها صرفنظر كردیم. زيرا اولی (آزربايجان) به هزینه عثمانیها و در زمانی تاسیس شده بود كه اردو به تبریز سوق داده و شهر را با آن به تصرف درآورده بودند و مجدالسلطنه، معروف به طرفداريش از عثمانیها و از زعمای دعوت تركها در آزربايجان را به عنوان والی منصوب كرده بودند و اين به سال ١٣٣٧ – ١٣٣٦ [١٩١٨] بود. مدیر و موسس نشریه آزربايجان، دو برادر از اتباع ایران [ميرزا تقي خان رفعت، ميرزا محسن خان رفعت] بودند كه در ترابزون از شهرهاي عثماني متولد شده و در همانجا بالیده و از مدرسه فرانسوی ترابزون فارغ التحصیل گردیده بودند. از این نشریه بیش از شش شماره انتشار نیافت و با خروج عثمانیها از ایران تعطیل شد".)
متاسفانه در ترجمه اين مقاله و بخش مربوط به مجدالسلطنه آن، مترجم متن عربي به انگليسي (ايوان سئگال) و مترجم ترجمه انگليسي به فارسي (محمدعلي شهابي شجاعي) رعايت امانتداري را نكرده و چيزهائي به متن اصلي افزوده و يا از آن كاسته اند. (هر چند خود متن عربي نوشته شده توسط كسروي، بسيار ضعيف و در مواردي داراي اغلاط گزاف و بخشهائي غير قابل خواندن و غيرقابل درك است).
ترجمه انگليسي متن عربي توسط ايوان سئگال: در اين ترجمه به متن اصلي كسروي چيزهائي افزوده شده است. از جمله سال ١٣٣٦ را به اشتباه ١٣٣٤ و عبارت "بتحزبه للعثمانيين" (به طرفداري اش از عثمانيان) را به اشتباه به صورت "بتجزيه للعثمانيين" خوانده و به خطا به صورت (خواستار تجزيه از ايران و اتحاد با عثمانيان) ترجمه كرده است. در نتيجه اين خوانش و ترجمه كاملا مخدوش، مجدالسلطنه خواهان جدائي (آزربايجان) از ايران و اتحاد آن با عثماني قلمداد شده كه در متن وجود ندارد. همچنين ايوان سئگال به هنگام ترجمه اين مقاله كسروي، نشريه آذرآبادگان را كه توسط مجدالسلطنه –برادران رفعت در سال ١٩١٨ در تبريز منتشر مي شد و مورد اشاره كسروي در اين مقاله نيز مي باشد، با نشريه آزربايجان كه در دوره مشروطيت چاپ مي شد به هم آميخته و آنها را يكي شمرده است. در نتيجه اين اشتباه نيز ادعا كرده است كه (كسروي در مورد آذربايجان اشتباه ميگيرد، او با مجله دوران مشروطيت آذرآبادگان اشتباه ميكند. ايوان سئگال). در حاليكه اين خود ايوان سئگال است كه واقف بر جدائي دو نشريه "آزربايجان" در دوره مشروطيت و نشريه "آذرآبادگان" چاپ شده در سال ١٩١٨ نيست. متن ترجمه غيردقيق ايوان سئگال چنين است:
Two other magazines were published in Turkish in Tabriz: Azarbayjan and Molla Nasr od-Din. We neglected to mention them because the first was founded under the auspices of the Ottomans while they were sending their armies to Tabriz and occupying it. They installed Majd os-Saltane, a notorious advocate of separation from Iran and unity with the Ottomans and a leading exponent of Turkish in Azerbaijan, as governor when they were there, from 1334 to 1337 AH [1915-18]. The manager of this paper and its editor were two brothers, Iranian citizens but born and raised in Trabezon, an Ottoman city, and had graduated from the French school there. They did not publish more than six issues of the magazine, and it closed with the evacuation of the Ottomans from Azerbaijan.
ترجمه فارسي متن انگليسي توسط محمد علي شهابي: اين ترجمه بسيار ضعيف، مخدوش و نادرست است. علاوه بر اشتباهات ايوان سئگال كه مترجم آنها را تكرار كرده، از خود اشتباهات جديدي نيز بر آنها افزوده است. از جمله نام "مجدالسلطنه" را به اشتباه "مجدالسلطان" آورده و از او به عنوان "رهبر تركها در آزربايجان" ياد كرده، در حاليكه در متن اصلي همچو چيزي وجود ندارد. همچنين در اين ترجمه از "مليت ايراني" دو برادر ياد شده كه در متن اصلي "تابعيت ايراني" است، به جاي "عثماني"، "تركيه" نوشته شده و ...... ترجمه كاملا مخدوش محمدعلي شهابي چنين است: ("دو مجله ديگر به تركي در تبريز چاپ ميشد: آذربايجان و ملا نصرالدين. ما در ذكرشان اهمال كرديم، چون اولي تحت حمايت عثمانيها وقتي كه آنها قشون خود را جهت اشغال تبريز به اين شهر ارسال ميكردند انتشار مييافت. تركها مجدالسلطان را كه حامي جدائي از ايران و اتحاد با عثماني مشهور بود به عنوان رهبر تركها در آذربايجان و حاكم آذربايجان بين سالهاي ١٣٣٧ - ١٣٣٤ هجري قمري برابر با ١٩١٨ - ١٩١٥ ميلادي كه در آنجا بودند منصوب كردند. مدير و سردبير مجله آذربايجان دو برادر بودند كه مليت ايراني داشتند اما در ترابوزان متولد شده و آنجا بزرگ شده بودند. اين دو فارغ التحصيل مدرسه فرانسوي شهر ترابوزان تركيه بودند. آنها بيش از ٦ نسخه از اين مجله را نتوانستند چاپ كنند، وقتي كه قشون عثماني تبريز را تخليه كرد آنها نيز اين مجله را بستند").
مهاجرت خانواده مجدالسلطنه به تفليس
در منابع گفته مي شود پس از شكست روسها در جنگ جهاني اول مجدالسلطنه که والی آزربايجان بود به قفقاز (تفليس-گرجستان) رفت و در آنجا اقامت نمود. به نظر مي رسد كه اين اقامت در تفليس، دومين سكونت وي در اين شهر باشد. نخستين اقامت مجدالسلطنه در قفقاز قاعدتا مي بايست در سالهاي پيش از جنگ جهاني اول و احتمالا قبل از تصدي مقام حكومت خوي و در دهه آخر قرن نوزده ميلادي (سالهاي ١٨٩٠ و بعد) بوده باشد. داده هاي بسياري اين احتمال را تقويت مي كنند:
١-مجدالسلطنه داراي چند كتاب از جمله "عشق ارغوانی"، "طوق لعنت" و "ماشاالله خانم" است كه پيش از جنگ اول جهانی در تفلیس- محتملا هنگام اقامت نخست وي در آن شهر- چاپ شده اند.
٢-گفته شده وي به هنگام اقامت خود در تفليس با میرزاعبدالرحیم نجارزاده (طالبوف) از بزرگان اهل قلم جمهوری آزربايجان و مولف كتاب احمد و يا سفينه طالبي – كه در نيمه دوم قرن نوزده نقش عظيمي در ورود و بسط و توسعه افكار جديد در ايران داشته است- در ارتباط و مراوده بوده و مكاتبه داشت. سفر مجدالسلطنه با خانواده خود به تفليس در پايان جنگ جهاني اول به سال ١٩١٨ و فوت طالبوف پنج سال پيشتر از آن به سال ١٩١٣ مي باشد. بنابراين ممكن نيست كه اين دو در اين سفر ارتباطي با يكديگر برقرار نموده باشند. آنها تنها در صورتي مي توانسته اند در تفليس و قفقاز با يكديگر مراوده و ارتباط داشته باشند كه مجدالسلطنه پيش از جنگ جهاني اول و يا در دهه آخر قرن نوزده نيز مدتي در تفليس سكونت كرده و مهاجرت وي به آنجا پس از جنگ جهاني اول، دومين اقامت او در آن شهر بوده باشد.
٣-مستوره افشار دختر بزرگ مجدالسلطنه كه متولد ١٨٩٨ ويا ١٨٨٠ ميلادي است، دوران كودكي اش را به همراه خانواده در تفليس پايتخت گرجستان گذرانده و در آنجا زبان روسي را آموخته است. بنابراين مجدالسطنه مي بايست در دهه آخر قرن نوزده و يا دهه اول قرن بيست، به همراه خانواده اش در تفليس مقيم بوده باشد.
٤-به نظر مي رسد كه بخشي از خانه هاي مجلل و باغ و زمين و .. مجدالسلطنه افشار كه در منابع از آنها صحبت مي شود، در تفليس قرار داشته است. با اين وصف مجدالسلطنه بعد از پايان جنگ جهاني اول به تفليس رفته، زيرا قبلا در آنجا مقيم و داراي خانه و كاشانه بوده است.
غارت كتابخانه، اشياي عتيقه و موزه مجدالسلطنه توسط روسها
مجدالسلطنه افشار اورومي كتابخانه ای مفصل و معتبر و موزه ای گرانبها داشت. بخشي از كتابخانه وي پس از درگذشت او دانشسراي مقدماتي اورميه واگذار شد. اما بخش اعظم كتابخانه و موزه و كلكسيون اشياء عتيقه وي توسط اردوي اشغالگر روسيه به تاراج رفته به تفليس منتقل شد. آ. و. ويليامز جكسن در خاطرات خود به كتابخانه و اشيا عتيقه و كلكسيون ظريفه وي اشاره كرده است: ("خانه اش گواهي بر فرهنگ و ذوق دانشمندانه ميداد. در كتابخانه اش گذشته از كتابهاي فارسي و عربي كه داراي جلد و صحافي زيبا بودند، چند كتاب نمونه فرانسه ديده مي شد و چنين مي نمود كه به راستي به تاريخ دلبستگي دارد. ... به زودي دانستم دامنه مطالعات وي در كتابهاي مولفين شرقي كه در قفسه هاي كتابخانه خود چيده بود، مي بايست قابل ملاحظه باشد. چگونگي تزئين اطاقهايش از ذوق و سليقه اش حكايت مي كرد و مجموعه ظرايف و اشياء عتيق او ديدني بود").
مجدالسلطنه افشار اورومي عمر خود را در مجادله با اردوي اشغال روسيه و متحدين او يعني متجاوزين و اشرار ارمني و آسوري گذرانده بود. او همچنين متحد سرسخت نيروهاي نجات بخش عثماني كه براي آزادسازي آزربايجان در جنوب و شمال از سيطره روسيه تزاري مبارزه مي كردند بود. از اين رو نيز مورد بغض و كینه روس ها قرار گرفته بود. در يكي از كشمكشهاي سال آخر جنگ جهاني اول كه اورميه بارها بين قوي اشغالگر روسيه و اردوي نجات بخش عثماني دست به دست شد، هنگامي كه قوای روس وارد شهر اورمیه شد، قبل از همه به سراغ مجدالسلطنه رفتند و تمامی اموال و موزه گرانبهای وي را به غارت برده، آنها را به بهانه همکاری وي با عثمانیها در جنگ جهانی اول توقیف وبه تفلیس فرستادند. (در برخي منابع گفته مي شود كه بعد از تبعيد مجدالسلطنه به استانبول، املاك و دهات وي در محال اورميه تحت كنترل بارون رستم شاه گلديان در آمده است).
در منابع تاريخ اورميه به تاراج اشياء عتيقه مردم توسط اردوي اشغالگر روسيه اشاره شده است. كلا در دهه مورد بحث، نيروهاي مسيحي مركب از سالداتها، قزاقها، دراگونهاي (نيزه داران) روس و قاچاق و داشناكهاي ارمني و جيلوهاي آسوري، هرچند روز يكبار به دهات منطقه ريخته و نقدينه و طلا و اشياء قيمتي تركها را تاراج كرده صاحبان آنها را به قتل مي رساندند.: "در اواخر ارديبهشت ماه عثمانيها شهر اورومي را رها كرده به سوي خاك خود عقب نشستند و مجاهدين [ترك آزربايجان جنوبي] نيز با آنها رفتند. اينبار جيلوها بيرون ريخته دست به تاراج و آزار مردم زدند و كينه عثمانيها را از مردم شهر مي گرفتند و نيز در آباديها دست به كشتار مردم بي دفاع مي زدند. پس از ده روز نخستين دسته قزاق روس به شهر رسيد. در آن چند روز شهر و اطراف آن ميدان آشوب و تاراج جيلوها [اشرار و متجاوزين آسوري عثماني] بود. روسها شرايطي را پيشنهاد كردند و انجمن شهر [براي رها شدن از قتل عام دوباره] ناچار تمام پيشنهادات آنها را متحمل و قبول نمودند و بدين ترتيب شهر از فرمان قتل عام عمومي نجات يافت..... اهالي شهر اورميه خلع سلاح شدند. در اين موقع تمام اسلحه ادوار قديمي متعلق به خانواده هاي اصيل اورميه از قبيل كلاه خود، زره و شمشيرهاي مرصع و نگين دار و سپرهاي قديمي و عتيق كه در منازل مردم شهر به طور وفور يافت مي شد، تماما به وسيله قواي روس ضبط گرديد".
در مصاف فارسها: خيالات مجدالسلطنه در باره آزربايجان و خواست وي براي تجزيه آزربايجان
مجدالسلطنه افشار اورومي والي آزربايجان نيمه مستقل –تحت الحمايه عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸) است. اين حكومت به اعتباري معادل حكومت جمهوري خلق آزربايجان-مساوات تاسيس شده در همان سال در آزربايجان شمالي به ياري نيروهاي عثماني و در عين حال نخستين تشبت آگاهانه براي استقلال آزربايجان جنوبي از ايران در تاريخ اين كشور است. برداشت بسياري از مقامات دولتي ايران از دوره كوتاه مدت رهائي آزربايجان جنوبي توسط نيروهاي عثماني به صورت "تجزيه" آزربايجان از ايران نيز، مويد واقعيت انفصال و وضعيت نيمه مستقل آزربايجان جنوبي در اين مدت از ايران است. چنانچه هفت سال بعد از آن، طي بحتهاي مجلس شوراي ملي به سال ١٩٢٥ (١٣٠٤) در باره پرداخت شهريه از سوي وزارت ماليه به جمشيد خان افشار مجدالسطنه اورومي– والي آزربايجان منصوب شده از سوي عثمانيان بر آزربايجان جنوبي- عده اي از نمايندگان فارس علنا از "خيالات ايشان در باره آزربايجان و خواست وي براي تجزيه آزربايجان" صحبت كردند و مجدالسلطنه در اين مذاكرات تلويحا به "تجزيه طلبي و خيانت" متهم شد: ("رضوی ـبنده کار به اینکه ایشان چکار کرده اند و چه خیالاتی در باره آزربايجان داشته اند و خدمت کرده اند یا خیانت کرده اند ندارم. یا اینکه تجزیه آزربايجان را میخواسته اند به اینها کار ندارم، ....". خیر کمیسیون بودجه راجع به شهریه مجد السلطنه افشار در جلسه ۱۷۱ دوره ۵.)
(ماده واحده: وزارت مالیه مجاز است از اول فروردین ١٣٠٤ ماهی دویست تومان شهریه در باره آقای مجدالسلطنه افشار از محل اعتبار شهریه و مستمریات پرداخت نماید. ماده واحده تصويب شده نهائي: قانون اجازه پرداخت شصت تومان بقيه شهريه جمشيدخان افشار از فروردين ١٣٠٤. مصوب ٨ آذر ماه ١٣٠٤ شمسي- وزارت ماليه مجاز است مبلغ شصت تومان كه از دويست تومان شهريه جمشيد خان افشار (مجدالسلطنه) كسر شده از فروردين ١٣٠٤ به مشاراليه پرداخت نمايد. اين قانون كه مشتمل بر يك ماده است در جلسه هشتم آذر ماه يك هزار و سيصد و چهار شمسي به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. رييس مجلس شوراي ملي - سيد محمد تدين).
فرماندهي خشن و سختگير
ويليامز جكسن در سفرنامه خود از مجدالسلطنه با صفت "فرماندهي خشن" ياد كرده است. در برخي منابع نيز از وجود داستانهائي در باره سختگيري هاي مجدالسلطنه در ميدان جنگ-بدون ذكر آنها- سخن مي رود. اما كسروي در نوشته هاي خود بسياري از اين داستانها را كه توسط آسوريان پراكنده مي شد، آميخته به گزافه گوئي و دروغ و به منظور بر انگيزاندن دشمني اروپائيان با ايرانيان دانسته است (سرزمين زردشت. پاورقي صفحه ٢١). مولف كتاب تاريخ اروميه، احمد كاويانپور نيز در اصالت اين داستانهاي ادعائي ترديد كرده و مي گويد كه اين داستانها را نميتوان به آساني باور كرد. با اينهمه واقعيت آن است كه مجدالسلطنه افشار اورومي يك دولتمرد ترك با تربيت نظامي است. (از مناصب دولتي مجدالسلطنه، حاكم خوي ١٩٠٣؛ نائب الحكومه اورميه ١٩٠٥ و والي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه عثماني ٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸ بود. در بایگانی وزارت خارجه ايران، اسناد و مدارک مهمی مربوط به حكومت مجدالسلطنه در خوي وجود دارد. این اسناد در کتاب فهرست اسناد تاريخى وزارت امورخارجه، دوران قاجاريه سالهای ١٣٢٢ - ١٣٢٠ق معرفی شده اند. از جمله: كارتن شماره ١٣، پوشه ١١، ٢٢ سند: مكاتبات وزارت خارجه با مجدالسلطنه حاکم خوى در خصوص دعاوى اتباع ايران و عثمانى و تابعيت افراد، زمان مكاتبه، ١٣٢١ق ١٩٠٣، ص ٢٤٢). با نظر بر حوادثي مانند واقعه سولو تپه – كه در اين مقاله نيز ذكر شد- مي توان پذيرفت كه وي يك فرمانده نظامي قاطع و در مواردي خشن، بي رحم و انتقامجو بوده است.
واقعه اي كه ويليامز جكسن در باره مجازات كردان ياغي عثماني كه حين مذاكرات صلح، قصد كشتن مجدالسلطنه را داشته اند نقل كرده نيز مويد تثبيت فوق است: (بعدها آگاه شدم كه وي در حين ملاقات با نمايندگان يكي از شيوخ ياغي آن سوي مرز كم مانده بود جان خود را از دست بدهد. طرفين بر متاركه جنگ و مذاكره توافق مي كنند. اما در اين ميان ياغيان دست به تهديد و تجاوز مي برند و پيش از آنكه در كار خود موفق شوند، مجدالسلطنه رهبرشان را در جا با تير مي كشد و به فرمان او ديگران را دستگير مي كنند و در ميدان بزرگ شهر اورميه به دهانه توپ مي بندند).
نظر مولف كتاب تاريخ اروميه در اين باره چنين است: "همينكه رفتن روسها معلوم شد، سپاه عثماني كه در نزديكيها بودند رو به اورميه آوردند و پيشاپيش آنها اكراد در حدود سي هزار تن از كوهها سرازير شدند. دسته اي از آنان در روستاها پراكنده شده به تاخت و تاز و تاراج پرداختند و يك دسته ي بزرگ رو به شهر آوردند. دو روز پس از رفتن روسها بود كه اكراد به شهر رسيدند و دست به تاراج گشودند. دو روز و دو شب غارت و آشوب ادامه داشت. تا اينكه سپاه عثماني به فرماندهي رشيد بيگ از پشت سر رسيد و از تاراج و آشوب جلوگيري نمود و چند تن از اكراد را به جرم دزدي و قتل به قتل رساند. چند روزي كه رشيد بيگ در شهر بود، آرامش بر قرار شده و مردم چه مسيحي و چه مسلمان آسوده بودند. ولي چون روسها خوي را گرفتند و در آنجا سپاه داشتند، رشيد بيگ با سپاه خود به مقابله آنان شتافت. در شهر رشته كارها به دست نوري بيگ و راغب بيگ كه دو تن از افسران بدرفتار عثماني بودند افتاد. ايشان با مسيحيان سختگيري زياد نمودند. ارشد همايون رئيس شهرباني وقت تا مي توانست از نگهداري مردم كوشيد و مسيحيان رضايت كامل از او داشتند، ولي از راغب بيگ و از مجدالسلطنه كه با عثمانيان بودند و دسته اي از مجاهدان را در اختيار داشت و از قوچعلي خان و ديگران بسيار ناليده و داستانهائي نوشته اند كه نمي توان به آساني باور كرد".
فرزندان مجدالسلطنه: مستوره افشار فعال ترك حقوق زنان؛ جلال افشار دانشمند ترك علم حشره شناسي
مستوره افشار: دختر بزرگ مجدالسلطنه افشار اورومي است (در باره سال تولد و وفات مستوره افشار دو قول مختلف وجود دارد: -١٩٤٥-١٨٨٠ و ١٩٦٣-١٨٩٨). مستوره افشار از نسل اول فعالان آزادی و حقوق زنان در ایران، از موسسين و عضو هیئت مدیره "جمعیت نسوان وطنخواه" و "انجمن حقوق زنان" در تهران است. وي دوران كودكي را در تفليس پايتخت گرجستان گذراند و در آنجا زبان روسي را آموخت. سپس در استانبول پايتخت امپراتوري عثماني بر ادبيات زبان ملي و مادري خود تركي تسلط يافت و در همانجا زبان فرانسه را نيز فرا گرفت. (در باره اينكه وي كجا و چگونه زبان فارسي را آموخت اطلاعي در دست نيست). استانبول همچنين شهري است كه وي در آن ازدواج كرد. مستوره افشار در ادبيات دست داشت و مخصوصا ادبيات ترک و اروپا را به خوبي می دانست. او "بيان بسيار ساده و روان و قلمی توانا و تاثيرگذار داشت. منطق اش بسيار محکم و قوی بود و با جاذبه و قوه استدلال و ايقان و سادگی اي که داشت همه را به تسليم وا می داشت". مستوره افشار كه در خارج از كشور تجارب بسياري در زمينه فعاليتهاي اجتماعي اندوخته و با محافل فرهنگي آشنا شده بود، در بازگشت به ايران در مطبوعات تهران مقالات و مطالبی رسا و بی پروا راجع به زنان مینوشت و با ايراد سخنرانيهايي در جهت روشن ساختن افكار زنان مي كوشيد. او در تاسيس انجمنها و مدارس، كلاس اكابر و به ويژه در اداره كلاسهاي شبانه زنان به شدت فعاليت مي كرد. مستوره افشار شش ماه پس از تأسیس "جمعيت نسوان وطن خواه" توسط محترم اسکندری (داراي مليت ترك است) به دعوت او به عضویت آن دعوت شد. مرام و مقصد این جمعیت در آغاز عبارت از سه چیز بود: تعیین سن ازدواج، جلوگیری از تعدد ازدواج و محفوظ ماندن حقوق زنان و اطفال آنها در موقع طلاق. وي پس از درگذشت موسس انجمن در سال ١٩٢٥، ریاست آن را تا پایان کار در دست گرفت و تلاش بسیار کرد انجمن را همچنان زنده نگه دارد. در اين راه موفقیتهایی نیز بدست آورد. چنانچه تشكيل كلاسهاي اكابر و سوادآموزی، انتشار مقالات حقوق زنان در روزنامهها و برپايي جلسات سخنرانی از سوي اين انجمن با ممارست و مشاركت او تا سال ١٩٣٢ ادامه یافت. سه تن خواهران كوچكتر مستوره افشار توران، آلجای و هايده نيز همراه او از اعضاي فعال انجمن نسوان وطن خواه بودند. جمعيت نسوان وطن مجله اي داشت كه يازده شماره آن از ١٩٢٣ تا ١٩٢٦ به مديریت شاهزاده خانم ترك ملوک اسکندری منتشر شد. اولين "کنگره نسوان شرق" به همت جمعيت نسوان وطن خواه ايران در زمان فعاليت مستوره افشار در خانه مجدالسلطنه اورومي در تهران واقع در چهارراه وزارت جنگ، کوچه پشت مدرسه صنعتی ایران و آلمان (کوچه انتخابیه) با نمايندگاني از کشورهای مختلف اسلامی تشکيل شد. اکثر جلسات جمعیت نسوان وطنخواه و همچنین پذیرایی یک ماهه از زنان کنگره نسوان شرق در اين منزل انجام میشد. مستوره افشار در اين كنگره به نمايندگي از جمعيت نسوان وطن خواه در نطقي گزارش چگونگي فعاليت اين انجمن را ارايه كرد. وي در سال ١٩٣٠ که کنگره زنان شرق در دمشق تشکیل گردید موضوع جلوگیری از تعدد ازدواج را به اعضای کنگره کتبا تذکر داد و خواستار پاره كردن زنجيرهاي قيود و آداب قديمي شد. دومين كنگره زنان شرق به رياست انور حماده و مستوره افشار در روز يكشنبه ششم آذر ماه سال ١٩٣٢ در تهران برگزار شد. جلسه مقدماتي كنگره به پيشنهاد مستوره افشار و به منظور بررسي اهداف و جوانب، در منزل او ترتيب داده شد. مستوره افشار در پايان زندگی سرپرستی شيرخوارگاه شهرداری تهران را بر عهده داشت. او در سالهاي آخر عمر به بيماري سرطان مبتلا شد و براي معالجه به اروپا رفت، تحت عمل جراحی قرار گرفت اما مثمر ثمر واقع نشد و به سن شصت و پنج سالگي چشم از جهان فرو بست. (برخي از منابع: بدرالملوك بامداد. زن ايراني از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد. تهران، ابنسينا، ١٣٤٧. رنگ خاطره، مستوره افشار زني پايدار، جسور و مشتاق. نويسنده: نيلوفر انسان؛ بانو مستوره افشار را بشناسیم. نویسنده : مسافر زمان، ....)
جلال افشار: دانشمند حشره شناس ترك، فرزند مجدالسلطنه افشار، متولد سال ١٨٩٤ در اورميه آزربايجان است. جلال افشار بنیان گذار علم حشره شناسی در ايران به شمار ميرود و در سطح جهانی دارای مقام علمی شناخته شده ايست. همسر وی خواهر شاعر نوپرداز شعر فارسي، نيما يوشيج اسفندياری ميباشد. وي دوره هاي آموزش مقدماتي را در اورميه طي نمود و در شانزده سالگي براي ادامه تحصيل رهسپار كشور روسيه شد. جلال افشار دوره متوسطه تحصيلات خود را در تفليس پايتخت گرجستان گذراند و سپس به مسكو رفت و در دانشكده علوم طبيعي شانياوسكي تحصيلات عالي را در رشته جانور شناسي به پايان رسانيد و در سال ١٩١٩به ايران بازگشت. از سال ١٩٢٦ به بعد تدريس علوم جانور شناسي، حشره شناسي و دفع آفات نباتي مدرسه فلاحت (دبيرستان و دانشكده كشاورزي كرج فعلي) به وي محول گرديد و آزمايشگاه كوچك حشره شناسي را در دانشكده كشاورزي بوجود آورد. از سال ١٩٣٤ به بعد با حفظ مقام تدريس در دانشكده كشاورزي، در اداره كل فلاحت فعاليت هاي دفع آفات نباتي كشور را رهبري نمود و براي اولين بار در شمال كشور مبارزه بيولوژيكي را عليه شپشك استراليايي مركبات بنيان نهاد. در سال ١٩٤٤ به رياست آزمايشگاه حشره شناسي دانشكده كشاورزي كرج و مدتي بعد مديريت آزمايشگاه حشره شناسي وزارت كشاورزي كه بعدها بصورت موسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور و سازمان حفظ نباتات شكل گرفت منصوب شد. او موزه جانور شناسي و حشره شناسي علمي ذيقيمتي كه از جنبه هاي مختلف در ايران كم نظير مي باشد را در دانشكده كشاورزي كرج بوجود آورد. او همچنين موسس آزمايشگاه حشره شناسی ايران در دانشگاه تهران است. جلال افشار جزو هشت تن از افرادی ميباشد كه در راه پايه گذاری و گسترش علم كشاورزی در ايران خدمات شايان ذكری انجام داده اند. جلال افشار كتاب ها و مقالات علمي و آثار فرهنگی ارزشمندی از خود به يادگار گذاشته است. وي متوفی تهران به تاريخ ١٤ اسفند سال ١٩٧٤ در سن هشتاد سالگي است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از اينكه نظرات خود را با رعايت ادب و احترام به ساير خوانندگان وبلاگ مي نويسيد متشكرم